این کتاب می گوید: ساده بگم دهاتیام!
هر چند طرح جلدش آدم را یاد روستاهای دامنه کوه آلپ می اندازد، اما داستانهایش از همین نزدیکیهاست؛ جنوبی که صفت نفت خیز از آن جدا نمی شود و البته طنزنویس خیز کشور!
«راشد انصاری» نویسنده کتاب «طنز روستا» بیشتر با شعرهای طنزش زبانزد است و تازگیها دستش را تا آرنج فرو برده است در داستان کوتاه طنز. که البته نقش های زیبا و شادی هم با قلمش بر نثر طنز افزوده است.
طنزهایش ساده است و نیش و کنایه اش آشکار. مثل چوب و چماقی که نمیشود هیچ جایت قایمش کنی. وی، چماق را از رو نبسته است، ولی چون جایی برای پنهانش نمی یابد یا قصدی برای پنهانکاری ندارد، از رو بسته است.
قلمش، آدم را یاد رسول پرویزی و کیومرث صابری فومنی می اندازد. صمیمیتی که در نوشتههایش است، این حس را القا می کند که تا کتاب را بازی می کنی، اول صدای راشد انصاری در حد اکو شده از توی کتاب شنیده می شود، بعد که در عمق داستانهایش فرو می روی حالت صوتیاش تبدیل به حالت تصویری نویزدار نیز می شود. یک چیزهایی به راشد انصاری که شاعر است، وصل می کند که از جنس نثر است و قلمش توانایی رقصیدن در داستانک طنز را هم دارد.
اینقدر صمیمیت در این نوشته ها موج می زند که آدم را وهم سه بعدی می گیرد. می برد توی روستا، در موقعیتهای طنز بی غل و غش، در کنار آدم های روستایی ساده و دوست داشتنی قدیما، از همان هایی که دانه های دلشان پیداست، همانهایی که نسلشان در حال انقراض است. یهویی خودت را در بینشان می بینی. بعد فکر می کنی این کتاب چرا دارد خاطرات مرا بازگو می کند، نکند راشد انصاری به دفترچه خاطرات ما دسترسی داشته است!
برای روستاییها این طنز یک نوستالژینوشتِ دلنشین است. تصویری از روستاهای جنوب کشور که فرهنگ آنها ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با هم داشتند و دارند. فکر کردید تبادل فرهنگی فقط بین کشورهاست! اشتباه می کنید روستاها فرهنگ های شبیه به هم دارند، آداب و رسوم مشابهی دارند و آدم هایش انگار کپی هم باشند رفتارهای مشابهی در موقعیت های مشابه از خود بروز می دهند.
پس طنز روستا به همان عامی که نام کتاب است کاملا به وجه و مناسب است.
این کتاب محتوی تعدادی از داستان و داستانک های طنز، ستون «طنز روستا» ی روزنامه ندای هرمزگان به قلم «راشد انصاری» است.
روستا تم و لوکیشنی که این روزها در حال فراموش شدن است و نیاز به به حافظه سپردن رسوم و آدابش احساس می شود. با این کتاب هر چند از دیدگاه طنزآمیز و غلو در اتفاقات، آلبوم خاطرات خوبی از روستا با خود خواهید داشت.
قسمتی از کتاب «طنز روستا» نوشته «راشد انصاری» را بخوانیم از داستانک «عجله و عطسه دو رکن اساسی در زندگی»:
«این مردم اگر چه در کارهایشان خیلی عجله می کنند، ولی خدا آن روزی را نیاورد که در موقع انجام دادن کاری و یا رفتن به جایی یکی از همولایتی ها عطسه کند. حتی اگر طرف سرماخورده باشد. می گویند: «صبر» آمد. عطسه کردن همان و میخکوب شدن شنونده همان. اهالی روستا معتقدند نا شخص عطسه کننده، یا یکی از حاضران عطسه دوم نکند هیچ حرکتی نباید انجام داد. چون شگون ندارد و عواقب بدی در انتظارشان خواهد بود. والده می گفت سال ها پیش که یک همولایتی قصد بیرون رفتن از خانه اش را داشته است پسرش عطسه می کند اما طرف اعتنایی نمی کند حتی کفش ها را لنگه به لنگه نمی پوشد و از منزل خارج می شود ولی بلافاصله سرکوچه خدواند او را به سنگی سیاه تبدیل می کند! اهالی بعد از ان اتفاق ناگوار تا به امروز آن قدر روی عطسه کرده حساس هستندکه اگر مثلا تیم فوتبال روستا در حین مسابقه با تیم رقیب در حال حمله و موقعیت گل باشد ولی یکی از بازیکنان یا تماشاگران، فرقی نمی کند عطسه کرد، توپ را باید رها کنند و سر جای خود بایستند. و به محض شنیدن عطسه ی دوم، شبیه حرکت اسلوموشن در فیلم ها ئ یا ویدئوچک مخصوص مسابقات ورزشی خود به خود به حرکت در می آیند.
حتی اگر هنگام رانندگی کردن یک همولایتی ما ، مسافری عطسه کند در جا می زند روی ترمز. حالا پشت سرش هزار دستگاه خودرو بوق بزنند هیچ، ترافیک شود هیچ، تا عطسه دوم نکنند از حرکت خبری نیست. حتی اگر کسی در حال کوبیدن میخی به دیوار باشد، به محضی که صدای عطسه ای شنید در هر حالتی که چکش را به دست گرفته است بایستی بماند تا عطسه ی دوم شنیده شود. نقل می کنند در زمان قدیم، شخص جکش به دست، ساعت ها و روزها و شب ها و ماه ها عطسه دوم را نشنید، تا این که همان بالا روی بشکه ماند و خشکش زد! سه چهار سال قبل هم یک بنده خدایی هنگام غذاخوردن لقهمه توی گلویش گیر کرده بود، همین که لیوان آب را برداشت تا آبی بنوشد شاید لقمه پایین برود، از بخت بدش یکی از اعضای خانواده عطسه می کند. طبق قانون و باور اهالی، طرف لیوان به دست منتظر عطسه ی دوم می ماند ولی خبری نمی شود. تا این که بالاخره جان به جان آفرین تسلیم می کند…»
پ.ن: کپی با ذکر منبع مجاز است.