گفت: دهنتو باز بذار…آآآآآ …آها آفرین…یه کم بیشتر…ببین لبهاتو مثل حالتی که بهش میگن شهوتناک باز بذار! هم زیبا میشی هم دندونات خراب نمیشن.
دهنم را باز میکنم. باری از روی استخوانهای فک و شقیقهام برداشته میشود. اما هنوز احساس سنگینی در آنها را دارم. انگار از اول سنگین و حجیم بودهاند.
درد دارم. نمیدانم کجایم درد میکند. مثل موجی نامرئی در بدنم میگردد و بدنم را میسوزاند. اگر دندانهایم را روی هم فشار ندهم فریاد خواهم زد. یا شاید گریهام خواهد گرفت. نه گریهای آرام و بیصدا یا فریادی که به یک های یا وای دردناک ختم شود، نه. از این خبرها نیست. ممکن است جیغ بکشم. ممکن است…
اگر دندانهایم را بهم فشار ندهم، نمیدانم چه میشود. چون از آن میترسم. نمیگذارم اتفاق بیفتد. چون میترسم. از بیرون جهیدن صدا از ته حلقم، از تهِ تهِ وجودم، از صدایی که از روی درد بلند میشود میترسم. نمیدانم چه شکلی است. به نظرم میرسد هولناک باشد.
از قضاوت و کنجکاوری مردم هم میترسم. از اینکه پاسخی نداشته باشم که قانعشان کنم و حق را به من بدهند. نمیفهمند حق با من است. هیچ وقت نخواهند فهمید. چون توان ثابت کردنش را ندارم.
میترسم دیوانهام بدانند و با سنگِ حرفها، اخم و تَخم و نگاههایشان برانندم.
میترسم تصویر کلیام در ذهن دیگران بشود؛ این موجود فریادزنِ جیغکش و ناله کنی که هیچ وقت دردش ساکت نمیشود.
میترسم عادت کنم به فریاد زدن، به گریههای یغور و هایهای، به جای درونریزی تاریک و ساکت. مثل غدههای درون ریز داخلی باید داخل خودم بریزیم. بگذار گردنم سفت شود. رگهایی که پل ارتباطی سر به تن است، اندازه یک کابل سیمی خشک و سخت شود! بگذار…
کسی چه میداند؟! بگذار سردردهای دائمیام، زیر چشمانم را چالهای بسازد متورم، که با سیاهی کبودی پر شدهاست. مگر این کیسههای زیر چشمم چه کسی را آزار میدهد! یا چه انگی ممکن است به تصویرم بچسبانند! مگر بیشتر از این است که بگویند:« زشتِ چش وزغی و بداخلاق!»
نویسنده: افروز جهاندیده
کپی با ذکر منبع یا نام نویسنده مجاز است.
نظرتون برای من بسیار ارزشمنده! پس نظر یادت نره! 🙂