رمان «تدارکاتچی» نوشته‌ی «عبدالرضا کمال‌نادیان»

کتاب به ما چه می‌گوید؟

کتاب، داستان مردی شصت ساله  به نام «صادق خاکسار» است که کاندیدای ریاست جمهوری ایران شده‌است. اما چند روز قبل از برگزاری انتخابات، بر اثر سکته‌ی قلبی به کما می‌رود و می‌میرد. توجه کنید: می‌میرد. ولی زنده است. جسم مرده است. در حال تجزیه شدن است. ولی روح هنوز در آن است. عجیب است. نقطه جذاب ماجرا همین‌جاست.

صادق خاکسار به کما می‌رود با شوک پزشکی لحظه‌ای برمی‌گردد. ولی دوباره می‌میرد. علائم حیاتی( نبض، گرمای بدن، دستگاه هاضمه و …) صفر!  ولی زنده است. به صورت کاملا طبیعی، مثل تمام آدم‌های زنده‌ی دیگر زندگی می‌کند.

این ایده، نیاز به منطق داستانی خیلی قدرتمندی دارد. ایده ناب است، بی‌نظیر است. جسارت نویسنده را می‌رساند.

آقای صادق خاکسار می‌داند که مرده است و می‌داند چند روز دیگر با تجزیه‌ی کامل بدنش، از کار افتادن قالب، کاملا خواهد مرد. به صورت کاملا رسمی و پزشکی و علمی خواهد مُرد. ولی به کارهای روزمره یک کاندیدای ریاست جمهوری که در حال تبلیغ و شعار دادن و رسیدگی به امورات است می‌پردازد.

منطق داستانی، اینجا به شدّت لَنگ می‌زند.

یک فردی که مرده است، چیزی برای از دست دادن ندارد، چه چیزی برای فرد مرده اهمیت دارد؟

آیا نباید به فکر راهی برای بازگشت به دنیا باشد و ترس از مرگ او را به هیجان آورد؟

آیا یک فرد رو به موت که شاهد از بین رفتن حواس پنجگانه است و جسمش است، باید به فکر کمپین انتخاباتی، یا ابعاد گسترده تری مثل خدمت رسانی به مردم و کشور باشد؟

اجازه بدهید، با قضیه کنار بیاییم که این یک مَرد، فرد عادی نیست. این فرد می‌تواند در این موقعیت خطیر، فکر همه چیز از کشورداری، مردم مستضعف و برگرداندن بیت المالی که در طول زندگی تصاحب کرده تا فرهنگ و هنر باشد! امکانش هست.

توجیه نویسنده ترس از آخرت و پاک شدن گناهانش است. همانطور که صحنه‌ای از دنیای بعد از مرگ را هم روایت می‌کند.

با این امکان می‌خواهیم بگویم که آیا این فرد که می‌داند مرده است و چند روز دیگر از صحنه‌ی زندگی محو خواهد شد و زیر خاک خواهد رفت، چرا اینقدر تلاش می‌کند که حرف‌هایش_ هر چند صادقانه و حق به جانب و مفید_ را به کرسی بنشاند؟

آیا واقعا، به طرز سادلوحانه‌ای، فکر می‌کند حرف، سخن، شعار و در مراحل بالاتر دستور و فرمان او بعد از او کارکرد دارد؟

در این موارد مخاطب اقناع نمی‌شود.  نیاز به منطق قدرتمندی داریم که در رمان آورده نشده است.

صحنه‌ای از رمان را داریم که شخصیت بازگشت به گذشته و خاطراتش را دارد و چگونگی آشنایی با همسرش را می‌نویسد. این صحنه نیز نیاز به منطق داستانی دارد که قابل باور شود.

*

*

ما چه چیزی از رمان دریافتیم؟

داستان، توسط دو راوی اول شخص روایت می‌شود.

یک: صادق خاکسار!

دو: بازپرس پرونده‌ی مرگ صادق خاکسار.

اول شخص برای داستان‌گویی زاویه دیدِ مشکلی است. محدودیت‌های زیادی دارد. راوی اول شخص از زبان صادق خاکسار، اول شخص محدود است. ذهنیات خودش را داریم و دوربینی برای روایت دیگران است: آنچه که او می‌بیند. ما از رفتار شخصیت او را مردی چهل ساله، هوس‌باز، در گذشته نمونه‌ای از شخصیت مرد سیاه و منفی می‌بینیم.

روایت خطی و مستقیم است. از مرگِ اولِ شخصیت شروع می‌شود و به مرگِ نهایی او می‌رسد.

خلاقیت در این رمان انتخاب عنواین فصول رمان است. با نام شخصیت‌ها یا مکان مشخص شده است. مثلا مأمور سیستم،  فرماندهان سپاه، لواسان و …

نکته‌ی مورد توجه دیگر در رمان که نقطه قوت رمان محسوب می‌کنم اطلاعات سیاسی، اجتماعی نویسنده است. در کل این یک رمان کاملا سیاسی است. می‌تواند مورد مطالعه سیاست‌مداران قرار بگیرد، به عنوان پیشنهاداتی ارزنده! یک نوع ایده‌پردازی در امورات مختلف اجتماعی و سیاسی و راهکار ارائه داده شده است. برای مثال حوزه‌ی نشر کتاب، کارگران، آزادی مطبوعات و …

شاید نویسنده این نقطه قوت را در نظر داشته است که در فصل پایانی و طولانیِ رمان، مناظرات نامزدهای تخیلی ریاست جمهوری و نظرات و شعارهای آنان را دقیق و موبه مو ذکر است.

داستان صادق خاکسار تمام شده و پرونده بسته شده‌است. ولی در پایان رمان این مناظرات را داریم که کمکی به حل معضل رمان یا همان مرگ صادق خاکسار و باز شدن گره‌های کوچک نمی‌کند.

چه دلیل دیگری می‌تواند نویسنده را قانع کرده باشد که این فصل را بگنجاند؟

*

*

این کاندیدای ریاست جمهوری می‌تواند رویای هر ایرانی برای کشورش باشد. رمان با توجه به شرایط حال حاضر ایران و زمان نگارش رمان که مرداد 99 ذکر شده است به شدت رویاپردازانه، متوهم و جانب‌دارانه است. چرا؟

پاسخ: حمایت، تقدیس و تعصبی که نسبت به شهدا و سپاه پاسداران دارد، جانب‌دارانه است.  بدون حتی اشاره‌ای به نهادهای مهم دیگری از جمله ارتش و جهادسازندگی و …

رویاپردازانه است چون توی خیالات ما ایرانی‌ها هم، چنین فردی وجود ندارد، ولو اینکه این مَرد مُرده باشد.

متوّهم چون این شخصیت فکر می‌کند با شعار و حرف و مجاب کردن ظاهری دیگران می‌تواند تغییری ایجاد کند. با دست خالی به مخالفان بی‌شمار چگونه می‌تواند تغییری در سیستم و نگرش‌های به وجود بیاورد؟

*

*

برگردیم به شگردهای داستان نویسی که با استفاده از آنها داستان ما جذاب، خواندنی خواهند شد.

روایت مستقیم و گزارش‌گونه‌ای را داریم که توصیفات کمی در حد تعداد انگشتان دست در یک کتاب 300 صفحه‌ای است. توصیفات فضا، مکان، ظاهر شخصیت‌ها، موقعیت و اتفاقات بسیار اندک است. این کمبود، روی جذابیت و زیبایی اثر تأثیر مستقیم گذاشته است و رمان را ملال‌آور کرده است.

روایت غیرمستقیم یعنی نگفتن و نشان دادن! راوی ما اول شخص است می‌تواند مثل یک دوربین فیلمبرداری عمل کند و آنچه می‌بیند را توصیف کند. آنچه می‌بیند شامل همه‌چیز می‌شود. هر چیزی که در صحنه داریم. چون لازمه‌ی ملموس بودن و واقعی‌تر جلوه دادن صحنه و داستان همین است. چیزی شبیه فیلم دیدن. تصویری کردن صحنه‌ها و اتفاقات!

دیالوگ نقش مهمی در هر داستان و رمانی دارد.کارآیی دیالوگ، دادن اطلاعات مفید و لازم است. اطلاعاتی که نمی‌شود از زبان راوی گفت، به دلیل محدودیتی که زاویه دید برای نویسنده ایجاد می‌کند.

دیالوگ، ابزاری برای تغییر لحن داستان، بیان افکار و احساسات دیگر شخصیت‌ها در موقعیت‌های مختلف است. پس استفاده دقیق و درست از این تکنیک بسیار اهمیت دارد.

در «تدارکاتچی» دیالوگ‌ها تشخّص ندارند. همه‌ی گوینده‌های دیالوگ، به یک لحن و زبان و لهجه صحبت می‌کنند. مگر در دنیای واقعی همه‌ی ما آدم‌ها به یک شکل صحبت می‌کنیم؟

آیا ادبیاتِ من، با ادبیاتِ یک رئیس‌جمهور یکی است؟

یا ادبیات یک دختر شانزده ساله‌ی افغان با ادبیات و گفتار یک سیاستمدار یکی است؟

دیالوگ‌ها گاهی محاوره‌ی کامل و گاهی به شدت رسمی می‌شوند و یک دست نیستند.

زبان روایت شخصیت اصلی، در تمام شخصیت‌ها وجود دارد. این یعنی نویسنده در داستان حضور دارد و حضورش کاملا محسوس است. باعث شده است دیالوگ‌ها تصنعی شوند و اثر بدتری که گذاشته است این است که شخصیت‌ها را در حد یک اسم باقی گذاشته است و اجازه نداده است شخصیت شکل بگیرد.

مورد بعدی که باید در ذیل روایت مستقیم قرار بدهیم، شعار است. شعارزدگی در کل رمان دیده می‌شود. شخصیت فقط شعار می‌دهد، فقط حرف است و زبان، نه عملی، نه اتفاقی.

تعلیق در رمان ضعیف است و تا جایی که رمان به مقاله‌ی سیاسی یا گزارش یک نشست سیاسی پهلو می‌زند.

جابه‌جایی مکان و زمان ناگهانی است. شگردهای مختص تغییر صحنه که با تغییر مکان و زمان اتفاق می‌افتد رعایت نشده است.

یک نوع جابه جایی دیگر هم هست که باعث می‌شود مخاطب داستان را گم کند. آن خطاب قرار دادن شخصیتی که در چند خط قبل به اسم فامیل بود. مثل جاویدی و در چند سطر بعد با نوری یا نورالله مواجه می‌شویم و باید فکر کنیم این کیه؟

در چند نقطه، عدول از زاویه دید دیده می‌شود به طول مثال در صفحه 63:

«این دقایق چقدر برای من مهم است. به سنگ قبر ترک خورده‌ای نگاه می‌کنم که سال‌هاست کسی بر آن گُل نگذاشته است. گودی اسم و تاریخ وفات از گل و خاک انباشته شده و استخوانی کفن پوش در کنار کرم و سوسک در حال پوسیدن است…»

 *

*

*

به طور کل رمان «تدارکاتچی» نوشته‌ی «عبدالرضا کمال‌نادیان» یک رمان ملی‌گرایانه است. امید به تغییر و تحول عظیم در آن خوش‌بینانه به نظر می‌رسد. با شعارها و سخنان صادق خاکسار ما اتوپیا و مدینه فاضله خواهم داشت که به نظر بیشتر یک رویای ایرانی بیش نیست.

*

*

*

شما هم اگر این رمان را خوانده‌اید نظرتان را بنویسید. 🙂

کپی با ذکر منبع مجاز است.

 

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید