«در کتاب خرمگس فعالیت سازمان «ایتالیای جوان» طی سالیان ۳۰ تا ۴۰ قرن نوزدهم ترسیم شدهاست. در آن عصر، پس از قلع و قمع ارتش ناپلئون، سراسر ایتالیا به هشت کشور جداگانه تقسیم شد و عملا در اشغال ارتش اتریش بود. رئیس کلیسای کاتولیک، پاپ رم، از اشغالگران اتریشی حمایت میکرد. ملت ایتالیا نیز در زیر این یوغ دوگانه رنج میبرد و ستم میدید.
مردم پیشرو ایتالیا، لزوم اتحاد این کشورها و ایجاد یک دولت واحد را احساس کردهبودند و به خاطر استقلال ملی بر ضد فرمانروایی اتریشیها به مبارزه میپرداختند.
در سال ۱۸۳۱، «ژوزف مازینی»، انقلابی مشهور ایتالیا که از میهن خود رانده شدهبود، سازمان مخفی «ایتالیای جوان» را پایهگذاری کرد. «ایتالیای جوان» که هرگز از تعقیب پلیس در امان نبود نقش مهمی را در مبارزه ملت ایتالیا، که فقط در سال ۱۸۷۰ موفق به اتحاد کشور شد، ایفا مینمود.
آغاز وقایع رمان، مربوط به سال ۱۸۳۳ است. آن سال در نواحی مختلف ایتالیا مردم دست به قیامهای مسلحانه میزدند. اتریشیها با دستیاری حکومتهای محلی، قیامهای مردم را با قساوتی بیسابقه درهم میشکستند.
اما در این رمان، ما با تصویر شورشهای مردم و قیام مسلحانه، که از پدیدههای خاص آن مرحله از نهضت آزادیخواهی ملت ایتالیا بود، مواجه نمیگردیم.
ظاهرا همه توجه نویسنده به تصویر کاراکتر قهرمانی یک فرد انقلابی معطوف بوده است.»(نقل از مقدمه کتاب خرمگس به قلم خسرو همایون پور مترجم)
رمان «خرمگس» نوشتهی «اتل لیلیان وینیچ» کتاب عظمیی است که به بیش از بیست و پنج زبان بزرگ دنیا ترجمه شده است. نویسنده کتاب از خانوادهای نخبه و صاحب علم و دانش بار آمده است.
شخصیت اصلی رمان خرمگس ، آرتور است. پسر جوانی که گذشته مبهمی دارد و شاگرد مونتانلی، پدر روحانی و مدیر آموزشگاه طلاب است. رابطه آرتور با مونتانلی چیزی بیش از یک رابطه شاگرد و استادی است و به نظر میرسد پیوند عمیقی میان آنها برقرار باشد. آرتور پدر و مادر خود را از دست داده است و چند برادر ناتنی دارد که با آنها رابطه خوبی ندارد. کودکی را در تنهایی سپری کرده و به همین خاطر تا این حد با پدر روحانی رابطه خوبی دارد.
آرتور عضو سازمان «ایتالیای جوان» نیز میباشد. جمعیتی که هدف آن بیرون راندن ارتش اتریش از کشور با کمک مردم است. اما از مسائل و کارهایی که در این سازمان انجام میدهد، کلمهای با پدر روحانی صحبت نمیکند و به شکلی سازمان «ایتالیای جوان» خط قرمز اوست. در همین حال او دلباخته دختری به نام جما هم هست اما جما عاشق یکی دیگر از افراد سازمان «ایتالیای جوان» یعنی بولا است.
در ادامه، با نقشه زیرکانه جاسوسان اتریش، آرتور ناخواسته و بدون اینکه بداند در دام افتاده است، حقایقی را در رابطه با سازمان فاش میکند که منجر به دستگیری بولا نیز میشود. طی یک سری از اتفاقات، آرتور مجبور به فرار از کشورش میشود. فراری که زندگیاش را به جهنم تبدیل میکند.
سیزده سال بعد، آرتور با نام مستعار خرمگس وارد داستان میشود. کسی که «ایتالیای جوان» او را به خاطر مهارتهایی که دارد استخدام میکند. اما اکنون کسی او را نمیشناسد. چهره و بدن او در اثر سختیها و زخمها به کلی عوض شده و او را به آدم دیگری تبدیل کرده است. ولی چیزی که همچنان در وجود آرتور شعلهور است، ایمان او به آزادی ایتالیا و عشقاش به جماست.
همهی آنچه که در اینجا به شکل خلاصه بیان شد، به نحوی مقدمه داستان است و داستان کتاب بسیار هیجانانگیزتر دنبال میشود.
چرا عنوان کتاب، خرمگس انتخاب شده است؟
خرمگس کسی است که نظریات و باورهای عموم جامعه و همچنین نحوه اداره امور را به چالش میکشد. اولین بار، افلاطون بود که سقراط را به خرمگسی تشبیه کرد که اسبِ بیحسِ سیاست آتن را آزار میداد و سعی در بیداری آن داشت.
در این رمان نیز، اتل لیلیان وینیچ توجه بسیار بسیار ویژهای به کاراکتر اصلی دارد و آرتور را خرمگسی میداند که تلنگری برای همگان است.*
*برگرفته از کافه بوک