چطور کتاب بخوانیم به عنوان نردبان نویسندگی؟

نویسندگی از زمانی شروع می‌شود که شما کتابی را می‌خوانی و خودت را جای شخصیت یا شخصیت‌های کتاب می‌گذاری. یا به نویسنده‌ی کتاب حسادت می‌کنی و در حین خواندن بر می‌گردی به اسم چاپ شده‌ی روی جلد کتاب چشم می‌دوزی و توی ذهنت حک می‌کنی این اسم را. با خودت می‌گویی من هم می‌توانم بنویسم. یا می‌گویی کاش من هم می‌توانستم مثل تو خوب بنویسم که خواننده در حین لذت بردن از مطالعه‌ی کتابم، لحظه‌ای به فکر خالق این کلمات و تصاویر و داستان، برگردد به جلد کتاب و اسم من.

خوب نویسندگی دقیقا از همین جا شروع می‌شود؛ با رویای نویسنده شدن. با خود را جای نویسنده گذاشتن که در ذهنت ادامه‌ی داستان را بسازی، حدس بزنی یا دوست داری آنگونه که تمایل داری تمام شود.

 

بیایید قدم‌های درست برداریم تا این رویا به واقعیتی ملموس تبدیل کرد.

 

اولین و مهمترین قدم برای نویسنده شدن:

زیاد کتاب خواندن. زیاد کتاب خواندن یعنی همه چیز خواندن. همه چیز خواندن یعنی در همه‌ی زمینه‌ها مطالعه داشتن. کتاب خواندن، با کتاب خواندن فرق دارد.

 

کسی که می خواهد نویسنده شود چطور باید کتاب بخواند؟

نویسنده‌های خوب یک دایره المعارف بزرگ هستند. روانشناسی یک علم اساسی برای نویسنده شدن است. داستان‌نویسی یک جور شناخت انسانی است. برای اینکه شخصیت بیافرینید، شخصیت‌های زنده و پویا و واقعی، می‌باید در مورد رفتار آدم‌های مختلف اطلاعات کافی کسب کنید. باید بدانید یک شخص با خصوصیاتی که به آن اطلاق کرده‌اید، در موقعیت‌های مختلف چه رفتاری خواهد داشت. چه ری‌اکشنی در مواجه با حادثه‌ای خاص خواهد داشت. آیا  طرز رفتار و کرداری که برای او می‌نویسید مناسب شخصیت و هویت و آنچه که می‌خواهد باشد هست! آیا منطقی است که چنین رفتاری از او سر بزند!

شناخت انسانی شاخه‌های مختلفی دارد. از شناخت درونی و بیرونی گرفته تا شناخت زبانی و اجتماعی و فرهنگی. پس این مبحث طولانی را در بخشی جداگانه بررسی خواهیم کرد.

 

شاید گستاخانه باشد اگر بگویم برای نویسنده شدن خواندن شاهکارهای ادبی بهترین کلاس داستان‌نویسی است. منی که می‌خواهم نویسنده شوم، کتاب را مثل کسی که برای تفنّن مطالعه می‌کند نمی خوانم. یا مثل کسی که در این کتاب دنبال اطلاعاتی در موردی خاص است. یا محض وقت گذرانی و سرگرم شدن می‌خواند فرق دارد.

منی که می‌خوام نویسنده شوم وقتی رمانی را دست می‌گیرم تا بخوانم از همان جمله‌ی اول نباید مسحور داستان شوم و غرق در فضای کتاب. نباید برای فهمیدن ادامه‌ی ماجرا عجله کنم یا در ورطه‌ی تعلیق داستان بیفتم. هر چند در بیشتر اوقات غیر قابل اجتناب است. مخصوصا در مورد شاهکارهای بی نقص و عیب.

 پس باید چکار کنیم تا در تله ی تعلیق داستان گرفتار نشویم؟

برای اینکه غرق در داستان جذاب و هیجان انگیز کتاب نشویم، روش‌های کمی سراغ دارم. یکی این است که کتاب را یک بار با سرعت و برای ارضا کردن حس کنجکاوی و مثل هر فرد عادی دیگری که نمی خواهد نویسنده شود، بخوانیم و تا خرخره غرق شویم در آن و یک بار دیگر مثل کسی که رویای نویسنده شدن دارد و دست نویسنده در خوانش قبلی برایش رو شده است.

