اولین داستان را که میخواندم با خودم گفتم این دیگه چه مزخرفیه! به شدت تمرکز می خواست و دو دوتا چهارتا کردن که آیا این با منطق و عقل جور در میاد یانه! بعد که ادامه دادم، ذهنم عادت کرد به این تخیلات فوق العاده عجیب و غریب.
کتاب «کمدیهای کیهانی» «ایتالو کالوینو» یک مجموعه داستان است با داستانهای فراتخیلی. به شدت عجیب و غریب و به شدت حرص درآر! 🙂 از این لحاظ که نویسنده چطور قدرت ذهن و تخیلی دارد که توانسته این داستان ها را بنویسد. اینکه شخصیتی خلق کنی ازلی، از پیدایش جهان به شیوه علمی کمک بگیری، از علم نجوم، کیهان شناسی، فیریک نسبیت و نظریه تکامل استفاده کنی یا سواستفاده! تا داستانهایی خلق کنی به شدت سوررئال با منطق داستانی قوی که باورت میشود واقعا جهان قبل از پیدایش اینگونه بوده است.
«ایتالو کالوینو» به نوشتن داستان های پست مدرن و تخیلی با سبک خاص شهره است. در کنار بورخس و مارکز قرار می گیرد. سورئالیسمش پر ادویه است. یعنی خیلی تند می رود و این حیرت انگیز است. باید ایتالو کالوینو را در زمرهی شگفت انگیزان جا داد البته نویسندگان شگفت انگیز که با قلمش دنیایی را می سازد بدون محدودیت تخیل.
در آغاز هر داستان اصل علمی را میآورد تا درک داستانش را آسانتر یا پیچیده تر کند. در ارتباط به آن اصل علمی، شخصیت را وارد دنیای خاصش می کند.
مثلا آغاز داستان فاصله ماه : «ه گفته ی سِر. جرج. اچ. داروین، ماه زمانی خیلی به زمین نزدیک بود. بعدها مَد به تدریج آن را به عقب راند، مَدّی که خود ماه در دریاهای زمین به وجود می آورد، و در این دریاهاست که زمین آرام آرام انرژی اش را از دست می دهد…»
این شروع کتاب نیز هست. البته با خواندن این سطور فکر می کنید اشتباهی رخ داده و شما به جای کتاب داستان، کتاب علوم یا فیزیک در دست دارید.
اما نویسنده زود تا دیر نشده و کتاب را کنار نگذاشته اید، داستان ادامه می دهد و شخصیت اسرارآمیزش Qfwfq که موجودی ازلی است و در حال تعریف خاطراتش از ازل، را وارد داستان میکند:
«Qfwfq پیر با فریادی گفت: من که خوب می دانم! شماها یادتان نمی آید، ولی من چرا، آن ماه غول پیکر همه اش بالای سرمان بود: وقتی کامل بود-شب ها مثل روز روشن می شدند، ولی با نوری به رنگ کره- انگار می خواست بزند خرد و خاکشیرمان کند؛ وقتی هلال بود، مثل چتر سیاهی که با باد برود در آسمان می چرخید و وقتی نیمه بود آن قدر پایین می آمد که به نظر می رسید نزدیک است شاخک هایش به قله ی دماغه خورند و همان جا گیر بیفتد. ولی آن موقع قضیه ی حالات ماه به کلی فرق می کرد؛ چون فاصله ها از خورشید و مدارها و زاویه ی یک چیزی، که یادم نیست چه، فرق می کرد؛ مثلا کسوف و خسوف، ماه و زمین چنان به یکدیگر چسبیده بودند که هر دقیقه کسوف داشتیم: طبیعتا آن دو تا هیولا همه اش همدیگر را در سایه می انداختند، اول این یکی، بعد آن دیگری.»
فکر کنید مردم در آن زمان با نردبان روی ماه می رفتند و شیره ماه را می گرفتند و می آورند زمین و می خوردند. آنجا از روی ماه، زمین را برعکس می دیدند که آدم های روی زمین مثل خوشه انگور آویزان اند و تاب می خورند.
