«دیوانهها آدمهای معمولی هستند که درک نشدهاند»
«بیا با جغدها دربارهی دیابت تحقیق کنیم» آخرین کتاب «دیوید سداریس» است. در آغاز کتاب ذکر شده است که «جستارها و غیره» اما هر چه باشد داستان یا جستار یا خاطره یا هر تمی که باشد، نوشتههای دیوید سداریس طنز است و خواندنی. با قلم خاص و طنز خاصتر. دیوید سداریس در تمام کتابهایش از خودش و خاطراتش نوشته اما نه تلخ. انگار واژهی تلخ در قاموس او وجود ندارد. از تلخیها حلوا میسازد.
«بیا با جغدها دربارهی دیابت تحقیق کنیم» جستارهایی است در مورد همه چیز. وقتی میگویم «همه چیز» یعنی واقعا همه چیز. همهی آنچه از روزمرّگیها با آن سروکار داریم و بدون توجه و غور در آنها از کنارشان رد میشویم. میبینیم و نمیبینیم، میشنویم و نمیشنویم. از بس دچار ملالِ زندگی و روزمرگی شدهایم. اما دیوید سداریس برعکس خیلی از ماها به تمام این چیزها توجه میکند. در یکی از جستارها هم به ما میگوید که چطور ریز و درشت زندگی از تک گویی همسرش یا مادرش گرفته تا رفتارهای عجیب پدرش، فروشنده یا آرایشگرش یا دندان پزشکش را یاداشت میکند. خوب از همین موادّ اولیه است که داستانهایی جذاب و خواندنی تولید میشود.
جستارهایی در مورد همه چیز، شامل: زباله. داستانی با همین نام، خاطره مانند از مهاجرتش به ساسکس غربی.
«وقتی راجع به آشغالها با همسایهها حرف زدم، همه قبول داشتند که مایهی خجالت است. زنی که خانهی دست راستی ما زندگی میکرد گفت: «سی سال پیش این جوری نبود» نمیدانست چرا این جوری شده. بخشی از انحطاط عمومی بود. یک جورهایی شبیه نوشتهها و نقاشیهای دیواری، چیزی که بعد از دست کشیدن مردم از مقابله به شدت گسترش پیدا کرد. بعد برای این که کم نیاورند گفتند هنر است. به آشغال هم با همین دید نگاه میکردم. وای نور چه قدر قشنگ روی بطری ودکا بازی میکنه! اون روکش آبی آب نبات رو ببین، چه درخششی داره، لای برگهای قهوهای. ولی فایده نداشت…»
حتما خوشحال میشوید وقتی میخوانید که مردمان دیگری در جای دیگری از اروپا مثل ما ایرانیها آشغال تولیدکنندههای بیمبالاتی هستند که آشغالهایشان را هر جا دلشان خواست رها میکنند. فقط در خانه، ماشین یا محل کارشان نباشد هر جای دیگر زمین و شهر باشد مهم نیست. والا منم از ته دل خوشحالم؛ یک خوشحالی بدجنسانه!
یک چیز دیگر هم خوشحالتان میکند، آن هم تأخیر هواپیماهای آن هاست. با خواندن داستان«کنار ایستادن»دلم خنک شد. با خواندنش میفهمید که تنها نیستید و خیلی هم جهان سوم با جهان آنها فاصله ندارد.
در کتاب می خوانیم در مورد: دندان پزشکان، حیوانات خانگی، سفر به جای جای دنیا از جمله چین و ژاپن و…البته سفر از نوع ما ایرانیهای طبقه متوسطِ در حال حاضر فقیر( الان دلار پانزده هزار تومان است) نه. ما از نیمه شب تا ساعت بیداری در سفریم، دقیقا زمانی که خوابیم. ولی دیوید سداریس از نوع کلیشهای سفر حرف میزند از آنهایی که نشیمنگاهت صندلی هواپیما را واقعا حس می کند یا واقعا غذاهای کشورهای دیگر را می خوری.
در داستانی به نام « بخند کوکابورا»در مورد سفر به استرالیا می نویسد و تفاوت استرالیاییها با آمریکاییها را به رخ میکشد.
«روی بلندترین نردهی ایوان یک سکومانند بود که رویش موجودی نشسته بود که میدانستم اسمش کوکابوراست، مستقیم زل زده بود به چشمهای من. به بزرگی یک مرغ دریایی بود، فقط پهنتر و چهارگوشتر، تمام طیف رنگهای خاکی را داشت، از بژ تا گردویی تیره. از روبهرو که نگاهش میکردی، فکر میکردی پرهای سرش را آلمانی اصلاح کرده و همین قیافهاش را یه کم خشن نشان میداد، محافظه کار حتا. اگر جغدها پروفسور دنیای پرندگان به حساب میآمدند به نظرم کوکابوراها معلم ورزش بودند…»
حالا دیگر میدانید کوکابورا چیست.
جستاری هم در مورد انتخابات ریاست جمهوری زمانی که اوباما کاندید بوده است و عکس العمل مردم دربارهی اولین سیاه پوستی که قرار بوده ریئس جمهور آمریکا بشود را در قالب طنزی زیبا به تصویر کشیده است.
در داستان «هرروز پشت سر هم»درباره نوشتن و نویسندگی خودش و عادت دفترچه خاطرات داشتن خیلی صادقانه میگوید. ازدواج سنتی و ازدواج همجنسگراها که در آن زمان ازدواج آنها از سوی دولت تصویب شدهاست که البته در این داستان یا جستار خود دیوید نیست و شخصیتی را خلق میکند تا بتواند حرفش را از زبان آنها بزند. همینطور یک داستان دیگر که شخصیت زنی است که شوهر دوستش را قاپ زده و در فرم داستانی ایمیل. ئر قالب یک ایمیل ما از زندگی دو زن سردر می آوریم که وجه مشترکشان مردی که شوهرشان بوده است.
یک چیز دیگر هم خوشحالتان می کند، شاید باورتان نشود ولی آنها دزد هم دارند. در داستان «پروندهی باز» دیوید سداریس از دزدیده شدن لپتاپش میگوید. قابل توجه کسانی که فکر میکنند آن ور آب بهشت برین است.
در داستانی به نام «شمارهی 2 برای بردن» در مورد چین و تصویری که از چین به خواننده میدهد مشمئز کننده است و وای… چه گندی زده به رویاهای مردم در مورد چین.
«روی پلهها و پله برقیها تودههای خلط دیدم که مثل شاه میگوهای تازه پوست کنده برق میزدند. دیدمشان که روی پیادهرو یخزده و صیقلی شدهبودند، دیدمشان که از لبهی دیوارها به پایین آویزان بودند. اغلب به نظر میآمد مردم آنها را تف نمیکنند بلکه بدون گرفتن جلو دهانشان سرفه میکنند. بعضی وقتها هم انبوه اَن دماغ را از بینیشان شلیک میکردند. روششان این بود که با انگشت یک سوراخ دماغ را بگیرند و از دیگری به عنوان مجرای پرتاب استفاده کنند. زنی سر شام به من گفت:«ما چینیها فکر میکنیم بهترین راه اینه که بندازیمش دور» گفت که به نظرش این کار غربیها چندشآور است که با دستمال دماغشان را پاک میکنند و دوباره دستمال را میگذارند توی جیبشان. گفتم: «خب ما به دلایل عاطفی این کارو نمیکنیم. اَن دماغمون رو هم برای همیشه نگه نمیداریم. دستمال بابت بهداشته.» چیز دیگری که در چین جلب نظر میکند مدفوع است. احتمالا با خودتان میگویید وای! دست بردار، مگر مجبوری نگاهشان کنی؟…»
بقیهاش را در کتاب بخوانید. البته به زنان باردار و کسانی که دل بزرگی ندارند توصیه نمیشود:)
در مورد جغدهای فهیم و حیوانات یا موجودات و سر دختر چهارده ساله و دست قطع شده تاکسیدرمی شده، در مورد منشیها و گارسونها و … در کتاب بخوانید و لذت ببرید.
این کتاب مانند کتابهای دیگر دیوید سداریس، ترجمهی پیمان خاکسار است. ترجمهای درجهی یک و بینقص. انگار نه انگار که از زبانی دیگر ترجمه شده است؛ روان ، رسا، خواندنی!
این ها را از این کتاب یاد گرفتم:) والبی (wallaby) جانوری شبیه کانگورو ولی کوچک تر
پیگمی(pygmy) نژادی از کوتوله ها که در آفریقا و جنوب شرقی آسیا زندگی می کردند.
اوسوبوکوosso buco)) غذایی ایتالیایی
شما هم اگر این کتاب را خواندهاید نظرتان را در میان بگذارید.