وقتی برای بار دوم کتاب را بخوانید، دیگر از ماجرای داستان خبر دارید. می‌دانید صحنه‌ی بعدی چیست و این شخصیت دنبال چیست و چه اتفاقاتی قرار است بیفتد. تعلیق داستان دیگر برایتان معنا ندارد. چون می‌دانید چه خواهد شد. و این بهترین موقع است برای آموختن از روی دست نویسنده‌های بزرگ.

 

در کتاب خواندن برای آموختن به چه چیزهایی توجه کنیم؟

کتابی را دست گرفته اید و آماده اید که بخوانید برای یاد گیری. مثل یک کتاب درسی با مسائل مشخص نیست. بنابراین می باید خودتان طراح سوال و یابنده ی پاسخ سوال باشید.

خوب عالی است.

از همان جمله ی اول شروع کنید. ببیند نویسنده‌ی بزرگ ما، داستان را چگونه شروع کرده است. در جمله یا پارگراف اول چه اطلاعاتی به ما می‌دهد که بعدها در داستان از آن استفاده خواهد کرد. ببینید در جمله اول دیگر چه چیزهایی پیدا خواهید کرد، اگر نکته‌ای  جدیدی پیدا کردید اینجا برای من هم به اشتراک بگذارید.

همیشه جمله‌ی اول هر داستانی تمام داستان است. تمام داستان یعنی لحن، زبان، سبک و خیلی چیزهایی دیگری که لازمه یک داستان تمام و کمال است. پس جمله‌ی اول هر داستانی را به شدت جدی بگیرید، موشکافی کنید و حدس بزنید که چه می‌خواهد بگوید.

 

در ادامه‌ی مطالعه به زاویه دید یا راوی دقت کنید. که این راوی انتخابی نویسنده چگونه است و چه اختیاراتی دارد، تا چه حد حق صحبت و اظهارنظر و …دارد و در کجاها نمی‌تواند وارد شود. خلاصه اینکه قابلیت‌ها و محدودیت هایش را خوب ببیند. لحن و زبان مناسب این روای چگونه است و چطور داستان را پیش می‌برد. روی چه چیزهایی تمرکز می کند و از روی چه مسائلی به سرعت می گذرد و چرا! خلاصه مفتش حرفه ای باشید.

اوج و فرود و نقطه عطف یا نقطه عطف‌های داستان را کشف کنید. ببیند در کجا تمپو بالا می‌رود و کجاها فرود می‌آید. گاهی اوقات حوداث داستان تاثیر زیادی بر این مورد دارند، مدام تمپو و ریتم در حال تغییر خواهد بود. پس در این مورد باید حرفه ای و هشیار باشید.

مثل مفتش و کاشف کتاب خواندن، یکی از بهترین تمارین برای نویسنده شدن است.

 

برای نویسنده شدن باید در هفته چند کتاب بخوانید؟

 

خوب این سوالی است که بسیار شنیده ام که از استادان نوشتن، پرسیده می‎‌شود.

پرواضح است، کمیت مطالعه مهم نیست. کیفیت مهم است. من می‌توانم هفته‌ای دو کتاب دویست صفحه‌ای بخوانم اما دوستم این دو کتاب را در عرض یک ماه تمام می‌کند.

شیوه خواندن من تند خوانی است و دقیق خواندن با یادداشت برداری. اما شیوه‌ی او چند بار یک پارگراف را خواندن و فکر کردن و درک کردن موضوع تا در ذهنش باقی بماند. دوست من مشغله اش بیشتر است و من مشغله‌ام را پس می زنم تا کتاب بخوانم. پس کمیت یک مسئله‌ی نسبی است.

دقیق خواندن کتاب مهم است. توجه به شگردهای به کار برده‌ی نویسنده مهم است. ممکن است من در هفته دو کتاب را دقیق و مرتب خوانده باشم و تمام نکته‌های آموختنی‌اش را هورت کشیده باشم. ولی چون حجم زیادی اطلاعات را در مدت زمان کوتاهی به ذهنم وارد کرده‌ام، خسته شوم و نیاز به استراحت داشته باشم. بنابراین از ریتم کتابخوانی ام عقب می مانم و مثل دوستم می شوم که ماهی دو کتاب می‌خواند. یا  اگر احساس خستگی ذهنی نکنم و سراغ کتاب بعدی بروم، آموخته‌های قبلی با آموخته‌های جدید انباشت شود و فراموش کنم از کتاب قبلی چه برداشت کرده بودم.

گریز از این مشکل با یادداشت برداری و مرور آنها بعد از مطالعه و نوشتن نظر شخصی در مورد کتاب و هر آنچه از آن دریافت کرده اید کمک شایانی خواهد کرد. این روش خوبی است برای سرعت بخشیدن به روند مطالعه و میانبری برای زودتر به جاهای بهتری از نویسندگی رسیدن.

این موضوعات فرد به فرد متفاوت است. پس ریتم و سبک خودتان در کتاب خوانی را پیدا کنید با همان فرمان جلو بروید. سرعت حرکت را کنترل کنید ولی هر چه شد وسط راه جا نزنید. لاک پشت باشید ولی ثابت قدم.

 

چه کتاب هایی بخوانیم؟ کلاسیک، تازه به بازار آمده یا پرفروش ها یا الله و بختکی هر چه دستمان رسید؟

بعضی از استادان نوشتن می‌گویند هر کتابی که به دستتان رسید بخوانید. هر چه باشد بخوانید. چون هیچ کتابی نیست که ارزش یک بار خواندن نداشته باشد. از هرکدام مسلما چیزکی یاد می‌گیرید، هر چند در حد یک کلمه یا یک موضوع کوچک یا یادآوری باشد.

اما من اینجا براساس تجربیات شخصی‌ام که چندان هم زیاد نیست ولی عمیق است برایتان می‌نویسم و توصیه می‌کنم برای سرعت بخشیدن به موتور رسیدن به رویای نویسنده شدن، شما از شاهکارهای ادبی کلاسیک شروع کنید که تعدادشان هم کم نیست. از کتاب های تولستوی، چخوف، شکسپیر، دیکنز، و ده ها نویسنده‌ای که باید آنها را بشناسید و بخوانید.

این‌ها  تابلوی راهنمای جاده‌ی نویسندگی برایتان خواهند بود. بعد می فهمید کدامشان جاده را برایتان تنگ یا عریض می کنند یا کدامشان پیچ و خم دارند و کدامشان راه مستقیم را نشان می دهند. در واقع سبک هر کدام شما را راهنمایی می‌کند که راه تان به کدام سو است.

باید بگویم کلاسیک‌های انگشت شمار ایرانی را فراموش نکنید. هر چند در این مورد چندان ثروتمند نیستیم. برای انتخاب کلاسیک‌های ایرانی بروید سراغ هزار و یک شب، بیهقی، سعدی جان و کلیله و دمنه، شاهنامه‌ی بزرگ فردوسی و مولویِ جان. از هیچ چیز غافل نشوید اینها مواد اولیه‌ای برای پی ریزی شالوده‌ی رویاتان هستند.

افسانه‌های ملل و اسطوره‌های جهانی و ایرانی را مطالعه کنید و اطلاعات دقیقی از داستان آنها بدست آورید. این‌ها همان نمادهایی هستند که در هر داستانی نشانی از آنها می‌شود پیدا کرد.

راه دراز و سهمگین است ولی ما هم کفش آهنین به پا کرده‌ایم و کمر آقای همت را سفت بسته‌ایم. پس پیش به سوی دنیای جذاب نویسندگی!

بزن بریم! 🙂

 

 

نظر ، پیشنهاد ، انتقاد، شکایت، گله هر چه در چنته داشتید حتما بنویسید.

این گونه با هم بیاموزیم.*

کپی برداری صرفا با ذکر نام نویسنده ی یادداشت مجاز است.

 

 

*افروز جهاندیده

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید