بودن کلمهای است که هر کسی که به خودش زحمت تفکر و تعمق بدهد با خود درگیر میکند. من چرا هستم؟ چرایی زیستن و وجود داشتن. زنده بودن و کجا بودن و چرا آمدن.
«هنر بودن»، یعنی هنر به کارگیری تمامی توانائیهای آدمی. میتوان به هدف اعلای زندگی دست یافت و این، طریقی است که پس از رهائی از خود شیفتگی، خود خواهی، خودپسندی و “داشتن“، میتوان به وسیله آن، شادکامی معنوی و روحی “بودن” را تجربه کرد.
کتاب «هنر بودن» یکی از مهمترین آثار «اریک فروم» و متضمن آرا و افکاری است که در آینده نیز کاربرد خواهد داشت. این کتاب در ادامه یکی از آثار مشهور و محبوب فروم: “داشتن یا بودن” نوشته شده است و نویسنده در آن، راههائی را برای مقابله با شیوههای دروغین دستیابی به خودآگاهی و روشن بینی، مطرح میسازد.
اریک سیلگمان فروم آلمانی یک روانشناس اجتماعی، روانکاو، جامعه شناس، فیلسوف و سوسیالیست دموکراتیک بود.
هنگامی که فرد، «بودن» را هدف زندگی خود قرار میدهد، در واقع به سوی بهرهمندی از نیروهای روحی خود حرکت کرده است و آنگاه درمییابد که شگفتیهای عالم بیرون، در واقع از جهان درون خویش سرچشمه میگیرند و آنجاست که این شگفتیها را تشخیص میدهد، با آنها آشنا میشود و به کارشان میگیرد. با آموختن این شیوه، فرد با خود و با محیطش، رابطه گستردهتر و جامعتری را برقرار میسازد.
فروم با مشاهده دنیای امروز به این نتیجه میرسد که «داشتن» را هدف زندگی پنداشتن، پدیدهای اجتماعی است که ریشه در واقعیتهای اقتصادی جوامعی دارد که «زیاد دارند» و در نتیجه دچار این وسوسه میشوند که اجازه بدهند «داشته هایشان» برای آنها تصمیم بگیرند و یا هویت آنها را تعریف کنند.
«هنر بودن» در ادامه یکی از آثار مشهور فروم «داشتن یا بودن» نوشته شده است و فروم در آن، راه هایی را برای مقابله با شیوه های دروغین دستیابی به خودآگاهی بیان می کند. او شیوه های دستیابی به خودآگاهی و گام هایی را که خود شخصاً در زندگی روزمره و با هدف قرار دادن «بودن» برداشته است، پیشنهاد می کند. او در این فرآیند، توجه زیادی به خودکاوی براساس روانکاوی می کند.
*انسان از نظر روانی نیز اعتماد به نفسی دارد که به او می فهماند،می تواند-دوست-بدارد-منطقی باشد ویا به فعالیتی مولد روی آورد.
*عشق-منطق- و فعالیت مولد نیروهای روانی هستند که فقط در صورت به کار گرفته شدن-رشد میکنند.
*انسان نمی تواند تمام و کمال به انسانیت خود دست یابد-مگر آنکه نگرش و هدف گیری خود را بر محوریت –مالکیت خواهی و خود محوری به سوی محوریت کار و فعالیت و همدلی و نوع دوستی،تغییر دهد.
*نوعی “شعور بیولوژیکی”وجود دارد که هنجارهایی چون همکاری و دلسوزی و جستجو برای حقیقت-در آن ریشه دارد.
*انسانها فراموش کرده اند که بدون زنجیر نیز می توان برده بود.
*به قول یکی از بزرگان هنر زیستن،آقای اکهارت”چگونه یک انسان می تواند بی آنکه (هنر زیستن و مردن) را آموخته باشد،زندگی کند”؟!
*اگر انسان نداند که باید از چه چیزهایی اجتناب کند،همه ی تلاش هایش بیهوده خواهند بود.
*تنها یک چیز را-اراده-کردن قبل از مرحله ی تصمیم گیری انسان را نسبت به یک هدف واحد متعهد می سازد.
*هر فرد بانیروی بالقوه برای انسان کامل بودن به دنیا می آید و با مرگ،فرصتی که برای کامل شدن به او داده شده است تمام می شود.
*مهمترین گام (هنربودن)گامی ست که ظرفیت ما را برای داشتن آگاهی متعالی بالا می برد و ذهن را آماده ی پرسش و تفکر نقادانه می کند.