تا به حال، رمانی با سبک روایتِ یادداشت‌های روزانه یا روزنوشت‌ها را خوانده‌اید؟

رمانِ «از شیطان آموخت و سوزاند»  نوشته‌ی «فرخنده آقایی» از این مدل رمان‌هاست.

روایتی متفاوت و نه چندان جذاب دارد که  برای خواننده‌ی سختگیری که جهت سرگرمی این کتاب را دست گرفته تا بخواند، مناسب نیست. تعلیق چندانی ندارد. ریزتعلیق‌هایی دارد که سوالاتی در ذهن مخاطب شکل می‌دهد. آن سوالات هم چندان  بااهمیت نیست.

راوی و صاحب روزنوشت‌های تاریخ‌دار، زنِ 42 ساله‌ی ارمنی و مسیحی است. رمان، دوسال از زندگی این زن را روایت می‌کند. از خلال  یادداشت‌های گاه کوتاه، گاه بلند که از چند خط تا چند صفحه می‌رسد، متوجه می‌شویم او زنی تنها، بی‌جا و بی‌سرپناه و بی‌کس و کار است.

با مردی مسلمان ازدواج کرده‌ و از طرف مسیحیان طرد شده‌است. مشخص نیست چرا طلاق گرفته، ولی بعد از طلاق از طرف مسلمانان هم طرد می‌شود. بین این دو مذهب مانده است. اما دعاهایش به صلیب و  مسیحیت است. به کلیسا رفت و آمد دارد، هم به مسجد که هر دو او را راه نمی‌دهند و کمکی به اونمی‌کنند. پسری جوان دارد که با پدر فقیر و معتادش زندگی حقیرانه‌ای دارد.

این رمان، یک رمان روانشناختی است. راوی ناموثّق است؛ نمی‌شود فهمید که آنچه در یادداشت‌هایش در مورد خود و دیگران نوشته، حقیقت دارد یا توهّمات اوست، یا قصد جانب‌داری داشته است.

در حال مطالعه این کتاب، همواره این فکر در ذهن مخاطب وجود دارد که آیا این زن راست می‌گوید؟ آیا واقعا این اتفاق برای زن افتاده!؟

او، در کتابخانه روی صندلی‌ها می‌خوابد. هر چه می‌خرد و می‌خورد، روزانه،  با قیمت‌های آنها می‌نویسد. هر جا می‌رود و هر کسی را می‌بیند، می‌نویسد. اما گاهی هم چند روزش را ننوشته که کجا بوده، چه کار می‌کرده که فرصت نوشتن نداشته. بعد از آن توضیحی نمی‌دهد که چرا فلان روز یادداشت ندارد.

روای و روایت و زمان داستان حرفه‌ای است. دقیقا تمام خصوصیاتی که این نوع راوی و راویت باید داشته باشد را رعایت کرده‌است و به واقعیت نزدیک است.

مثل داستان‌هایی که انتظار دارید، نیست. صرفا شاهد دو سال از زندگی فلاکت‌بار یک زن، به روایت خودش هستیم، که برای زنده ماندن می‌جنگند. با اعتقادات خاصی که دارد و خودش را دور از خیابان‌گردها و زنان بی‌پناه بهزیستی می‌داند، شخصیتی خاص دارد. به گذشته‌ای در رفاه و آسایش فکر می‌کند. به زمانی که منشی مدیرعامل شرکتی معتبر بوده و حقوق و مزایا داشته است می‌بالد. به رستوران‌های گران‌قیمت و هتل‌های چند ستاره که در جوانی رفته است، افتخار می‌کند. با همان خاطرات شیرین گذشته، زندگی‌اش را قابل تحمل می‌کند. یاد این جمله از آلبرکامو افتادم که می گفته: اگر خاطره‌ای شیرین از گذشته داشته باشی، برای بقیه عمر می‌توانی با آن خاطره، سال‌ها در زندان زندگی کنی! (نقل به مضمون)

رمان، از لحاظ مفهومی و لایه‌های پنهانی به تبعیض جنستی، طبقاتی، دینی پرداخته است. به سختی‌های زندگی یک زنِ تنها، در جامعه‌ی مرد سالار ایران. این زن با مذهبی که در اقلیت قرار دارد، تحقیرهای بیشتری را تحمل می‌کند نسبت به زنان دیگر. مثلا  مسلمانان دست‌پختش را نجس می‌دانند و هر چیزی که این زن به آن دست زده را طاهر می‌کنند.

همچنین با اشارات دقیق به خیابان‌ها و کوچه‌های تهران می‌شود به عنوان یک رمان موثق در زمینه تاریخی به آن نگاه کرد.

رمانِ «از شیطان آموخت و سوزاند» به چند تابلو نقاشی شده، از تاریخ ارامنه هم اشاره دارد و رنج و بلایایی که بر سر قوم ارامنه آمده را دقیق توصیف می‌کند.

پیش از این، در مجموعه داستان «یک زن، یک عشق»  داستان ولگا، به عنوان داستان کوتاه آمده است. «فرخنده آقایی» همان داستان ولگا را گسترش داده و به رمان تبدیل کرده است.

در مورد  روایت زمان در رمان «از شیطان آموخت و سوزاند» مقاله ای هم نوشته شده است توسط فاطمه تقی نژاد و دکتر فیروز فاضلی.

برای دانلود این مقاله، اینجا کلیک کنید.

 

 

 
پشت جلد کتاب که معمولا بخشی از کتاب یا در مورد کتاب نوشته می شود، این شعر آورده شده است. 
نادرشاه را کشتند
گفتیم دنیا از شر آسوده شد
عادل شاه جدید او را خواندند
گفتند دنیا آسوده شد
 
دنیا از اول بدتر شد
از ایل لر شکایت سر کنیم
می‌گویند می‌آید و آباد می‌کند
سردار دادگستر
از آمدن سردار خوشحال شدیم
تا فهمیدیم قحطی انداخت
 
نیرو و نفس از ما برخاست
هرکسی شلغمی آوردو پول بار کرد
نان شد هشت عباسی
زردک شد یک بیستی
 
از شیطان آموخت و سوزاند
آنگاه دیوانه شد و تاب نیاورد
 
تاریخ جلفای اصفهان
از مرثیۀ باقر اوغلی دربارۀ ویرانی جلفا»

فرخنده آقایی درباره آوردن این شعر در پشت جلد رمان می‌گوید: «این کتاب شرح تعدادی از تابلوهای امانوئل(شخصیتی مثبت در رمان) برگرفته از کتاب «تاریخ جلفا» است. در زمان شاه‌عباس ارامنه از جلفای روسیه به جلفای اصفهان مهاجرت کردند. ارامنه قومی بودند ماهر و باسواد که به عمران و آبادی ایران پرداختند اما بعد از مرگ شاه عباس در حق آنان جفا شد و این شعر قسمتی از شعری بلند از یکی از عاشیق‌های ارامنه است.

 

 

قسمتی از متن رمان «از شیطان آموخت و سوزاند» به قلم «فرخنده آقایی» را با هم بخوانیم:

« شنبه 2 مهر

صبح نیروهای انتظامی آمدند و سه نفر از مددجوهای جدید را بازداشت کردند. دیشب یکی از آن‌ها در حمام رگ دست خود را زده‌بود. امروز هم مثل روز اولی که به شفق رفتم همه چیز آشفته بود و ماموران انتظامی از همه بازجویی می‌کردند. شب قبل از آن، یک مددجو در اتاق قرنطینه خودش را دار زده بود. در شفق، روز اول و دوم مرا به اتاق قرنطینه بردند. برای تنبیه مددجویان را آن‌جا زندانی می‌کردند. زن جوانی در آن اتاق با ملافه خودش را به دار آویخته بود. کسی به او کمک کرده و ملافه برایش برده‌بود. نیروهای انتظامی از مددجویان بازجویی می‌کردند تا بدانند چه کسی به او کمک کرده. بعدها یک زن هم در آن جا با نفت خودسوزی کرد. چند نفر هم قبل از رفتن من به شفق، اقدام به خودکشی کرده و زنده مانده‌بودند. یکی خودش را از پشت بام پرت کرده‌بود و هر دو پایش شکسته بود. هر کس که اقدام به خودکشی می‌کرد و زنده می‌ماند، تا مدت‌ها آزار می‌دید. مددجویان دیگر با او درگیر می‌شدند.همه مواظب رفتار و حرکات هم بودند. در هر اتاق، یک تلویزیون سیاه و سفید قدیمی از صبح تا شب روشن بود، ولی کسی به آن نگاه نمی‌کرد. مددجویان در طول روز و شب با هم درگیر بودند و گاه برای دعوا به حیاط می‌رفتند. حیاط آسفالت شده با چند تکه‌ی خاکی، شب‌ها خیلی ترسناک بود. مددجویان می‌توانستند به اتاق خیاطی بروند و با چرخ خیاطی کار کنند، یا قالی ببافند، ولی بیش‌تر آن‌ها بی‌کار بودند و در دسته‌های مختلف با هم درگیر می‌شدند. چه روزها که تلاش مددکاران مرد، به درگیری آن‌ها پایان می‌داد. آن‌ها که آرام‌تر بودند، نقش زن و شوهر را بازی می‌کردند. و من از همه‌ی آنها متنفر بودم.

ناهار و شام، عدس پلو با خرما.

»

*

*

*

شما هم اگر رمان را خوانده اید نظرتان را بنویسید.

کپی با ذکر منبع مجاز است.

 

 

 

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید