یادداشتی بر نمایش پنجرهای بر بادها
فرهاد ناظرزاده کرمانی
به کارگردانی محمد رنگینکار
نویسندۀ یادداشت: افروز جهاندیده
این نمایش از نمایشنامههای «فرهاد ناظرزاده کرمانی» است. نمایشنامهای در فضای بومی کرمان با نمادهای اصلی فرهنگ این دیار است. روایت، حول محور اتهام خیانت و بیعفتی بر صنوبر، زن مظفر میگردد. مظفر که افیونکار (قاچاقبر) است، وقتی بعد از هشت ماه به روستای بادآباد و خانهاش بازمیگردد، همسر خود را باردار مییابد. حرف از زبان مردم میشنود که صنوبر در زمان و مکانهایی، با چند مرد بوده و در غیاب مظفر، هرزگی و بیعفتی میکرده است.
مظفر، زنش را در نیمهشبی به بهانهای به بیابانی میکشاند که او را بکُشد. صنوبر با آوردن دلایل حضورش در زمان و مکانهایی که مدرک بیعفتی او میدانند، از خود دفاع میکند که برای خرید گردو یا پشم به فلان مکان رفته بوده و … . مظفر، صنوبر را به تنۀ نخل بیسری میبندد و چندبار به قصد کشت، دشنه را بالا میبرد و هر بار نمیتواند زنش را بکشد.
در ادامۀ دیالوگها و صحبتهای زن و شوهر، متوجه عشقی که بین آنها بوده میشویم. زندگی پر از عشق و علاقهای که با حرف مردم و بدبینی مرد به تیرگی و تنفر کشیده شده است. در پایان، بعد از جدلهای کلامی باهم، مظفر صنوبر را بسته به تنۀ نخل بیسر رها میکند و میگوید: اگر بیگناه باشی، مطربان شبگرد در عبور از اینجا آزادت خواهند کرد و اگر گناهکار باشی، خوراک کفتارها و گرگها خواهی شد.
این تمام روایت نیست.
کارگردان در آغاز نمایش از براعت استهلال استفاده کرده است. براعت استهلال صنعتی از علم بدیع است که در ادبیات فارسی و عرب کاربرد فراوانی دارد. نمونۀ بارز و آشنای آن در شاهنامه و پیش از آغاز داستان رستم و اسفندیار دیده میشود. براعت استهلال در فرهنگ معین، به «نیکآغازی» یا «خوشآغازی» معنا شده است. اصل براعت استهلال بر این است که در آغاز روایت (در اینجا نمایش) صحنهای را مشاهده میکنیم که کل اثر و مقصود و مضمون اصلی نمایش را به صورت موجز، فشرده و گاهی مجازوار بیان میکند. همان صحنهای که در آغاز نمایش «پنجرهای بر بادها» از گرفتارشدن صنوبر در ریسمانهایی از همه طرف میبینیم که سر طنابها به دست مردان و دیگرانی سیاهپوش و مبهم است که میتواند نمادی از تفکر مردم و جامعۀ متحجر باشد. صحنهای که به نظر نگارنده، خوش نشسته و تعلیقی در ذهن مخاطب مینشاند.
بازیگران نقش صنوبر و مظفر کاملاً در نقش خود مهارت داشتند و با گریم مناسبی که اجرا شده بود، حس بومیبودن و زمان و مکان روایت را منتقل میکردند.
هدف این متن، بررسی تطبیقی متن اصلی و اجرای نمایش به کارگردانی آقای رنگینکار است و به شگردهای کارگردانی نمیپردازد.
با مطالعۀ متن اصلی متوجه شدم که تمام دیالوگها بیکموکاست، مانند متن اصلی است. اما در کنشهای شخصیتها، انحرافاتی به تبع نظر و دیدگاه کارگردان اعمال شده است. مهمترین حذف این نمایش، لالایی آخر متن است که بسیار معناگرا و در خدمت معنای کل نمایش است. میدانیم که ساختار یک اثر، یک کل منسجم است و هر اثر ادبی فاخری، اگر یک جز یا قسمتی از آن حذف شود، پیکره ناقص یا ناساز خواهد شد؛ مگر اینکه جایگزین مناسبی برای آن قرار داده شود. لالایی انتهای متن اصلی، سرشار از استعاره و معنای ادبی است که محتوا را از زندگی شخصی یک زوج به زندگی مردم آن سرزمین تعمیم میدهد: معنایی در گیرودار تعصبات و قیدوبندهای خرافات، تعصبات بیجا و غیرانسانی، جامعهای متحجر و ناعادلانه.
در فرهنگ بومی و در متن و هنر بومی، نماد یکی از ستونهای اصلی و رسانای مفهوم است. تغییر نماد یا حذف آن، معنا را دچار خدشه خواهد کرد. همانطور که تغییر خرسنگ (سنگی به شکل سر خر) با تنۀ نخل بیسر جابهجا شده بود. نخل بیسر نماد ایستادهمردن و جوانمردی و ایستادگی و آزادگی است. خرسنگ نماد جهل و تحجر که در واقع زن بستهشده به این تختهسنگ، معنا را کاملتر میکند. نماد آزادگی و ایستادگی معمولا برای مردان به کار میرود نه زنان.
باد در این نمایش یک کاراکتر است و نقش مهمی در نمایش ایفا میکند؛ چنانکه اسم روستای فرضی نیز، بادآباد است. وزش باد و فراز و فرود این وزش و صدای باد، کاربرد بسیار بالایی دارد که در نمایش حاضر آن را کمرنگ جلوه داده بودند؛ که نه اثری از حضور فیزیکی باد داشتیم، نه صدای زوزۀ باد و شدت یا قلّت گرفتن آن.
اما طنابهای آویزان در انتهای صحنه، بسیار زیبا و کارآمد و متداعی گره در افکار مظفر و گره در زندگی صنوبر و قیدهای بسته به دست و پای زندگی و زن بود. استفاده از آنها را بسیار هوشمندانه و زیبا دیدم.
صحنهها و کشمکشها میبایست پررنگتر و ملموستر میشد. بهطور مثال صحنۀ کشمکش زن در تنهایی، نیاز به فرصت بیشتری داشت. او در سر دوراهی سرنوشتش بود و میطلبید که بیشتر تقلا و تلاش کند. صدای زوزۀ حیوانات که نزدیک یا دور میشوند، همچنین صدایی از مطربها که بارها شنیده شود، یا زن فکر کند وهم کرده است و … . این کشمکشها و تعلیقها، میتوانست قدرت روایت را بیشتر کند تا مخاطب در این تنگنا قرار بگیرد که حالا کدام یک به سمت زن خواهد آمد! گرگها یا مطربها! و پایان را شوکهکننده کند.
با سپاس از گروه نمایش «پنجرهای بر بادها» و انتخاب محتوایی که نیاز به توجه، واکاوی و آگاهسازی جامعه دربارۀ آن احساس میشود. من بهعنوان فردی دغدغهمند برای همجنسهایم، قدردان شما از این بابت هستم.
دوردتان باد!