قالیچه
از روی دارِ قالیِ نصفه بافته، بلند شد. با دو دستش دامن گشاد و بلندش را بالا گرفت و تکاند. پرزهای ریزِ رنگی، در ستون نوری که از پنجره میتابید،…
از روی دارِ قالیِ نصفه بافته، بلند شد. با دو دستش دامن گشاد و بلندش را بالا گرفت و تکاند. پرزهای ریزِ رنگی، در ستون نوری که از پنجره میتابید،…
داستانِ حسرتها؛ حسرت و تأسف برای لحظات از دست رفته یا دیر شده. مجموعه داستان «کاش به کوچه نمیرسیدم» سرشار از غم و بهت و حسرت دیرکردنهاست، یا کاشکیهای رنگارنگ.…
«من از قتلگاه تو گریختم. پیرزن پای گریختن نداشت. ماند تا دقمرگ بشود. پیرمرد کمرش شکست. عصا به دست گرفت و ندانست به که فحش بدهد. تمام نشانیها را از…