سلاخ‌خانه‌ی کرت‌ونه‌گات

بیلی پیلگریم، قهرمان داستان «سلاخ خانه‌ی شماره پنج»، در زمان خدمت خود در ارتش آمریکا در جنگ جهانی دوم، قابلیت حرکت در زمان را پیدا می‌کند و از آن لحظه به‌طور همزمان در زمین و یک سیاره دور به نام ترالفامادور زندگیش را پی می‌گیرد. او به فلسفه سرنوشت ترالفامادوری‌ها باور پیدا می‌کند. آنها قادر به دیدن محیط خود در چهار بعد هستند؛ بنابراین از تمام اتفاقات گذشته و آینده باخبرند. پس واکنش او به تمام اتفاقات ناخوشایندی که واقع می‌شود، گفتن این جمله است:بله! رسم روزگار چنین است.

 

رمان «سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج» شاهکار «کرت ونه‌گات» است. تم عملی‌تخیلی دارد، رمانی پست مدرنیستی است. در آغاز کتاب می‌خوانیم که نوشته است: «همه‌ی این داستان کمابیش اتفاق افتاده‌است». چون ونه گات این کتاب را براساس تجربیات شخصی خود در جنگ جهانی دوم درباره واقعه بمباران درسدن آلمان توسط متفقین نوشته‌است.

به نوعی همه‌ی داستان حول و حوش همین جمله( همه‌ی این داستان کمابیش اتفاق افتاده‌است) می‌گذرد: اتفاقی که افتاده، تاریخ، حقیقت… ونه گات سعی در گفتن داستانی درباره حقایق جنگ دارد. اما با سبک و شیوه‌ای متفاوت. با زبانی طنز. و البته موضع رمان فقط درسدن و سوختن یک شهر و سکنه‌ی آن نیست. دریچه‌ای که ونه‌گات به روی خواننده باز می‌کند چشم اندازی است وسیع و دهشتناک به تاریخ خشونت انسان.

 

طنز «کرت ونه‌گات» طنزی عمیق و جذاب و دردآور است. دقیقا ماهیت طنز که باید باشد. طنز ونه گات را دوست دارم و پیشنهاد می‌کنم حتما کتاب‌های او را بخوانید مخصوصا همین کتاب سلاخ خانه‌ی شماره پنج را.

 

 

 

قسمتی از متن کتاب از سایت نوار 

«دو شب قبل رابرت کندی که خانه تابستانی‌اش در 12 کیلومتری محل سکونت تابستانی و زمستانی من واقع‌شده است به ضرب گلوله به قتل رسید و دیشب مرد. بله! رسم روزگار چنین است. یک‌ماهه قبل مارتین لوتر کین به ضرب گلوله به قتل رسید. او هم مرد. بله! رسم روزگار چنین است و همه‌روزه دولت من کسانی را که علوم نظامی در ویتنام به جنازه تبدیل کرده است سرشماری می‌کند و به اطلاع من می‌رساند. بله! رسم روزگار چنین است. پدر من سال‌ها است مرده آن‌هم به مرگ طبیعی. بله! رسم روزگار چنین است. پدرم مرد خوبی بود. او هم عاشق تفنگ بود. تفنگ‌هایش را برایم به ارث گذاشته است. تفنگ‌ها می‌پوسند.
سرنشینان بشقاب‌پرنده از قهرمان تراود که اسیر آن‌ها شده است درباره داروین سؤال می‌کنند. درباره گلف نیز سؤال می‌کنند. اگر چیزهایی که بیل پیل گریم آموخته است راست باشند که ما اگر هم گاهی خیلی بوده باشیم همیشه زنده می‌مانیم. من چندان هم خوشحال نمی‌شوم اما باوجوداین اگر قرار باشد ابدیت را صرف تماشای لحظه‌های مختلف زمان کنم سپاس‌گزارم از این‌که بسیاری از این لحظات زیبا بوده‌اند. یکی از زیباترین لحظه‌های سال‌های اخیر سفری بود که با رفیق قدیمی زمان جنگم، اوهار؛ به درسدن کرده‌ام.
در برلن شرقی سوار یکی از هواپیماهای خطوط هوایی مجارستان شدیم. خلبان یک سبیل دسته جارویی داشت. قیافه‌اش مثل آدورف مینیو بود. حین سوخت‌گیری هواپیما سیگار برگ کوبایی می‌کشید. وقتی هواپیما از جا بلند می‌شد کسی از بستن کمربندهای ایمنی حرفی به میان نیاورد. وقتی هواپیما اوج گرفت یک مهماندار جوان برایمان نان چاودار، سالاویو، کره، پنیر و شراب سفید آورد. سینی تاشو جلوی من باز نمی‌شد. مهماندار برای پیدا کردن وسیله‌ای برای باز کردن آن به کابین خلبان رفت و با یک قوطی آبجو بازکن برگشت… »

 

 

 

 

 

برای خرید کتاب سلاخ‌خانه‌ی شماره پنج کلیک کنید

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید