این یک پیشنهاد ویژه است:
رمان «خون خورده» اثر درخشان «مهدی یزدانیخرم» است. رمانی تاریخی-داستانی از دههی شصت، با روایتی متفاوت و اعجاب انگیز. داستان پنج برادر که در شهرهای تهران، مشهد، آبادان و بیروت زندگی میکنند.
زبان داستان بسیار روان و خوشخوان و دلنشین است. شما را با خود همراه میکند و به دنیای خاص خودش میبرد. داستان برادران سوخته مدتها دست از سرتان برنمیدارد. روح یکی از سربازان سپاه صلاح الدین ایوبی و روح یک شاعر آزادی خواه در همه جای رمان پرسه میزنند.
داستانی پر تب و تاب و پر از چیزهای فراموش شده و پر از خون و مرگ و البته پر از حرف. داستان ضرباهنگ تندی دارد و موضوع جنگ بر تمام آن سایه افکنده است.
این داستان، داستان فراموش شدههاست و برای ما مردمی که دچار آلزایمر شدهایم مفید است.
قسمتی از متن کتاب «خون خورده»:
« در ناگهان باز شد. بقیهاش سریعتر از آنچه فکرش را میکرد اتفاق افتاد. بردندش به اتاقی کوچک که سبز بود دیوارهایش. سبزِ لجنی. یک پرده سفید روی دیوار بود. نورهای تند. نشاندندش جلوِ پرده. یک نیکونِ نو روی پایه بود. نیکونِ عزیز. نیکونِ تنها. دوربین به او خیره شده بود مثلِ یک آشنای دور. دلش دوربینش را خواست. سرش را صاف کردند. مردی که بیحوصله بود و صورتش پُر از جای زخم، به او گفت تکان نخورد. صورتش را نپوشانده بود؟ منصور تعجب کرد. چندتاعکس گرفت. مسعود به گردیِ لنز خیره بود. بعد برندش از پلهها پایین. صداها نزدیکتر شدند و دستآخر یکی ناگهان مویش را چنگ انداخت از عقب و چشمهایش را بست. سیاهیِ سفت. ترسیده بود. کجا بود؟ معاوضه میشد؟ خیلی زود بود. گفته بودند ممکن است در بهترین حالت بیست روز هر معاوضهای طول بکشد. اصلاً سفارت خبر داشت؟ فهمیده بودند؟ منصور سوخته در حوالی بیروت میانِ چند مردِ درشتاندام برای اعدام آماده میشد. خون مقابلِ خون. جسدش را معاوضه میکردند. باید نشان میدادند که بیرحماند. باید ثابت میکردند جاسوسها را میکُشند. سفارت جدی نگرفته بودشان. دفتر خبرگزاری تلفنشان را حواله داده بود به روزهای آتی. آنها عصبانی بودند. اولش سه اسیر میخواستند به ازای این عکاسِ ایرانی. سه اسیرِ قهرمانشان را. سه مردی که دستِ دشمن بودند و کسی از وضعشان خبر نداشت. فهمیده بودند که از آن سهنفر، دو نفر کشته شدهاند.
آنها شور کردند. جلسه گذاشتند. موافق بیشتر بودند. آنکه فارسی میدانست نتوانست قانعشان کند؛ آنکه فرانسه میدانست و شیفته مالارمه بود داد زد: هیچ جا عکاس نمیکُشند؛ و آنکه نقشِ مریم مقدسِ بر سینهاش تتو بود گفت :اینجا با هر جایی فرق میکند. پدر خسته ماریا گفته بود ضربشستی نشان خواهند داد به مسلمانها، به ایران، به جهان، به تمامِ دشمنانشان.»
این یک رمان پرتحرک ایرانی است. یک رمان خوب ایرانی که ارزش خواندن دارد و ارزش پیشنهاد به دوستانتان.