دلنوشته های شیزوفرنیک

دیوانگی خیالات و یک شب جنون آمیز

زندگی از روزنه‌های پوستم خارج می‌شود. مثل حرارتی ملایم که منبع سوزناک و پرحرارتش در سرم است. در تمام تنم حس کرختی می‌کنم. می خواهم ساعت را از روی میز…

ادامه خواندندیوانگی خیالات و یک شب جنون آمیز

چاله‌ی متورّم پر شده از کبودی و سیاهی

  گفت: دهنتو باز بذار...آآآآآ ...آها آفرین...یه کم بیشتر...ببین لب‌هاتو مثل حالتی که بهش میگن شهوتناک باز بذار! هم زیبا میشی هم دندونات خراب نمیشن. دهنم را باز می‌کنم. باری…

ادامه خواندنچاله‌ی متورّم پر شده از کبودی و سیاهی

کشور day، کشوری که دچار اپیدمی کتاف شده است.

کتف و پشتم چنان دردی دارم که انگار زخمی عمیق، ناشناخته و نادیدنی جاخوش کرده باشد آنجا. انگار دست بزرگی به طول شانه تا شانه ام کوبیده باشد. بدون اینکه اثری…

ادامه خواندنکشور day، کشوری که دچار اپیدمی کتاف شده است.