«دختران دلریز» مجموعه داستانی است شامل شانزده داستان کوتاه نوشتهی «داوود غفارزادگان»، داستاننویسی که خوب مینویسد و داستانهایی دارد که با خوانش چندین بار هم لذتبخش و تازه است. داستانهای داوود غفارزادگان را نشرهای مختلف با سلایق مختلف در مجموعههایی با نامهای متنوّعی، که از نام داستانها گرفته شده است منتشر کردهاند. این مجموعه «دختران دلریز» را نشر افق چاپ اولش را سال 82 منتشر کردهاست.
داستانهای این مجموعه: پدر گیاهشناس من، دختران دلریز، بود و نبود، درخت جارو، دیوار، خروس، شهود، هیچ پرندهی مردهای روی ایوان خانه…، عدل ظهر، فوت ناگهانی، اسم تو مثل عطر ریخته است، گمگشته، کلاه لگنی، آسیابان، بازگشت، سنگ و ماهی.
این مجموعه داستانهای خیلی کوتاه دارد. کوتاه مانند دمی از زندگی، برشی خیلی کوتاه از زندگیها. زندگی دختری عاشق، مردی عاشق، جنگ، ماهی و…
در داستانها دنبال وجه مشترک بزرگ و قلنبهای بودم تا ببینم چرا در یک کتاب گرد آوردهاند، به خصوصیت شاخصی نرسیدم. داستانها فضاهای گوناگون دارند. اما از فضا و مکانهای مدرن و زندگی مدرن خبری نیست. روستاست، بیابان است و شهرهای کوچک. اگر چه در یکی از داستانها از اصفهان و میدان نقش جهان اسم آورده شده اما هیچ مدرنیّتی در کار نیست. سقّاخانه است و مردم و زندگی ساده و معمولی…
دختران دلریز که نام مجموعه را به خود اختصاص داده، داستان روستاییهاست. داستان دخترکان روستایی. اگر علاقمند به خواندن داستانهایی با تم روستایی هستید این مجموعه را بخوانید.
و مثل تمام داستانهای داوود غفارزادگان در حد عالی و خواندنی و حظّ بردنی.
داستانک «سنگ و ماهی» از همین مجموعه:
«سنگ کبود بود، ماهی قرمز. ماهی و سنگ توی تنگ جور بودند. سنگ کمی درشتتر از ماهی بود و رگههای شیری رنگ داشت. یک ورش صاف بود، طرف دیگرش پُر آبله. آن طرفش که صاف بود با موجهای ساحل صیقلی یافته بود. آن طرفش که آبله داشت مانده بود توی شنهای ساحل و سیاه میزد. ماهی در آب میجُست و تن بر سنگ میسایید. آب موجهای ریز برمیداشت و آبلههای روی سنگ را میشست. شبی تنگ پر از دانههای ریز تپنده شد. دانهها نیمی سرخ بودند، نیمی کبود. نیمهی کبود نرم و لغزنده بود؛ نیمهی سرخ، سفت و سخت.»
شما هم اگر این مجموعه را خوانده اید لطفا نظر بگذارید:)
قربون شما: افروز جهاندیده