«مارگریت دوراس» نویسندهی مورد علاقهی من است. به نوشتههایش، به تنهاییاش، به عمیق بودن تفکرش علاقه دارم. به اینکه به جزئیات توجه تام دارد و از هیچ چیز جزئی نمیتواند ساده و راحت رد شود، حتی مرگ مگسی در کنار دیوار.
مارگریت دوراس برای من نویسندهی کاملی است. هر آنچه یک نویسنده میباید داشته باشد را دارد. نبوغش ستودنی است. اما اینها در مورد نویسنده است و کتابِ «نوشتن، همین و تمام» کتابی است که باید خواند.
این کتاب در بر گیرندهی یک داستان بلند به نام «اَبان، سابانا، داوید» است و یک داستان کوتاه به نام «رُما». در مورد کلمهی خالص مینویسد و در مورد مرگ خلبان جوان انگلیسی که گورش را در کنار یک کلیسا تک تک تنها میبیند؛ جوانی که آخرین روز جنگ جهانی کشته میشود. جوانی که جنگ را به بازی میگیرد و در این بازی سخت گیم اور میشود.
در قبل و پس از این داستانها از نوشتن و نویسندگی میگوید و از روزگار خودش در زمان نوشتن در زمان تنهایی و تنهایی و میگوید که «من واقعیت را چون اسطوره زیستهام.»
لذت خواندن این کتاب را از دست ندهید به خصوص اگر از علاقمندان نوشتههای مارگریت دوراس هستید.
قسمتی از متن کتاب نوشتن همین و تمام نوشتهی مارگریت دوراس با ترجمهی «قاسم روبین»:
«تنها ماندن با کتابی که هنوز نوشته نشده، مثل این است که آدم در گران خوابی ابنای بشر بسر برد، همین است، بله، نوشتهای که هنوز زمینی ناکِشته است. و نیز کوششی است برای نمردن از فرط نوشتن. تنها ماندن در پناهگاهی در بحبوحهی جنگ، بدون دعا، بدون خدا، بی هیچ اندیشهای مگر این میل جنون آسا به کشتن قوم آلمانی، تا آخرین فرد نازی.
نوشته همیشه بیمصداق بوده، هیچ مصداقی نداشته، شاید هم…هنوز مثل روز آغازینش است، وحشی است و متمایز به جز آدمها یا اشخاصی که توی کتاب میلولند. ضمن کار هیچ وقت آنها را از یاد نمیبرم، آنها هم هیچوقت از مولف گلهمند نیستند، ابدا؛ نوشته، نوشتهی کتاب هم همین طور، ابدا، از این بابت مطمئنم. نوشته همیشه دری است گشوده به سوی رهایی. در عزلت نویسنده نوعی خودکشی هم هست. آدم در عزلت خودش تنهاست، و همواره درک نشدنی ، همواره خطرناک. بله، پاداشی باید آن را که خطر کرد و برون شد و نوشت.