کتاب «شیطان در بهشت» شرح آشنایی «هنری میلر» است با طالع بینی بی جا و مکان به نام «کنرادموریکان». مردی معلق و پرسه زننده در مدار ستارگان که ستاره خودش بی فروغ است و طالع اش نحس.
آشنایی «میلر» و «موریکان» به سال های پیش از جنگ جهانی دوم در فرانسه بازمی گردد و کتاب، شرح آغاز پرشور این آشنایی و از هم گسیختن پایانی آن است.
داستان «میلر» داستان شخصیت است، داستانی که در آن نه حوادث که خود شخصیت غریب «موریکان» با تناقض ها، تنش ها، پریشانی ها، آوارگی ها و دردسرهایش برای «میلر» عامل انگیزش اعمال داستانی است.
روایت «هنری میلر» در این برخورد دیالکتیکی باشخصیت است که شکل می گیرد. دیالکتیکی که نه فقط در رابطه «میلر» و دیگران با «موریکان» که در درون تک تک شخصیت ها نیز رخ می نمایاند.
«موریکان» رنج می کشد اما برای پایان دادن به این رنج کاری نمی کند و کاری هم اگر می کند در نهایت رنج اش دوچندان می شود. میلر با «موریکان» مخالف است. با او بحث مفصلی می کند اما در ادامه در یک لحظه که به خود می آید اعتراف می کند که برخلاف آنچه از بیرون به نظر می رسد، حتی برخلاف آنچه خود وانمود می کند زندگی اش تمام عمر دستخوش آشفتگی و عذاب بوده است.
اما در نهایت به دلیل همین همسانی در رنج و عذاب، «میلر» نمی تواند برای دوست سرگردانش مامنی فراهم کند. میلر با آغاز جنگ از فرانسه رفته و سال ها از موریکان بی خبر بوده است تا اینکه در امریکا نامه یی از او دریافت می کند.
«موریکان» در این نامه از «میلر» کمک می خواهد. «میلر» زنش را متقاعد می کند که «موریکان» را به امریکا بیاورند و در خانه جایی به او بدهند. «موریکان» به خانه «میلر» می آید. تا مدتی همه چیز روبه راه است اما کم کم بحران و کلافگی باز به سراغ «موریکان» می آید.
او، آن گونه که «میلر» معرفی اش می کند آدمی است همیشه بیرون از جهان واقعی که نمی تواند تن به قراردادهای این جهان بدهد، اما در عین حال نیازهای کاملاً زمینی اش او را شخصیتی پرتناقض و بهانه جو نشان می دهد که به هیچ چیز راضی نیست:
کار به جایی می کشد که «میلر» درصدد برمی آید «موریکان» را هر طور شده دک کند. سرانجام به کمک دیگران او را به پاریس برمی گرداند.
آنچه «موریکان» را در این رمان به شخصیتی به یادماندنی بدل می کند نحوه روایت «هنری میلر» است. او از «موریکان» اسطوره یی فراواقعی یا برعکس آن موجودی مطرود و نفرت انگیز نمی سازد. «موریکان» یک مجموعه است. مجموعه یی چندپاره و ازهم گسیخته و گاه هذیانی که در تقابل با «میلر» ازهم گسیختگی و هذیان های ذهنی خود «میلر» را هم آشکار می کند.
«میلر» به «موریکان» به عنوان تجسم چندین فرهنگ نگاه می کند. غولی تنها و غمگین در سرزمین انسان ها که مدام تغییر شکل می دهد: اما آنچه «میلر» را قادر می سازد که این مجموعه را در «موریکان» کشف کند، ذهن خود او است که تکه های واقعیت را به گونه یی کنار هم می چیند که هر یک ذهن را به فرهنگ یا حتی گاه اثری هنری ارجاع می دهند.
«میلر» نه تنها در وصف شخصیت چندپاره «موریکان» که در وصف واقعیت نیز، ذهن را از خود واقعیت به چیزی بیرون از آن و در عین حال از طریق ذهن، وابسته به آن ارجاع می دهد.
مثلاً در وصف اتاقی که در خانه اش برای «موریکان» در نظر گرفته می گوید: «فقط همانقدر بود که میز تحریر و تخت و کمدی در آن بگنجاند. وقتی دو تا چراغ نفتی روشن شد، اتاق رنگ و رونقی گرفت. به نظر ونگوگ دلربا می آمد.» (ص 34)
ارجاعی از این دست شاید اگر توسط یک نویسنده بی تجربه و ذوق زده از مواجهه با جلوه های گوناگون فرهنگ هنر و جهان صورت می گرفت، بیشتر به خودنمایی و فضل فروشی شباهت می یافت. اما نام کتاب ها، هنرمندان، نویسندگان و ارجاع به فرهنگ و تاریخ و اسطوره در متن «میلر» چنان جاافتاده که طبیعی این متن شده و حتی گاه به هذیان های راوی راه یافته است چرا که این جزیی از مکانیسم ذهنی «میلر» است. مکانیسمی که روایت «میلر» برساخته آن است. یکی از ارجاع های به یادماندنی در «شیطان در بهشت» آنجا اتفاق می افتد که «موریکان» تازه به امریکا آمده و آسمان را نگاه می کند: «عقابی دیده شد، ویراژی به طرف خانه داد و سپس پر کشید و رفت.» (ص 35)
هنوز البته بحران آغاز نشده اما حضور عقاب دلالتی است پنهان بر فاجعه یی هنوز نیامده اگر با حضور او این عبارت انجیل را به یاد بیاوریم که می گوید: «… و عقابی را دیدم و شنیدم که در وسط آسمان می پرد و به آواز بلند می گوید: وای وای بر ساکنان زمین…» «شیطان در بهشت» را که می خوانیم با خود می گوییم کاش ادبیات داستانی خودمان یک شخصیت نه مثل «دن کیشوت»، نه مثل «کارامازوف ها» و «راسکولنیکف»، نه مثل «امابوواری» و نه مثل «سوان» مارسل پروست و «کورسیال» سلین، بلکه دست کم یک شخصیت به یادماندنی مثل «کنراد موریکان» هنری میلر داشت. *
(به نقل از علی شروقی)
برای خرید کتاب شیطان در بهشت نوشته ی هنری میلر لطفا کلیک کنید