کفش اسکیت
مرد سر ظهر رسیده به بود آنجا. کوچهها خلوت بودند و خاکی. در و دیوارها کوتاه و مثل در خود فرو رفتهها کمی از قد و قامت مرد بلندتر، نشسته…
مرد سر ظهر رسیده به بود آنجا. کوچهها خلوت بودند و خاکی. در و دیوارها کوتاه و مثل در خود فرو رفتهها کمی از قد و قامت مرد بلندتر، نشسته…
این نویسنده، از آن نویسندههایی است که داستان را قرص و کامل در ذهن دارد، ریز به ریز طرح را در ذهن پرورانده و بعد دست به قلم برده…
اولین تجربهی سیگار کشیدنش بود. ناشیانه، دود را به درون سینهاش کشید. نتیجه، سرفه شدید و سوزشی در آن تو بود که اشک از چشمانش جاری کرد. درحالی…
زن ملافه ی سفید روتختی را باد داد و انداخت روی تشکِ تخت. بوی وایتکس و پودر رختشویی توی هوا بود که گفت: لکه بر هم زدم، پاک…
به نام خدا در این نوشتار کوتاه میخواهم کتابی را معرفی کنم که میتواند یکی از نیم پلههای ترقی در نوشتن باشد و کمک شایانی به شناخت داستان و…
مرد گفته بود کمک پرستار بیمارستان پیمانیه هستم. اول صبح بود داشت می رفت بیمارستان. شیفتش از ساعت هفت و نیم شروع می شد. زنش باریک بود و…
نظری به جهان از سوراخ کلید یک در، اولین تصویری است که با دیدن جلد کتاب به سراغتان میآید. از سوراخی کوچک نظر انداختن به جهان عظیم؛ به غمها…
یک شانهی مردانه چسبیده به شانهام. قرار شد که جای خالی تو را پر کند. نمی دانم چه شکلی است. ولی مرد است مثل همه. هیچ کس مثل…