یک تابستان وقت گذاشتم تا «کلیدر» را بخوانم. برای اینکه بتوانید کلیدر بخوانید روزهای طولانی لازم است و اوقات فراغت زیاد. با خیال راحت بنشینید و کلیدر را دست بگیرید. صفحه به صفحه که می خوانید باز دل تان می خواهد ادامه دهید. وقتی ده جلد تمام می شود با خود می گوید: اِ چه زود تمام شد! کاش تمام نمی شد این همه عظمت و شجاعت و عشق.
«محمود دولت آبادی» در مجموعه ده جلدی کلیدر چنان تعلیق ماجراها را حفظ میکند که حتی یک لحظه هم به ذهن زحمت نمیدهید وادارش کنید به زور بخواند. خود به خود میروید سراغش و ممکن است غذایتان روی گاز بسوزد و روزها و شبها بگذرد و شما در حال خواندن باشید، بدون اینکه از دنیای کلیدر بیرون آمدهباشید.
کلیدر حماسی است. شجاعت است و دلاوری کردی و عشق ناب و بکر. روایت زندگی یک خانوادهی کرد ایرانی است که به سبزوار خراسان کوچانده شدهاند. داستان کلیدر که متأثر از فضای ملتهب سیاسی ایران پس از جنگ جهانی دوم است بین سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ روی میدهد.
بر اساس حوادث واقعی نگاشته شده و به شرح سختیها و رنجهایی روا رفته بر خانوادهٔ کَلمیشی میپردازد. دولتآبادی از کلیدر به عنوان یک آرزوی مهم یاد میکند و آن را «یک یادگاری برای مردم آیندهی ما» مینامد.کلیدر را میتوان نقطهی اوج رشته آثار پیشین دولتآبادی به حساب آورد، که اغلب آنان داستانهایی کوتاه دربارهی مردم زجرکشیده و رنجور دهات خراسان است.
خلاصه قصه کلیدر نقل از ویکی پدیا:
مارال، دختر جوان کرد، اسبش را به سوی زندان شهر میتازاند تا پدر و نامزدش، دلاور، را که هر دو در حبساند ملاقات کند. شخصیتهای اصلی داستان همگی به هنگام دیدار مارال از زندان شهر و بازگشت به نزد عمهاش، بلقیس، معرفی میشوند. بلقیس و شوهرش، کلمیشی، سه پسر و یک دختر به نامهای خانمحمد، گلمحمد، بیگمحمد، و شیرو دارند. خشکسالی شدید امرار معاش این خانواده را که غالباً متکی بر چوپانی است، دشوار کرده و آنان را به دیمیکاری که محصول و سود قابلتوجهی ندارد واداشتهاست.
گلمحمد، پسر دوم خانواده است که بهتازگی از خدمت اجباری سربازی بازگشته و همسری به نام زیور دارد. او و مارال عاشق یکدیگر میشوند و گلمحمد مارال را به همسری میگیرد. این ازدواج تخم عدوت و مخاصمه را در دل دلاور، نامزد سابق مارال، میکارد. با گذشت داستان، تنشها و کشمکشها میان طایفهها و خانوادههای مختلف تشدید میشود و در میان این منازعات و دشمنیها، گلمحمد در حین دفاع از خود، حاج حسین چارگوشلی، یکی از مالدارهای اسم و رسم دار روستایی را به قتل میرساند. پس از وقوع این حادثه، دو امنیه به بهانهٔ وصول مالیات گلّههایی که وجود نداشت و در اصل برای تحقیق در رابطه با جنایت انجامگرفته به نزدیکی آن منطقه میآیند. گلمحمد که به اصل ماجرا پی برده بود امنیهها را میکشد و جسدشان را میسوزاند. گلمحمد دستگیر و زندانی میشود، اما سرانجام به کمک ستار از زندان میگریزد. ستار فعال سیاسی و عضو حزب توده است که در منطقه زیر پوشش یک پینهدوز به فعالیت سیاسی میپردازد و در رؤیاهایش گلمحمد را رهبر آینده و بالقوهٔ قیام مردمی ایران میبیند. گلمحمد پس از فرار بهناچار زندگی مخفیانهای را پیش میگیرد.
گلمحمد و یارانش به جنگ با اربابها و خانها که دهقانان فقیر و عشایر را مطیع خود کردهاند و از آنها سوءاستفاده میکنند میپردازند. افسانهها پیرامون گلمحمد و یاران مسلحش بهسرعت در سرتاسر منطقه میپیچد و گلمحمد که اندکاندک به چهرهای محبوب نزد مردم تبدیل میشود، در نقش قهرمان آنان ظاهر میشود. برای گلمحمد دشواریها تازه شروع شدهاست، دلشورهٔ حفظ قهرمانی مشکلتر از قهرمانشدن است. فشارهای روانی گلمحمد را غرق در تردید، سراسیمگی، سردگمی، و تشویش درونی میکند. گلمحمد احساس میکند که به آخر خط رسیده و پایان کارش نزدیک است. با تلاش نافرجام یکی از اعضای حزب توده برای ترور محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران، ورق برمیگردد. حزب توده به محاق سیاسی فرومیرود و از هرگونه فعالیت رسمی منع میشود. اوضاع سیاسی جامعه دستخوش تغییراتی بنیادین میشود و دهقانان رنجکشیدهای که روزی برای ایستادگی در برابر اربابان زورگو همقسم شده بودند، یکی پس از دیگری شانه خالی میکنند. اربابان و مقامات حکومتی در نهایت موفق میشوند تا ناآرامیها و شورشها را بخوابانند و رمان کلیدر با کشتهشدن گلمحمد و تقریباً تمامی کسانی که به نحوی با خانوادهٔ کلمیشی مرتبط بودند به پایان میرسد. ستار نیز که برخلاف دستورالعملهای حزب توده همپای گلمحمد جنگیده بود، کشته میشود
کِلیدَر نام کوهی مابین شهرهای سبزوار، نیشابور، و قوچان در خراسان است