ما مخلوقاتی در جستجوی معنا

خیلی از ما دوست داریم در مورد روان و درونیات آدم‌های اطراف‌مان اطلاعات کسب کنیم.  شما هم شاید اعتقاد داشته باشید روان‌شناسی مختص دانشجوها و دکترهای این رشته است؟ به نظر من لازمه‌ی هر فردی است که بتواند بهتر دیگران را درک کند و بهتر درک شود، با نشان دادن و انتقال بهتر عواطف، احساسات و دورنیات.

دنیای درونی آدم‌ها، جهانی شگفت‌انگیز و پیچیده و مرموز است. تاحالا شده که چیز تازه‌ای شما را به شگفتی وادارد و با دیدن خاصیت‌های مختلف آن چیز احساس کشف نو ای به شما دست دهد؟ مطمئنم این اتفاق برای اکثریت ما افتاده‌است.

کتابی که در نظر دارم به شما پیشنهاد کنم از «اروین د یالوم» پزشک و نویسنده و راونکاو معروف است به نام« مامان و معنی زندگی». در آغاز کتاب پیرمرد که خود اروین یالوم است خوابی عجیب می‌بیند. خوابی در مورد مادرش که چندین سال پیش مرده است و الان اروین یالوم که در تمام زندگی‌اش و در زمان زنده بودن مادر از او نفرت داشته، در خواب برای مادرش که بین جمعیتی است، دست تکان می‌دهد و می‌گوید: چطور بودم مامان؟

می‌خواهد تایید مادرش را بگیرد. درحالی که در بیداری این مسئله برای او اهمیتی نداشته‌است. مهم نبوده مادرش از زندگی پسر راضی است یا نه! ولی این تصویر و این خواب ریشه در عواطف و روان اروین یالوم دارد که خود نیز از این احساس بی‌خبر بوده و تازه کشف کرده‌است.

کتاب با گفتگوی ساده بین پسر و مادر ادامه پیدا می‌کند تا به معنای مشترکی برسند و در ادامه به روان شخص دیگری می‌رود زنی به نام پائولا، درگیر سرطان. اعتقادات مذهبی پائولا و حرف‌های امیدوارنه‌اش یالوم را مجذوب خودش می‌کند. یالوم عاشق پائولا می‌شود. عاشق زنی که سرطان ذره ذره بدنش را بلعیده و هنوز هم گرسنه است و  درحال پیشروی برای بلعیدن بقیه‌ی اعضای بدن او…

اینجا مجال ارائه‌ی تصویری گسترده‌تر از کتاب نیست. می‌خواهید بدانید در ادامه چه خواهد شد؟! در این کتاب هم علم روانشناسی‌تان بالا می‌رود، هم روان خود را بهتر و بیشتر می‌شناسید و در نتیجه بهتر زندگی می‌کنید با دیدی روشن و باز!

 

 

بخش‌های این کتاب:

مامان و معنی زندگی، همگام با پائولا، آرامش جنوبی، هفت درس پیشرفته ی درمان اندوه، افشای دو سویه، نفرین گربه ی مجار. 

 

قسمت‌هایی از کتاب« مامان و معنی زندگی» از «اروین د یالوم»:

هر هفته چهارنفره-نه دونفره- در مطب من با هم ملاقات می کردیم: پائولا و من، مرگ من و مرگ او. او آشناکننده ی من با مرگ بود: مرا به او معرفی کرد، به من یاد داد چه طور در موردش فکر کنم و حتی با آن دوست شوم. کم کم فهمیدم برای مرگ سیاه نمایی شده است. گرچه لذت کمی می توان در آن یافت، اما با وجود این، مرگ آن شیطان هیولاوش نیست که ما را به سمت مکانی بی نهایت وحشتناک می کشد. یادگرفتم مرگ را از شکل افسانه ای اش خارج کنم و آن را آن طور  که هست ببینم-یک رویداد، بخشی از زندگی، پایان احتمالات بیشتر. پائولا گفت: رویدادی بی رنگ است که یاد گرفته ایم به آن رنگ ترس بزنیم…

برای جزئیات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید

 

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید