تقدیر اُدیپ‌وار پسری پانزده ساله در رمان کافکا در کرانه

خب برسیم به بهترین و کامل ترین کتاب هاروکی موراکامی از نظر دنیا، نه از نظر منِ حقیر.

 

«اودیپوس نه به سبب کاهلی و حماقت بلکه به علت شهامت و صداقت به سوی تراژدی کشانده می شود.»(کافکا در کرانه. ص 365، ترجمه مهدی غبرائی، انتشارات نیلوفر)

مقدمه ی مترجم در مورد نویسنده و کتاب «کافکا در کرانه» اش و واکنشی که خوانندگان نسبت به آن داشته اند، است. در مورد ابهام و فقدانی که در همه ی رمان های «هاروکی موراکامی» احساس می شود. بهتر است مقدمه را قبل و همینطور بعد از تمام شدن رمان بخوانید در درک بهتر رمان کمک کننده خواهد بود.

با خواندن مقدمه به قلم «مهدی غبرائی» که به طور خاص خودشان نظر به معرفی نویسنده و کتاب داشته اند، متوجه می شوید با کتاب معمولی و راحت خوان و سرراستی رو به رو نخواهید شد. پس خودتان را آماده کنید برای شروع رمان ششصد صفحه ای عجیب و غریب و به قول معروف سوررئال و همچنین مدرن و واقعگرا و همچنین طنز و چندتا ترکیب دیگر که خودتان کشف خواهید کرد.

مولفه های داستان های «هاروکی موراکامی» در این رمان نیز به چشم می خورد مثل موسیقی کلاسیک که در این رمان به بتهوون و آرشیدوک او توجه زیادی داشته یا موسیقی ییتس. گربه ها، جزء لاینفک داستان های موراکامی. ماروالطبیعه و اعتقادات آیین شینتو، و استفاده از اسطوره و فلسفه یونان باستان.

رمان کافکا در کرانه سه نوع راوی دارد: راوی دانای کل که داستان ناکاتا را روایت می کند، راوی اول شخص که کافکا شخصیت اصلی راوی آن است و جریان سیال ذهن که در جای جای بخش هایی که کافکا روایت می کند به نام پسر زاغی نام، حضور دارد.

توصیفات و جزئیات مکان ها، آدم ها، و هر چه که در داستان داریم جز به جز دقیق و زیبا بیان شده است گاهی یک صفحه را به توصیف مکانی یا حالت روحی شخصیت اختصاص می دهد. بی اندازه با حوصله و تمرکز روی کوچکترین چیزها نوشته است. جملات عمیق و فلسفی در مورد زندگی و مرگ و …زیاد به چشم می خورد.

داستان از آنجا شروع می شود که پسری پانزده ساله به نام کافکا تامورا که هیچ وقت اسم اصلی اش را نخواهیم فهمید، از خانه شان در توکیو فرار می کند. مادر و خواهر کافکا او را در چهار سالگی، بدون نشانه ای ترک کرده اند. تنها چیزی که از آنها دارد یک عکس سه نفره با مادر و خواهرش در ساحل است. او پیش از فرار از خانه، تنها با پدر مجسمه ساز معروف و البته روان پریش زندگی می کرده است که چندان وابستگی و دل خوشی به پدر ندارد و در واقع از او متنفر است. بعدها در ادامه داستان کافکا رازی را برملا می کند که هدف اصلی فرارش می شود. این می شود لایه ی دوم داستان. همانی که لازم است تا داستانی عمیق و ماندگار شود.

درواقع کافکا از سرنوشت ادیپ وارش می گریزد. سرنوشتی که پدرش در کودکی برای او پیشگویی می کند؛ روزی خواهد آمد که با مادر و خواهرت می خوابی.

کافکا در فرارش همینجور تصادفی به شیکوکو و بعدش تاکاماتسو می رسد. در راه در اتوبوس با دختری با نام ساکورا آشنا می شود که بعدها به او برای مخفی شدن کمک خواهد کرد.کافکا احتمال می دهد ساکورا خواهرش باشد.

کافکا یک همراه دارد به نام پسر زاغی نام، در اصل خود کافکاست. یا وجدان یا صدای درونش. کافکا در زبان ژاپنی به معنی غراب یا زاغ است. بنابراین کافکا همان پسر زاغی نام یکی است. این پسر زاغی نام که فقط صداست، در همه جا با اوست، او را سرزنش می کند، تشویق می کند یا فکرهایش را جمع و جور می کند و…

کافکا شخصیتی گوشه گیر و منزوی است. هیچ دوستی ندارد. اهل مطالعه است و کتابخوان حرفه ای. در جای جای کتاب یاد هولدن کالفید ناتور دشت سلینجر می افتید. تعجب نکنید چون موراکامی در زمان نگارش رمان کافکا در کرانه، در حال ترجمه ی ناتور دشت بوده است.

کافکا در فرارش نمی داند کجا برود، چه کار کند. حالا که آزاد است و مدرسه را ترک کرده، چه کار کند! بنابراین به سمت علاقه اش می رود. کتابخانه. می‌رسد به کتابخانه یادگار کومورا در تاکاماتسو. آنجا با اوشیمای دو جنسی یا دگرباش زیبا و روشنفکر و خیرخواه آشنا می شود که کتابدار آن کتابخانه ی خصوصی است. و همینطور میس سائه کی زنی پنجاه و پنج ساله که مدیر و سرپرست کتابخانه است. اینجا آغاز پیچیدگی های ذهنی کافکا است. او با نشانه های کوچک و ضعیف که از زندگی میس سائه کی توسط اوشیما کسب می کند، فرضیه ای غیر قابل رد و غیرقابل اثباتش که میس سائه کی مادرش است را در ذهن ورز می دهد.

در کنار داستان کافکا، داستان موازی دیگری هم داریم. داستان پیرمردی به نام سوتورو ناکاتا. بخش های کتاب یک  در میان به ناکاتا اختصاص پیدا کرده است که چندان هم بی اثر در زندگی کافکا نیست. او مهره ای نامرئی ولی مهم از سرنوشت کافکا است که در آخر رمان این دو داستان، دو زندگی و دو سرنوشت ارتباط پیدا می کنند و بر روی همدیگر اثرات بزرگ و سرنوشت ساز می گذارند.

برای ناکاتا در کودکی در زمان جنگ، حادثه ای اتفاق می افتد و باعث می شود ناکاتای کودک، سواد خواندن و نوشتن و هوش و حافظه اش را از دست بدهد. وارد کما می شود و بعد از ده سال که به هوش می آید، قدرت های ویژه ای به دست می آورد مانند صحبت با گربه ها که از آن برای شغل پاره وقت استفاده می کند و گربه های گمشده ی مردم را پیدا می کند. و باراندن ماهی و زالو از آسمان. و همینطور قدرت ویژه ای که نمی شود اسمی روی آن گذاشت. اما می شود گفت ارتباط با دنیای آن طرف، دنیای دیگر یا ارتباط با ماورالطبیعت.

ناکاتا را کم کم در طول رمان می شناسیم. وقتی پی می بریم چه قدرت هایی دارد و چه خصوصیاتی. تعجب نخواهیم کرد، وقتی وظیفه ای بزرگ و خارج از توان انسان عادی، به عهده اش گذاشته می شود. باز کردن و بستن سنگ مدخل. من این طور تعبیر می کنم راست و ریست کردن چیزهایی که نباید باشد یا اتفاقاتی که نباید بیفتد. یک جور به جریان انداختن سرنوشت و حتم.

*

*

برای خرید این رمان (کافکا در کرانه) با ترجمه عالی مهدی غبرایی کلیک کنید.

*

*

راستش را بخواهید نوشتن در مورد این رمان چندان آسان نیست و نمی شود در قالب کلمات تعریف و معرفی که شایسته ی آن باشد را شکل داد.

آنچه اینجا نوشته ام فقط یک نمای کلی و دورادور و مسلما ناقص است از رمان حیرت انگیز کافکا در کرانه.

شخصیت های دیگری هم هست که لازم است نام برده شود.

میس سائه کی مسئول کتابخانه کومورا، داستان درازی دارد از زمان جوانی اش که عاشق پسری بوده و با از دست دادن او غیبش می زند، در زندگی مخفی و دور از اجتماع و جامعه اش پنهان می ماند. او در خاطراتش زنده است و در دنیای واقعی مرده ای است متحرک.  منتظر زمان مرگش است و قبل از مرگ می بایست کافکا را ببیند با او رابطه برقرار کند و …

 

 هوشینو راننده بیست ساله ی کامیون، همراه ناکاتا می شود در راه انجام وظیفه ای خطیر. او مردی است کم مایه با زندگی ای سطحی و ملال آور که در همراهی با ناکاتا به نوعی غنا در زندگی و بیداری یا رستگاری می رسد.

جانی واکر مردی عجیب و غریب با شمایل شومن ها که گربه کش حرفه ای است. او اسم و ظاهرش را از روی عکس روی شیشه ویسکی وام گرفته است. کلاهی بلند و ابریشمی با چکمه های بلند و یونیفرم قرمز مخصوص.  او گربه ها را می کشد تا از روح آنها فلوتی بسازد که صدایش آن جهانی و تسخیر کننده است . گربه ها را می کشد قلبشان را زمانی که هنوز تازه و گرم و تپنده است در دهان می گذارد و می خورد، بعد سر گربه ها را اره می کند و به عنوان کلکسیون در فریزر قرار می دهد.

جانی واکر، ناکاتا را وادار می کند او را بکشد. چون از زندگی  خسته شده. هر چند تصمیم دارد فلوتی عظیم بسازد که بتواند دنیا را تسخیر کند. ناکاتا او را می کشد ولی وقتی در صحنه قتل از هوش می رود و بعدش در زمین خالی بیدار می شود نه اثری از جنازه و خون هست نه چیزی مربوط به جانی واکر.

در این زمان موازی، کافکا در پشت معبدی در شیکوکو، در بین جنگل از خواب بیدار می شود با لباسی خون آلود و وسایلی پراکنده. خودش نمی داند چطور از آنجا سر در آورده، چون زمان خواب در هتل بوده است.

جایی که کافکا بیدار شده بعد ها در ادامه داستان دوباره به آنجا برمی خوریم که جای سنگ مدخل است. این یکی از  معماهای کتاب است. که جوابش را با مطالعه ی ادامه کتاب خواهید یافت.

به گفته ی خوانندگان بیشمار این کتاب، نویسنده سوالاتی باقی گذاشته است بی جواب. هاروکی موراکامی توصیه می کند برای یافتن پاسخ  باید چندبار رمان را خواند. من دوبار خوانده ام و پاسخ تمام ابهامات را یافته ام. این یعنی مشارکت نویسنده و خواننده در کشف داستان.

کافکا در کرانه کتابی است معمایی، هزارتو، هیجان انگیز و خواندنی.

به نظرم هر توضیحی در مورد این کتاب الکن خواهد بود و فقط باید خواند و وارد دنیای خاصش شد که بتوان کمی از آن را درک کرد. البته لذت برد. موراکامی می گوید من در بیداری خواب می بینم و می نویسم.

کافکا در کرانه را خوابی بی نظیر حساب کنید. 

 

*

«دیگر نمی دانم چه کنم. حتی نمی دانم سمت و سوی من کجاست. چی درست است و چی غلط- آیا باید پیش بروم یا برگردم. پاک از دست رفته ام.»

اوشیما سکوت را حفظ می کند و جوابی نمی دهد. از او می پرسم:« باید کمکم کنی. چه کار کنم؟»

به سادگی می گوید: «هیچ کاری نباید بکنی.»

«هیچی؟»

سر می جنباند. « به همین دلیل می برمت کوهستان.»

«ولی آنجا که رسیدیم چه کنم؟»

می گوید: «فقط به صدای باد گوش بده. من همیشه همین کار را می کنم.»

به حرفش خوب  فکر می کنم.

به ملایمت دست روی دستم می گذارد. «خیلی چیزها هست که تقصیر تو نیست. یا تقصیر من. تقصیر پیشگویی ها هم نیست، یا نفرین ها یا DNA ، یا پوچی. تقصیر ساختارگرایی یا سومین انقلاب صنعتی هم نیست. همه می میریم و ناپدید می شویم، ولی علتش ین است که نظامِ خودِ دنیا را بر پایه ی ویرانی و فقدان گذاشته اند. زندگی ما سایه هایی از این اصل رهنماست. مثلا باد می وزد. می تواند بادی شدید و خشن باشد، یا نسیمی ملایم. اما سرانجام هر بادی فرو می میرد و ناپدید می شود. باد شکل ندارد. فقط حرکت هواست. باید به دقت گوش بدهی، بعد استعاره را می فهمی.»

(از متن کتاب ص439-کافکا در کرانه-هاروکی موراکامی)

 

*

افروز جهاندیده

(کپی مطلب با ذکر منبع و نام نویسنده ی یادداشت بلامانع است)*

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید