«من از قتلگاه تو گریختم. پیرزن پای گریختن نداشت. ماند تا دق‌مرگ بشود. پیرمرد کمرش شکست. عصا به دست گرفت و ندانست به که فحش بدهد. تمام نشانی‌ها را از جلو چشم ما برداشتند. قاب عکست را در صندوقچه گذاشتند. موریانه‌ها آن را خوردند. و گورت را گم کردند. من می دانستم کجاست. پیرزن هم می‌دانست. درست زیر همین خاکی که خفته‌ای. پشت دیوار قبرستان در امتداد آن کوه بلند. انگار آن کوه بلند را بر سینه‌ات کاشته‌اند. می‌گویند هنوز صدای پاهایت را در کوره‌راه‌های آن کوه به گوش می‌رسد. می‌گویند کوه منتظر توست، می‌گویند خسرو خاوری بودی، شمس منوّر بودی. این‌ها را همان دوستانت می‌گویند که به خاطرشان سه ضربه به دیوار زدی…»(داستان شب شهربند- مجموعه داستان درخت جارو)

 

«درخت جارو» اصلا شبیه جارو نیست. همه را یک دفعه می‌روبد اما خوب گرد و خاکی راه می‌اندازد. چنان گرد و خاکی که دل‌تان بخواهد هی جلوتر بروید از گرد و خاک‌ها درآیید وآخرش را ببینید.

«داوود غفارزادگان» یک داستان نویس تمام عیار است. از آنهایی که ماندگار خواهند شد با داستان‌های به یادماندنی‌شان. این مجموعه گزیده داستان‌هایی از ایشان است، با چهارده داستان مثل ماه شب چهارده روشن‌تان می‌کند. همه چیز این داستان‌ها زیباست و جذاب. جذاب چون تعلیقش آدم را می‌کُشد، می‌بندد پشت کلماتِ تازنده و می‌کِشدت و می‌بردت تا انتها و بعد هم توی سرت داستان و شخصیت هایش چرخ می‌زنند.

 

فضاهای داستان‌ها تکراری نیست؛ بیابان و روستا و شهر، همه چیز دارد. این «داوود غفارزادگان» انگار در همه کاری خبره بوده است در گیاه‌شناسی در راننده نفتکش بودن، در چوپانی و … چنان بر محیط و مکان و فضا مسلط است که انگار خودش تجربه کرده و دارد منتقل می‌کند. چنان شخصیت‌های زنده و پویا دارد که انگار از دنیای واقعی دست‌چین کرده و چسبانده توی داستان‌ها.

 

دایره لغات این نویسنده بی‌نظیر است. چه خوش نشسته‌اند کلماتی که کمتر استفاده می‌کنیم و او زیبا استفاده کرده است، بهره‌ها برده است. اینکه بدانی در داستان و در کجای داستان چه کلمه‌ای استفاده کنی هنر است. وقتی داستان در ذهنت جریان دارد و روی کاغذ روان می‌شود شاید دمِ دست‌ترین و راحت‌ترین و در ذهن‌ترین‌ها را می‌نویسی. اصلا توجه نمی‌کنی که این چرا و آن چرا! اینکه داوود غفارزادگان این چنین از پلشت و لوشه و دوستاقبان و دوستاق خانه و …خصیه و… استفاده کرده است، که هی توجه‌ات جلب می‌شود. هی می‌گویی ای جان! ای جان به این نازِ قلم!

بخوانید این توصیف و تصویرسازی را:

(صدای پای دوستاقبان آمد که مثل انعکاس برق کبود دشنه در سحرگاهی سرد بود…

چیزی از درونم کنده شد؛ انگار رشته ای که وجودم بر آن آونگ بود…

صدایش محزون ، زنگ‌دار و عبرت‌انگیز بود؛ مثل صدای شاعر ناکامی که شعرش را در تنهایی خودش دکلمه کند و فکر کند در حضور هزار لعبت غمّاز ایستاده‌ است…)

 

محتوای داستان‌ها معنای عمیقی دارد. معنایی بین خرافه‌پرستی، تنهایی، جن زدگی شاید و زندگی…اسامی داستان‌ها چنان انتخاب شده که هیچ نمی‌دانی چه در انتظارت است. چه می‌خواهد بشود و این اسم چرا این است، هی دلت می‌خواهد بخوانی و بخوانی و کتاب تمام نشود. بعضی جاها، بعضی جملات و توصیفات  به ادبیّت بسیار گرایش دارد. نه ادبیّتی ثقیل و هضم نشدنی؛ از آن جملات ادبی و شاعرانه که زیر دندان قرچِ قافیه‌دار قشنگی دارد و شیرین است. لبخند روی لبت می‌کارد و حظّ می‌کنی از این قلم.

 

 

داستان‌های این مجموعه: راز قتل آقامیر، قربانی، پدر گیاه شناس من، نشانه‌های پنهان، ما سه نفر هستیم، گوربان، سنگ یادبود، آفتاب‌پرست، گودال، ماه نگار، بی‌سوار، سگ، شب شهربند، درخت جارو

 

 

 

شاید بعضی از داستان‌ها را در مجموعه‌ی «ما سه نفر هستیم» خوانده باشید. همین طور همین داستان «ما سه نفر هستیم» را. اما باز بخوانی لذّت می‌بری، چندین بار هم که بخوانی حظّ می‌بری.

بخوانید و کیفتان کوک شود.

 

 

گزیده داستان درخت جارو

نویسنده: داوود غفارزادگان

نشر افکار

 

جزئیات بیشتر و خرید این کتاب

 

 

 

شما هم اگر این مجموعه را خوانده اید لطفا نظرتان را بنویسید.

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید