حمیدرضا آتش برآب، مترجم در مقدمهی کتاب نوشته است:
«آقایان! خانمها! گوش کنید! شما یکی از دشوارترین، دراماتیکترین و غیر قابل هضمترین رمانها را در دست دارید.
اکنون چیزی بیش از صد و پنجاه سال از نگارش این اثر میگذرد، نخستین رمان تکگویی درونی و اولین جریان صدای وجدان که تاریخ ادبیات به خاطر میآورد. حتی پیش از ولولهی جوشانِ جیمز جویس، ایتالو ازوو، روبرت موزیل، آلفرد دولبین و ژان پل سارتر. این رمان تسلایی اندک است که انسانهای باهوش را به هیچ نمیرساند، اما دیوانهها با آن حتما به جایی میرسند. دُزِ بسیار قوی و کشندهای دارد و برای بسیاری همان بهتر که هرگز آن را تورق نکنند.
«فئودرداستایفسکی» نیز در ابتدای کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» نوشته است:
و اینگونه کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» فئودر داستایفسکی بزرگ شروع می شود؛ با هول و ولای یک کتاب بزرگ.
نویسنده در یادداشتهای زیرزمینی از زبان مردی سخن میگوید که از آگاهیِ زیاد نسبت به سایر مردم عادی، به کنج انزوای زیرزمینش خزیده و گویی مقابل فلاکت روزگار و جهالت مردم مشغول طغیانی منفعلانه است. زیرزمین در اینجا نمادی از بریدگی از اجتماع و بیگانگی است.
او نسبت به همهچیز، شکایت دارد. خودش را از دیگران جدا میداند و در مقابل تمام رفتارهای انسانهای اطرافش و روشنبینیهای دروغین طغیان میکند. طغیانی منفعلانه که تنها در اعتراض و نوشتنِ یادداشتهایش در کنج همان زیرزمین خلاصه میشود. او رنج میکشد و دلیل رنج کشیدنش را دانستنِ بیش از حد میداند. و از همین رو خودش را در بخشی به یک موش تشبیه میکند که در میان این مردم به ناچار به گوشهای خزیده و پناه برده است.
از متن کتاب «یادداشتهای زیرزمینی»:
«بگویید ببینم، کدام شیر پاک خوردهای بود که اولین بار در آمد گفت، آدمها فقط به این دلیل دست به کار بد میزنند که علایق واقعیشان را تشخیص نمیدهند؟ اگر بیاییم و روشنشان کنیم و چشمشان روی علایق واقعی و طبیعیشان باز شود، آن وقت درجا بدی را میگذارند کنار و خوب و نیکوکار میشوند، چون وقتی آدم آگاه شود و سود واقعیاش را بشناسد، نفع شخصیاش را در همین نیکی میبیند آن وقت از آنجا که مسلما هیچ آدمیزادی نمیآید خلاف نفع شخصیاش عمل کند، در نتیجه مجبور است که خوب باشد… اینها را کی گفته، ها؟ آه طفل معصوم، ای وروجک بیگناهی که برداشتهای و چنین اراجیفی را به هم بافتهای! اولا طی این هزاران سال کِی بوده که آدمیزاد فقط طبق نفع شخصی خودش عمل کند؟ پس با آن میلیون واقعیتی که شهادت میدهند آدمها آگاهانه – با علم کامل به نفع حقیقیشان – آن را رها کردهاند و کم اهمیت دانستهاند و به راه دیگری رفتهاند، چه میکنی؟ آنهایی که بیتوجه به سودشان و اما و اگر رفتهاند چه؟ آن هم بدون اینکه اجباری به چنین کاری داشته باشند، انگار فقط دلشان نمیخواسته به راه از پیش تعیین شده بروند و از سر لجاجت و خود سری راه دیگری را انتخاب کردهاند که سخت و پر سنگلاخ است و باید آن را در ظلمات جست. پس به نظر میرسد که واقعا خود این خود سری و اختیار برایشان بهتر و خوشایندتر از هر منفعتی بوده… منفعت!»