طنز سیاه، تلخ یا گروتسک باعث میشود یک خصلت خاص در نویسنده یا همان شخصیتها دیده شود و آن دیوانگی است. از حالت عادی خارج شدن و از روی روال و عرف خارج شدن رفتار و زندگی باعث ایجاد طنز میشود. پس «یادداشتهای یک دیوانه» را واقعا یک دیوانه ننوشته، بلکه عاقل مردی نوشته است که دنیا را جور خندهداری میبیند و که باعث میشود اول بخندید، بعد خنده کمکم محو میشود و به جای آن حس تلخ بدجنسی جایگزین میشود. این همان طنز تلخ است؛ خندهی زهردار.
کتاب «یادداشتهای یک دیوانه» اثر «نیکلای گوگول» از آن کتابهای طنزی است که باید خواند و خندید و بعد گریست. به نثر ساده و روان و خواندنی نوشته شدهاست. شخصیتهای کتاب از افراد معمولی و عادی اجتماع هستند و هر کدام حادثه و بحرانی را راوی.
این کتاب شامل هشت داستان کوتاه: ۱- یادداشتهای یک دیوانه، ۲- بلوار نیفسکی، ۳- شنل، ۴- دماغ، ۵- کالسکه، ۶- مالکین قدیمی، ۷- ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفوروویچ، ۸- ایوان فیودوروویچ اشپونکا و خالهاش.
نیکلای گوگول از ناهنجاریهای فردی و اجتماعی نوشته است و تحلیل شخصیتهای افراد بالادست و زیردست. بیان تضاد و تفاوتهایی که میان واقعیت و رویای یک امر وجود دارد، نقد نظام اداری و بیان انحرافات و کج رویهایی که در این نظامها به چشم میخورد و در کل موضوعاتی که متعلق به هیچ دورانی نیست.
قسمتی از کتاب یادداشتهای یک دیوانه:
«لعنت! بیش از این دیگر نمیتوانم تحمل کنم… همیشه اشرافزادهها یا ژنرالها. تمام چیزهای خوب این دنیا همیشه نصیب اشرافزادهها یا ژنرالها میشود. مردم طبقهی ما به زحمت مایه دلخوشی کوچکی فراهم میکنند و درست هنگامیکه میخواهند از این شادی نصیب ببرند، یک اشرافزاده یا ژنرال از راه میرسد و این شادی کوچک را هم از دستشان میقاپد. به جهنم! دوست داشتم یک ژنرال بودم، نه فقط به خاطر تصاحب سوفی و بقیه قضایا، بلکه دوست دارم ببینم که این آقایان با تمام لطیفههای درباریشان دنبال من چهار دستوپا میخزند.»
«سرگرد کاوالیوف برای گرفتن پستی مناسب شانش به پترزبورگ آمده بود. اگر خوششانسی میآورد میتوانست معاونت یک اداره دولتی را به دست آورد، اما اگر چنین توفیقی نصیبش نمیشد، شغلی نظیر منشی وزارتخانه در یکی از ادارات مهم دولتی به او واگذار میشد. سرگرد کاوالیوف بیمیل نبود ازدواج کند، اما فقط با کسی که حداقل 200،000 روبل جهیزیه داشته باشد. حال خواننده میتواند تصور کند که احساس این مرد، وقتی به جای دماغی زیبا و با اندازه کاملا طبیعی چیزی جز سطحی صاف و غیرطبیعی ندید، چه بود».
«وقتی دم دروازهی حیاط رسیدم، خانه به نظرم چندین بار شکستنیتر از پیش آمد: کلبههای رعیتها کج و معوج شده بودند و بلاتردید صاحبانشان هم وضع بهتری نداشتند؛ چپر و حصار حصیری دور حیاط کاملا در هم شکسته بود و من به چشم خودم دیدم که آشپز چوبهایش را بیرون میکشید تا توی اجاق بسوزاند، درحالیکه کافی بود دو قدم جلوتر برود تا به تودهی انبوهی بتهی آماده دست پیدا کند».*
برای خرید کتاب یادداشتهای یک دیوانه کلیک کنید
*منبع سایت نوار