مسکّن واقعیت و مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت

«مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت» یک داستان بلند عجیب و غریب است، که ادبیاتی ها به آن می گویند سوررئالیسم. سوررئالیسم همان چیزی است که با عقل و منطق قراردادی ما نمی خواند. دور از باور و واقعیت است و اما منطقی دارد به نام منطق داستانی ساختگی دست نویسنده.

«دکتر رضا سید حسینی» در کتاب «مکتب های ادبی» در مورد سورئالیسم:«برای کسی که از بیرون ناظر است سوررئالیسم هیولائی شگرف و نامعقول است. اما برای کسی که توانسته باشد وارد آن شود، خارق العاده ترین کشف و شهود انسانی است. اولی گمان می کند انحصار عقل سلیم را در اختیار دارد، اما دومی از ورود در دنیاهای نامکشوف «فراواقعیت»، یعنی نه در «غیرواقعی» بله در «قلب واقعیت» سرمست می شود.» 

قبل از خواندن این کتاب بهتر است کمی بیشتر در مورد سبک سوررئالیسم بخوانید تا شوکه نشوید.

مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت داستان مردی است که همه چیز را خیلی داشت. هر چیزی که به تصور در آید را داشت. او  کتف های فلزربایی داشت که وقتی به خواب فرو می رفت، قدرت فلزربایی شان به کار می افتاد. او توانی برای از کار انداختن آنها نداشت. فقط می بایست روی سطحی پوشیده از نمک درشت می خوابید. این مرد روزی از خانه خارج می شود، یعنی روزمرگی ها را رها می کند . در مسیر حرکت بی مقصدش درگیر اتفاقات عجیب و غریب می شود. با شخصیت های عجیب و نامتعارف از نوع انسانی، حیوانی و شیء برخورد می کند. ازدواج می کند با زنی عجیب که از خون و پر یک پرنده مرده به وجود می آید و صاحب فرزندی آینه وار می شود.

ساعت های عجیب و غریب، برج فراموشی که با اسباب بازی ساخته شده و با عطسه فلزی فرو می ریزد، فرزند مرد که شکل آینه چشم دار است و دنبال هسته ی آووکادو برای ساخت عینک می گردد، ساعتی که شکل قفسی با دوازده پرنده متفاوت است، سرزمین قورباغه ها و ستاره هایی که از آسمان آونگ می شوند و همه چیز را در زمین از بین می برند و…

کتاب هر چند خط داستانی پررنگ و مشخصی ندارد، اما برای من بسیار خواندنی بود و حتی دوبار آن را خواندم و حجم کم کتاب (نود صفحه) هم وسوسه ام کرد.

در پایان کتاب، سرنوشت مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت بعد از محکوم شدن در دادگاه درختان را فراموش نخواهید کرد.

قوه تخیل نویسنده «میگل آنخل آستوریاس» برنده جایزه نوبل ادبی سال 1967 حیرت زده ام کرد.

به نظرتان این مرد چه خواب هایی می بیند؟

آیا می شود تصور کرد که این تخیلات از خواب هایش به موجودیت کتاب رسیده؟ من که می گویم بی شک همینطور است.

اما آیا می شود در دنیای به شدت واقع گرا، این داستان های سوررئال را خواند و باورشان کرد که ممکن است جایی، چیزی، کسی باشد با این نوع زندگی و اتفاقات عجیب و غریب دست و پنجه نرم کند؟!

هدف داستان های سوررئالیسم اگر برای سرگرمی، برای دور شدن از واقعیت آزاردهنده و دردآور نیست، اگر مسکّنی برای رئال نیست، برای چه هدفی می تواند باشد!!!

***

قسمتی از کتاب «مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت»

 

«پرسید: تو چطور این چنین ثروتمند شده ای، ثروتمندتر از تمام میلیونرها،چون همه چیز همه چیز همه چیز داری؟ و او در جواب گفت: ثروت من با ثروتی که همگان می پندارند، فرق دارد.

پاپ حرفش را برید و گفت: من ژان نام دارم…

-من ثروتمند نیستم، یعنی ثروتمند به خاطر چیزهایی که دارم، یعنی ثروتمند به صورتی که معمولا این کلمه معنی می دهد، من مالک نیستم، مالک زمین هایی نیستم که بشود با متر و هکتار اندازه شان گرفت. ثروت من چیز دیگریست. مالک بودن من هم از نوع دیگریست…

پاپ ژان ابروهایش را در هم کشید: پس چگونه است؟

-حضرت پاپ! هر انسانی مالک همه چیز همه چیز و همه چیز است اما بروز نمی دهد و به زبان نمی آورد. ثروت من و احساس مالکیت من نسبت به همه چیز همه چیز همه چیز این است: به زیر شب پرستاره رفتن، چشم ها را به اسمان باز کردن، و خود را مالک تمام چیزهایی که به چشمم می آید، دانستن…

-این خیالبافی است…

-هر ثروتی خیالبافی است…

پاپ پذیرفت:« این تفکری عاقلانه و عجیب است»

-حضرت پاپ، من به هیچ کس چیز تازه ای یاد نداده ام اگر بگویم که انسان مالک تمام چیزهایی است که در اطرافش است، مالک چیزهایی که می بیندشان، می شنودشان، لمسشان می کند، حسشان می کند، بویشان می کند، مزه مزه شان می کند…»

(فصل دوم-ص 27)

 

 

 

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید