داستانِ رمان «کوری» از آنجا شروع میشود که مردی در حال رانندگی وسط چهار راه کور میشود. به فاصله کمی افراد دیگری که بیماران یک چشم پزشک هستند همگی کور میشوند. پزشک آنها را معاینه میکند و اذعان میکند که چشم آنها سالم است و هیچ مشکلی ندارد ولی آنها مشکل دارند، آنها نمیبینند و چیزی که جالب است این است که کوری آنها سفید است. افراد کور معمولی سیاه میبینند ولی این کوران سفید میبینند.
در ادامه پزشک نیز کور میشود و دولت برای جلوگیری از اشاعه این کوری واگیردار افراد کور را در محلی اسکان میدهد. همسر پزشک کور نشدهاست ولی برای اینکه در کنار همسرش قرنطینه شود، خودش را به کوری میزند پس او را هم به آن مکان میبرند. به تدریج به کوران محل اسکان اضافه میشود و در آنجا اتفاقاتی میافتد برای بقا. چون دیگر دولت به آنها غذا و مواد بهداشتی نمیرساند و اجازه خروج از آنجا را نیز ندارند.
در خارج از قرنطینه همهی مردم شهر کور شدهاند و …
باقی ماجرا را در کتاب تکاندهندهی «کوری» اثر «ژوزه ساراماگو» بخوانید.
کتابی بینظیر و جذاب و خواندنی. شخصیتها اسم ندارند ولی خلق و خوی و کردار آنها باعث میشود آشفتگی در ذهن خواننده ایجاد نشود. شخصیتها به شدت واقعی و حوداث و کوری به شدت واقعی نگاشته شدهاست.
کوری کتابی است که بعد از سالها خواندن همیشه در ذهنتان خواهد ماند. مانند کابوسی است که هیچوقت فراموش نمیشود.
از رمان کوری:
وجدان که خیلی از آدمهای بیفکر آن را زیر پا میگذارند و خیلیهای دیگر انکارش میکنند، چیزی است که وجود دارد و همیشه وجود داشته. اختراع فلاسفه عهد دقیانوس نیست، یعنی اختراع زمانی که روح چیزی جز یک قضیه مبهم نبود. با گذشت زمان، همراه با رشد اجتماعی و تبادل ژنتیکی کار ما به آنجا کشیده که وجدان را در رنگ خون و شوری اشک پیچیدهایم و انگار که این هم بس نبوده، چشمها را به نوعی آیینه رو به درون بدل کردهایم، نتیجه این است که چشمها غالبا آنچه را سعی داریم با زبان انکار کنیم بی پروا لو میدهند. (کتاب کوری – صفحه ۳۲)
نمیتوانید بدانید در جایی که همه کورند چشم داشتن یعنی چه، من که اینجا ملکه نیستم، نه، فقط کسی هستم که برای دیدن این کابوس به دنیا آمدهام. شما حسش میکنید ولی من هم حس میکنم و هم میبینم. (کتاب کوری – صفحه ۳۰۴)
برای خرید رمان کوری با ترجمه زهرا روشنفکر کلیک کنید