(خطر اسپویل)
رمان نوجوان «جنگ که تمام شد، بیدارم کن!» اثر «عباس جهانگیریان» در سال 1389 توسط نشر افق روانهی بازار کتاب شده است. همانطور که از عنوان رمان مشخص است، فضامکان داستان در زمان جنگ و در شهر قم میگذرد. راوی اول شخص یا من راوی است. شخصیت اصلی رمان «حامی» پسر سیزدهای سالهای است که خانوادهاش را در بمباران آبادان از دست داده و تنها با مادربزرگ پیرش به قم کوچیده است.
حامی عاشق دختر همسایهی دیوار به دیوارشان به نام «حوری» میشود. بین آنها دیوار انباری است. دریچهای کوچک در این دیوار است؛ آنقدر کوچک که یک هندوانه یا هشتکتاب سهراب سپهری از آن رد نمیشود. این دو عاشق از این دریچه با هم صحبت میکنند یا نصفهنیمه همدیگر را میبینند. عشقی معصومانه بین آنها شکل میگیرد که موانعی مانند اجازهی خروج نداشتن حوری، برادرش میرصادق و میرمنصور، پدر بدبین او، زنبابای بدجنس و مردی پیر به نام حاج دخیل که خواستگار حوری است سرراه وصال آنها است.
دایی عباس کمک مالی به این پسر و مادربزرگ میکند اما خیلی کم. بنابراین حامی در تلاش است نانآور برای خودش و بیبی باشد. او با تکیه بر مهارتش که خط و نقاشی است سعی میکند از این راه درآمدی کسب کند. خطنویسی روی دیوار و شیشههای مغازهها، روی کامیونها و موتور و دوچرخه، بعد خطنویسی و نقاشی برای خالکوب و دلاک محل و بالاخره خطنویسی روی سنگ قبرها که آخرین شغل او در این رمان است. حامی وقتی روی قبر پدر مرحوم مرد خطاط و مشهوری خط و نقاشی مینویسد تشویق میشود و به نمایشگاه این هنرمند خطاط دعوت میشود.
با آشنایی با این هنرمند حامی و استادش «افرا» تابلوهای خطاطی و نقاشیشان را جمعآوری میکنند برای برپایی نمایشگاه و حوری که در تمام طول داستان عشق او حامی را وابسته کرده قالیچهای از تابلوی مرد خطاط میبافد که در نمایشگاه حامی و استادش به معرض نمایش قرار دهد. اما تمام رویاها و تلاشهای حامی و استاد و حوری با بمبی که نزدیکی خانهی استاد افرا اصابت میکند برباد میرود. جنگ تمام هنر، تلاش، امید و رویاها را ویران میکند. حامی خسته از تلاش بین دستهای معشوق میخوابد و به او میگوید: «جنگ که تمام شد، بیدارم کن.»
تحلیل داستان
خط روایی اصلی رمان بر عشق اول و نوجوانانه است و سایر اتفاقات و فرعیات بر حول محور آن میگردد. داستان با روایتی مدرن پیش میرود و خواننده در خلال اتفاقاتی که راوی روایت میکند با شخصیت، خانواده، گذشته و اطرافیانش آشنا میشود. داستان اطلاعات زیادی در مورد مکانهای مختلفی که حامی به آنجا رفتوآمد دارد به خواننده میدهد و از این نظر خواندن این رمان تجربهای تجربهنشده برای نوجوان میتواند باشد. شخصیت نوجوان رمان، حامی پسری هنجار است. سعی میکند راه راست برود، پایبند سنت و عرف است. نمازخوان و مومن است، به دیگران کمک میکند و از شنیدن درد دیگران رنج میکشد. این رفتارها از شخصیت باعث انتقال مضامین نوعدوستی، خیرخواهی، رفاقت و منفعلنبودن و معصومیت میشود؛ به نوعی تعلیم است. تلاشهای حامی برای کسب درآمد قابل ستایش است و نوعی انگیزه به مخاطب القا میکند که هیچوقت ناامید نشود هرچند در وضعیتی غیرقابلتغییر گرفتار باشد.
اما عشق در این رمان چندان پرسوزوگداز نیست. حامی و حوری عملا به هم رسیدهاند. آن دو باهم صحبت میکنند، دست همدیگر را میگیرند، با هم شیرینی و خوراکی میخورند یا ردوبدل میکنند. پس چندان فراقی نیست تا سوز باشد. عشق معصوم از این اعمال فراتر نمیرود. پس عشقی به وصال رسیده است و از این نظر چندان تعلیقی به داستان نمیدهد. موانع بر سرراه وصال واقعی و خارج از معصومیت این دو، بزرگ و محکم نیستند. تهدیدی جدی برای این عشق دیده نمیشود.
مشکلاتی که در رمان دیده میشود کمبود منطق داستانی است. مخصوصا در قسمت آشنایی با مرد خطاط معروف که حامی را به نمایشگاهش دعوت میکند. همچنین در تنها زندگیکردن حامی بعد از مرگ مادربزرگ که هیچ فامیلی سراغش را نمیگیرد. در داستان مادربزرگ به حامی میگوید بعد از مرگ او به خانهی عمهاش در اصفهان برود. هیچ اثری از این عمه که نویسنده بوجود آورده نیز نیست. همچنین در کندن دریچه برای بزرگکردن آن و صدای تیشهزدن حامی را کسی نمیشنود یا هیچکس را مشکوک نمیکند.
حامی را پسری آبادانی معرفی میکند. اما هیچ نمودی از آبادانیبودن در شخصیت حامی و مادربزرگش دیده نمیشود. دیالوگها گاهی متناسب با شخصیت نیست و گاهی بهشدّت ایدئولوژیک و شعارزده میشود.
مشکلات ویرایش از جمله: جابهجایی دیالوگهای هر شخصیت، اشتباه شدن اسامی یک شخصیت که هر بار متفاوت آورده شده است و چند اشتباه در اصطلاحاتی مانند تکوتا که تنگ و تا نوشته شده است.
.
.
. شما هم اگر این رمان را خواندهاید نظر بدهید. 🙂
کپی با ذکر منبع مجاز است.