داستان ها مثل کابوس یا رویا می ماند که به طرز ناشیانه ای مخلوط شده اند با طنز منحصر به فرد ایتالوکالوینو. جز طنز چه می توانست باشد این کتاب شگفت انگیز!
شخصیت عجیب و غریب کتاب در همه ی داستان حضور دارد، خاطراتش را در اتمها، بین دایناسورها و پسادایناسورها، در زمانی که نرم تنی چسبیده به صخره ای بوده و در زمانی که در بین مثلث عشقی در فضا در حال سقوط طولانی مدت بوده، با اتم های تازه تولید شده تیله بازی می کرده، یا کارهای خاک برسری اش در کهکشان های دیگر دیده شده که با علامت پلاکارد دیدمت به او هشدار داده اند. که هر از دویست میلیون سال می توانستند بازتاب حرف و کارهایشان را در کهکشان دیگر ببینند، وقتی فضا در حال شکل گیری بوده و دنیا از تک رنگ خاکستری، تغییر پیدا کرده و رنگ ها و کوه و دریا و همه چیزهای رنگی دیگر پدید آمده، او هم آنجا بوده و عاشق بوده و دنبال عشقش می گشته، یا وقتی ماهی بوده و دریا و آب رو ترک کرده تا در خشکی زندگی کند و…
این کتاب به رخ کشیدن اطلاعات علمی و تاریخی نویسنده می تواند باشد. همین است که می گویند نویسنده باید عالِم باشد. همه نوع کتابی بخواند و یاد بگیرد. اما ایتالو کالوینو در مصاحبه اش خاطر نشان کرده هیچ مطالعه تخصصی برای نوشتن این کتاب و کتاب های دیگرش نداشته و فقط در پی ارضاء کنجکاوی مقاله های علمی و مخصوصا نجوم را پراکنده می خوانده است.
به قول خود نویسنده : «من می خواستم از اطلاعات علمی به عنوان یک چاشنی انفجاری برای فاصله گرفتن از تخیلات معمول و بازنمایی تجربیات روزمره به شکلی تازه استفاده کنم.»
این کتاب را فقط باید در قالب طنز نوشته می شد که نویسنده در مورد کمدی نام کتاب و طنز آن این چنین می گوید: «ما برای درک مفاهیم بسیار عظیم به یک صافی و غربال نیازمندیم، و کارکرد کمدی در این جا همین است.»
بخشی از داستان «بدون رنگ» از کتاب «کمدیهای کیهانی» نوشته «ایتالو کالوینو» را بخوانید:
«در آن زمان لایه های سیاره، سخت تلاش می کردند با زلزله های مکرر به تعادلی دست پیدا کنند. هر از گاهی یکی شان زمین را می لرزاند و بین من و Ayl شکافی دهن باز می کرد که ما توپ کوارتز را از بالایش برای همدیگر پرت می کردیم. گسل ها به عناصری که در عمق زمین تحت فشار بودند، راه فرار می دادند، و دیگر می دیدیم چه طور دماغه های سنگی یا ابرهای آبکی یا فواره های جوشان از دل شکاف بالا می زدنند. همین طور که با Ayl بازی می کردیم متوجه شدم یه لایه ی گازی روی سطح زمین پخش شده، مثل مهی که به آرامی برمی خیزد. یک لحظه پیش تا قوزک پامان بود، و آن لحظه تا زانو در آن بودیم، بعد تا باسن مان…یا دیدن آن منظره، سایه ای از عدم اطمینان و ترس در چشمان Ayl شکل گرفت. من نمی خواستم او را بترسانم به همین خاطرانگار هیچ اتفاقی نیفتاده به بازی مان ادامه دادم. ولی من هم نگران بودم. چیزی بود که قبلا دیده نشده بود، یک حباب سیال عظیم داشت دور زمین شکل می گرفت و کاملا آن را در بر می گرفت خیلی زود از سرتاپای ما را می پوشاند و چه کسی می توانست بگوید چه عاقبتی در انتظارمان است؟…»
ص 61
کپی با ذکر منبع و نام نویسنده یادداشت مجاز است