دخترم، سلام!
امیدوارم حالت خوب باشد و خوش؟ توقع خوش بودن نداشته باش! چون خوشی برای دختران ناهنجاری مطلق است. اصلا سالم و ناسالم هم ندارد. چونه نزن اصلا راه ندارد!
اگر از حال ما، جویا می شوی، باید بگویم حالمان خوب است و غمی نیست جز، مشکلات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، تربیتیِ توی بی تربیت!
خب تا حالا که از داس پدرت، جان سالم به در بردهای! باید بهت تبریک بگویم که با وجود لایف استایلی که داری، هنوز زندهای!
امروز برایت خواستگار می آید. برای همین، چند اصل مهم را باید برایت بنویسم.
اول اینکه اعتراف کن، همپوشانی نکرده اید و از قبل با «اون» نبریده و ندوخته باشید! ما این وسط اسکل شما دو تا نباشیم!
پدرت شروطی گذاشته است که اگر خواستگارت اینها را نداشته باشد، با تمام وجود ردش می کند، چندتا لیچار هم روی اش حواله می دهد.
مورد اول اینکه؛ حتما یک داس نو، براق و آخرین سیستم نداشته باشد، چون داس در انحصار والد یعنی پدرت است و غلط می کند داس روی دخترم بلند کند، ما، یعنی پدرت و من، فقط این حق قانونی را داریم.
دوم اینکه ماشین آخرین مدل هنوز از کارخانه بیرون نیامده، ثبت نام کرده باشد، خانه ای در بالاترین قسمت شهر داشته باشد که 360 درجه وی یو داشته باشد که بعد با پرده های ضخیم و گران قیمت سلطنتی قوارهای خداتومن، پوشانده باشد. که نامحرم چشمش به وسایلی که زن یعنی تو دست می زنی هم نیفتد، چه برسد به خودت! نامحرمِ مردم را از راه به در نکنی دخترم!
اصلا پنجره را ساخته اند برای پرده انداختن و نامحرم را ساخته اند برای چشم چراندن!
همین دیگر شرط دیگری لازم نیست. سن و اخلاق و تحصیلات و غیره اصلا مهم نیست. دنیا روی پول می چرخد. اگر پول زیر سر نداشته باشی از دنیا که هیچ از خودت هم عقب می مانی. پس جدیت در کسب پول مهمترین هدف شوهرت باشد.
بعد هم پدرت با طلاق به شدت مخالف است. تو نباید حق طلاق داشته باشی و همچنین مردت هم نباید حق طلاق دادن داشته باشد. یعنی دختر شوهر داده شده، پس گرفته نمی شود. تمام!
ازدواج یعنی اینکه با لباس سفید یا نباتی یا حالا صورتی یا هر رنگی، می روی خونهی شوهرت و با کفنی که شوهرت خریده میروی سینهی قبرستان. زندگی یعنی همین.
حالا این وسط بین لباس سفید عروسی تا کفن، هر اتفاقی افتاد، هر بلایی سرت آمد، فقط یه آخ کوچولو حق داری بگویی و بعد به زندگیات ادامه بدهی. گاهی خیلی درد داشت، یا کبودی یا شکستگی ایجاد شد، اشکال ندارد یک فریاد کوچولو هم بکشی. اما تا حدی که فقط خودت بشنوی.
من تو را بیخودی بزرگ نکردم، پرروشت ندادم که بدهم دست یک مرد که برگردی ورِ دلم! این را هم یادت باشد، هر بلایی سرت بیاید تقصیر خودت است نه مردت. مردت بهت خیانت کرد؟! خوب حتما لازم بوده خیانت کند و چاره ای نداشته است. چون تو بی چاره اش کردی و تأمین اش نکرده ای.
مرد است دیگر دل دارد، آجر که تو سینه ندارد!
مردت بداخلاق است؟! خوب لابد تو باعث شدی بدخلق بشود. از روزی که متولد شده که بداخلاق نبوده. تو اخلاقشو سگی کردی با کارات. مثلا وقتی غذارو دیر سرسفره میاری! یا توی تشتی که پاهای شوهرتو ماساژ میدی، گل سرخ یادت رفته بریزی، یا شاید هم گلاب.
مردت بی پول است!؟ خوب تو نابودش کردی. هی فرت و فرت خرج می کنی، فکر جیب شوهرت هم باش. گنج قارون که ندارد، دزد هم که نیست ایشالا که بانک زده باشد! هی فرت فرت برای خودت لباس نخر، یه مانتو را سه سال بپوشی که چیزی نمی شود، در عوض شوهرت جیبش پرپول می ماند و هر جور دوست داشت خرج می کند. یا اگر مهمانی نروی و کادو ندهی به بچه ی مردم، چیزی نمیشود که، عوضش شوهرت آن پول ها را جمع می کند تا مسافرت کاری برود و آنجا خستگی هم در می کند، از تو دور می شود و یک نفس راحت می کشد.
خلاصه که دخترم اینها چیزهایی است که خواستگارت و خودت باید بدانید وگرنه کلاه زندگی زناشوییتان پس معرکه است. می دونی که!
راستی بهش بگو دست بزن هم داشته باشد. یک دوره باشگاه بوکس و کاراته هم برود عالی می شود.
بگو یک مقدار غیرت هم داشته باشد روی تو! مثل پدرت که یک تار موی مرا بیرون از روسری می بیند، چنان حرکات کاراته و بوکسی از خودش نشون میدهد که، حقش مقام اول المپیک است، ولی ناداوریهای نمیگذارد شرکت کند.
همین چند روز پیش مگر کبودیهای کمرم را نشانت ندادم! این ها را با کاراته زده بود. غیرتش باد کرده بود، مجبور بود بزند. می فهمی مجبور بود! من کاملا درکش می کنم. شما هم باید شوهرت را در این جور مواقع کاملا درک کنی.
یهویی ناغافل میبینی شالت عقب رفت. باید شوهرت فرز باشد، زودگیر باشد. مهلت ندهد. همانجا وسط خیابان رگ غیرتش که روی گردنش باد کرده را بخواباند وگرنه می زند یک بیگناه از همه جا بیخبر را ناکار می کند و می افتد زندان و بیوه و بی سرپرست و ولنگ واز میشوی و آبرویت میرود. پس خودت را تسلیمش کن. یا حتی راهنماییش کن از کجات بزنه که زودتر رگ غیرتش آرام بگیرد. رگ غیرت را با لالایی که نیم شود خواباند با خشونت فیزیکی فقط راضی می شود.
رعایت کن دخترم! تو باید شوهرت را نگه داری. شوهر مثل پرنده میماند، که زود از قفس زندگی می پرد. مثل الکلهای عطرهای دوزاری میماند که روی هوا، هنوز به تن و لباس نرسیده، پریده!
باید مراقبت کنی وگرنه از دستت رفته. شبانه روز باید در خدمت رسانی حاضر باشی. هر جور دلش خواست باید باشی. تو متعلق به شوهرت هستی! هر وقت شک کردی یه سر به سند ازدواج یا همان مالکیت بزن، ببین.
این نامه را ده بار رونویسی کن تا خوب نهادینه شوی!
دوستدارت مادرت، سلطان قلبت!
قسمت ششم این نامه را اینجا بخوانید
کپی با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است. 🙂
Pingback: دخترم، داس و تبر گوشوارهات! (نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد…)(قسمت هشتم) | داستان، طنز، معرفی کتاب، یادداشت ، فروشگاه
Pingback: جیب به جیب بشی الهی! (نامه به دختری که ….) (قسمت نهم) | داستان، طنز، معرفی کتاب، یادداشت ، فروشگاه