از اسمش پیداست که یک دلقک قرار است عقایدش را بیان کند:
شخصیت اصلی و راوی داستان «هانس شنیر» دلقکی سقوط کرده است. داستان از جایی شروع میشود که هانس بخاطر تصادم در صحنه نمایش دچار درد و تورم زانو میشود و نمیتواند اجرایی موفق ارائه دهد. کسی که او را برای نمایش کمدیاش به صحنه خوانده کوسترت کشیشی که در مراسم مذهبی همه کاره است، علاوه بر اینکه دستمزدی که سابقا با هانس طی کردهاند را تمام و کمال نمیدهد، نقد تندی هم بر اجراهای هانس مینویسد و در روزنامهای پرتیراژ منتشر میکند و باعث رسوایی و سقوط هانس در حرفهاش میشود. تمام قرار دادهایی که با موسسات و اشخاص دیگر در شهرهای مختلف بسته بوده است به صورت یکطرفه فسق می شود.
اما هانس ورشکسته و بی پول، تنها دردش را این مشکل نمیداند. بلکه می گوید که ترک کردن ماری؛ معشوقهاش او را فلج کرده است. او عاشق ماری است و پنج سال با ماری در سفر و اجرا و نمایش در شهرهای مختلف سپری کرده است. ماری کاتولیک است و هانس یک لامذهب و به قول ماری لاادری است. ماری اصرار دارد که به شیوه ی کاتولیکها ازدواج کنند و بچه هایشان را با تربیت کاتولیکی بزرگ کنند. هانس که در آغاز رابطه شان مخالف این امر بوده به دلیل عشق زیاد به ماری و ترس از دست دادنش، بعدها شرایط را می پذیرد که ازدواجشان در کلیسا ثبت شود ولی تعهد نمیدهد که بچه هایشان را با شیوه ی مذهبی که ماری در نظر دارد تربیت کنند.
ماری چند بار باردار می شود ولی رحم او نمی تواند جنین را تحمل کند و سقط می شود. هانس اشاره می کند که عاشق بچه است و دلش بچه و بخصوص دختر بچه میخواهد. با جزئیات در موردش صحبت میکند که چه جور پالتویی برایش خواهد خرید یا چطور به او اجازه میدهد در چالههای آب، در کوچه و خیابان بازی کند.
داستان رمان عقاید یک دلقک نوشته «هاینریش بل» حول محور فلشبکهای زیادی می گذرد، از زمانی که هانس تصمیم میگیرد خلاف جهت خانوادهی سرمایه دارش حرکت کند، آغاز می شود.
خانواده ی شنیر جز ثروتمندان صاحب نفوذ در شهر بن است. صاحب معادت زغال سنگ. هانس با انتخاب راه دلقکی (هنرپیشه کمدی) از آنها جدا می شود. با ماری و پدرش؛ درکوم پیر و فقیر آشنا میشود که کمونیست است و با هانس خوب کنار میآیند و در عقاید با هانس موافق است.
هانس با همخوابی با ماری نوزده ساله باعث می شود ماری درس را کنار بگذارد و به کلن فرار کند. هانس با جیب خالی دنبال ماری به فروشگاه لوازم االتحریر درکوم می رود و جویای ماری می شود. پدر ماری عصبانی به هانس پول می دهد و بیرونش می کند که به دنبال ماری برود. از آن روز به بعد هانس و ماری در سفر با هم، در هتل های شهرهای مختلف زندگی می کنند. بچه سقط می کنند، بی پولی و گرسنگی می کشند، با افراد زیادی آشنا می شوند اتفاقاتی می افتد که همه را بیان می کند.
حالِ داستان در بُن، در آپارتمان هانس جریان دارد. خط زمانی داستان سه ساعت است که در آپارتمان هانس در بن می گذرد. هانس شنیر دلقک ساقط شده ای که دچار سردرد و مالیخولیا است همه گذشته اش را به یاد می آورد با جزئیات بیان می کند، نقد و نظر می دهد، در مورد دوستان و شخصیت های کاتولیکی که می شناسد و با آنها به واسطه ی ارتباطات ماری در جلسات مختلف مذهبی آشنا شده است.
او سعی نمی کند ماری را از عقاید مذهبیاش بازگرداند. در عوض به او برای شرکت در جلسات مذهبی کمک می کند. پول تاکسی اش را می پردازد، یادآوریاش می کند و اگر خواب مانده باشد، بیدارش می کند. در واقع به عقاید معشوقه اش احترام می گذارد.
هانس از مادر و پدرش می گوید که در مخارج زندگی و غذا خسّت به خرج می دهند. بخصوص مادرش را احمق و خودخواه و حزب باد معرفی می کند. مادری که در کارهای سیاسی و اجتماعی شرکت دارد و رئیس کمیته ی اختلافات نژادی است. سیاستمدارها، نویسندگان، شاعران و افراد مشهور در خانه شان رفت و آمد دارند. هانس از مادرش محبت نمی بیند و نمی بیند که به خواهر و بردارش هم محبت کرده باشد. رفتاری که مادرش بعد از رفتن هنریته به عنوان داوطلب در جنگ ضدهوایی دارد، روی هانس تاثیر مهمی می گذارد و خبر مرگ هنریته او را دچار حمله ی عصبی می کند که با هجوم به مادرش شروع می شود و با سوزاندن تمام وسایل شخصی هنریته و نامه های عاشقانه هنریته به معشوقش تمام می شود.
پدر هانس معشوقه دارد. هانس پدرش را از تمام جهات، توصیف نمی کند. فقط آشکار می کند با پدرش رابطه ای دوستانه دارد و صحنه ای دراماتیک از ملاقات پدرش می سازد.
در چند ساعتی که هانس در آپارتمانش است و هیچ پولی برای خرج کردن ندارد، دوش می گیرد ، غذایی که مونیکازیلوز زنی که عاشق هانس است برایش گذاشته را می خورد. به گذشته و عشقش به ماری برمی گردد، به دوستان و هر کس که می شناسد، زنگ می زند تا پول درخواست کند. ولی هیچ کس کمکش نمی کند. حتی لئو برادرش که در مدرسه ی کشیش ها درس می خواند، حاضر نمی شود به دیدنش بیایید و از او دوری می کند.
ماری با تسوپفنر ازدواج کرده که شخصیت مذهبی و صاحب منصب و با نفوذی است و به رم برای ماه عسل رفته اند جایی که حاضر نشده بوده با هانس برود. چون از رابطه ی بدون ازدواجش با هانس در مقابل پاپ خجالت زده می شده است.
در مکالمه با لئو آشکار می شود که لئو با تسوپفنر رابطه ای دوستی نزدیکی دارد و همین باعث خشم هانس می شود و به لئو می گوید نمی خواهد به ملاقاتم بیایی.
کل داستان تک گویی و فلشبکهایی است به زندگی گذشتهی دلقک هانس شنیر از جوانی تا زمان سقوطش در حرفه و عواطفش. شخصیت های زیادی را معرفی می کند ارتباطش را با آنها می گوید از مذهبشان می گوید و نقدشان می کند یا تحسینشان.
از عشقش به ماری می گوید و عاشقانه ای خاص می سازد که بدون ماری قلبش و روحش درد می کند و درمان موقتی اش الکل است و درمان دائمی اش وجود ماری در کنارش.
رمان در کل یک رمان ضد مذهب و ضد کلیسا و ضد سیاست های آن زمان آلمان است. سالهای بعد از جنگ تحت تاثیر هیتلر.
داستان یک انتقاد گزنده و برخورنده است به مسایل اجتماعی آن زمان آلمان؛ از مسائیل زناشویی و جنسی و سکس تا عقاید مذهبی و سیاسی و تضادهای کاتولیک ها و پروتستان ها. زبان نیشدار دلقکی که کسی جدی اش نمی گیرد. با صورتی سفید از گچ و چشمخانهای خالی از چشم.
در پایان داستان هانس ناامید از دیگران و خانواده و آشنایان با گیتارش یک بالش برای نشستن و یک کلاه چاپلینی برای جمع آوری اعانه، به ایستگاه راه آهن می رود. شروع می کند به گیتار زدن و آواز خواندن برای کسب پول و سیگار.
قسمتی از عاشقانه اش برای دست های ماری، از متن کتاب عقاید یک دلقک نوشته ی هاینریش بل:
فکر دست های ماری-فقط تصور اینکه آن ها راروی شانه ی تسوپفنر بگذارد- مالیخولیای مرا تا حد ناامیدی محض تشدید می کند. یک زن با دست هایش چنان قادر است چیزی را حالی کند یا به دروغ بنمایاند که دست های مردانه در مقایسه با آن همیشه برایم چون چوب هایی که با سریشم چسبیده اند می نماید.
دست های مردانه ، دست هایی برای دست دادن، کتک زدن، و طبیعی است، برای تیر انداختن و امضا کردن هستند. فشار دادن، کتک کاری، تیراندازی، امضای چک؛ این تمام چیزهایی است که دست های مردانه به آن قادرند، و طبیعی است که کار کردن. دست های زنانه تقریبا دیگر دست نیستند، فرق نمی کند می خواهد کره روی نان بمالد یا گیسوان را از روی پیشانی به عقب بزنند. هیچ عالم الهی به این فکر نیفتاده است که درباره ی دست های زنانه در انجیل صحبت کند؛ ورونیکا، ماگدالنا، مریم و مارتا این همه دست های زنانه در انجیل که نسبت به مسیح محبت می کردند. به جای آن درباره ی قوانین، اصولنظم، هنر و دولت موعظه می کند. باید گفت مسیح از نظر زندگی شخصی فقز با زن ها معاشر بوده است….
برای دریافت جزئیات بیشتر و خرید کتاب عقاید یک دلقک با ترجمه محمد اسماعیل زاده لطفا کلیک کنید