باروک چیست؟
«باروک» نه یک مکتب یا نهضت ادبی مشخص و معین است و نه از نظر تاریخی و جغرافیایی به زمان و مکان خاصی محدود میشود. باروک عنوانی است که از اواخر قرن نوزدهم نوگرایان به یک رشته قالب های زیبایی شناختی در قرون گذشته -اوج آن در قرن شانزدهم و هفدهم- که حالاتی خاص و غیرعادی داشتند اطلاق کردند.» (مکتب های ادبی- رضاسید حسینی)
باروک در همه هنرها دیده میشود. از جمله معماری، مجسمهسازی، نقاشی، ادبیات، موسیقی و سینما.
معنی لغوی باروک یعنی سنگ یا مرواریدی که تراش نامنظم خورده باشد که کاربردش بیشتر در جواهرسازی است.
باروک را نقطه مقابل هنر کلاسیکِ مستقیم و محدود مینامند.
باروک در ابیات با وجه منفی تعریف میشود: باروک آن چیزی است که کلاسیک نیست. کلاسیک سر راست، مستقیم و بدون پیچیدگیها بیان میکند و باروک نقطه مقابل آن است. سرشار از ابهام، متظاهر و جلوهگر و خارج از عرف و غیرعادی.
تئوری باروک را اولین بار «بالتاسار گراسیان» نویسنده و فیلسوف اخلاق یسوعی در اسپانیا بیان کرد.
نمایندگان سبک باروک در ادبیات، «گونگورا» کشیش و نویسندهی اسپانیایی، «مارینو» شاعر ایتالیایی و چند نویسنده در آلمان و فرانسه میشود نام برد.
شیوهی باروک گستردگی فراوانی در جامعه آن زمان داشته است. از محیطهای اشرافی و بورژاوزی و کلیساها گرفته، تا دهقانان و روستایان.
در اشعار و آثار مرتبط با تشکیل و تکوین دنیا و ماورالطبیعه گرفته، تا نمایشنامههای تراژدی کمیک و اشعار روستایی و شبانی.
باروک هنر اغراق و مبالغه، تظاهر و تلالو است بر پایه ی نظام مقابله، شباهت و قرینه سازی.
باورک در شعر و نثر با استعارهها، کنایه و مجاز ایفای نقش میکند. در معماری با قوس و قزحها، شکلهای مارپیچ و حلزونی.
قانون تناسخ در هنر باروک نقش مهمی را بازی میکند. در تئاتر، بازیگر با نقش بازی کردن در نقش دیگری و رفتن در لباس دیگری در واقع به سراغ خودش میرود و پی کشف حقیقت است.
نقش و نقابهای بازیگران در باورک اصل ماجراست. بازیگران هیچ کدام به صورت طبیعی خود نیستند. نقاب روی نقاب، نقش در نقش دارند، دائم در حال تعویض نقاب یا چهره هستند و پیچیدگیهای شخصیتی و هویتی را القا میکنند.
باروک در هنرهای تجسمی چگونه است؟
در تصویر بالا مجسمه ای به سبک باروک را می بینید.
به طور مثال شکل آبنما را به صورت شعلهی درهم پیچیدهای میسازند، فرشتههای آبنما را درون یک مارپیچ، اسب سفید پرواز میکند، فرشتهها به زمین میافتند، ربالنوع مزارع؛ «فون» به شکل درختی در هم تنیده، تصویر میشود.
در معماری، تجسم سبک باروک را در آثار « لورنزو برنینی» و «فرانچسکو برومینی» میتوان دید.
وجه مشخصه و مضمون اصلی آثار باروک چیست؟
سبک باروک دو ویژگی اصلی دارد که بر دیگر خصوصیات هنرهای باروکی رجحان دارد و نمود بیشتری دارد.
یک: حرکت و استحاله
دو: تسلط دکور بر بنا یا ساختمان
*
*
*
در تصویر بالا نقاشی به سبک باروک را میبینید.
*
حرکت و استحاله در هنر باروک را با انحناها، قوس و ماریپچها، قوسهای طوماریهای سرستونها، منحنیهای حلزونی نشان میدهند.
نماهای موجدار، خطوطی که همدیگر را قطع میکنند، سردرهایی با خطوط شکسته و مدوّر رسم میکنند که به بیننده القا میکند؛ همهچیز در حرکت است. حرکتی مدوام و مصرانه.
دستههایی از فرشتگان، قدیسینی که لباسهایشان مثل بادبان متموّج است، شخصیتهایی در حال پرواز یا سقوط، در حال از دست دادن تعادل روی طارمیها و شیروانیها، اینها همه نماد عدم ایستایی و توقف است.
این تحرّک و پویایی، تماشاگر این آثار را دعوت به حرکت میکند، باعث میشود بیاختیار حرکت کند و دور اثر بگردد، چشم دائما از منظری به منظر دیگر سیر میکند و در یک نقطه توقف ناممکن به نظر میرسد.
این آثار تصویری از دنیای متحرّک و بیثبات را عرضه میکنند که آینهای از بیثباتی انسان و امکان استحاله و تناسخ است.
*
*
*
در تصویر بالا ساختمانی با معماری باروک را می بینید.
دو: برتری دکور بر ساختمان:
رابطه بین دکور و ساختمان، نسبت خاصی به وجود میآورد. رابطهای معکوس و غیرمعمول دکور و تزئینات باروکی روی بنا با نیروی استقلال و تکثّر، بنا را به خدمت خود درمیآورد. چنانکه انگار بنا، زمینهای برای ارائه این تزئینات و دکور نبوده و نیست. بلکه فقط تکیهگاه دکور است. مانند این است دکور باعث وجودی بنا است نه بنا و ساختمان. معماریی که فقط دکور در آن باقی میماند و با وفور آراستگی و وهم، موجودیت مییابد.
*
*
*
حالا میباید این دو مشخصهی هنر باروک را وارد قلمرو ادبیات کنیم.
برنینی: «انسان زمانی کاملا شبیه خودش است که در حال حرکت است.»
مشخصهی حرکت و عدم ثبات، در شعرها به فراوانی دیده میشود. ترکیبهایی مانند: آب روان، طوفان، باد ، ابرها، حباب در پیروان مارینو یا مارینیستهای ایتالیایی وجه مشترک است.
«گیسو خیزابی است زرین،
ابری درخشان است،
طوفان طلایی است،
دریایی در حال مدّ است که
شانه، کشتی آن است.»
یا این یکی:
«انسان اسب مسابقهای است که در پهنهی جهان رها شده،
در زیر مهمیز خداوند که او را به سوی آسمان میراند.»
*
*
لحن و حالت این اشعار و آثار، در نویسندگان و شاعران فرق می کند. بعضی لاقیدانه و مهربانانه بیان میکنند و برخی دیگر مثل «گریفیوس» با فریاد و صدای وحشت. اما وجه مشترک تمام این آثار، تشبیه و استعارههایی از چیزهایی است که در حرکت و جنب و جوش هستند.
مثل این متن از «وکرلین»:
«تو که جوان مُردی، زندگانیت، مانند ستارهی سحری بود، مانند شبنمی، آهی و مهی در زیر اشعهی آفتاب بود، رگبار و گرد و خاک بود. برف بهاری، گل، رنگینکمان، شاخهی باریک در طوفان، صاعقه، پرتو، طنین صدا، رویا، پرواز پرنده، سایه، و دودی در باد بود.»
استفاده زیاد از تشبیه و استعاره مشهود است. و همچنین نماد بیثباتی، شفافیت و کم دوامی؛ حباب یا توپ در آثارشان زیاد به کار برده میشود.
ترکیب «انسانِ حباب» در آثار «راسم» و «ریچارد کراشو» بر جستهترین نمایندهی شیوه باروک در ادبیات انگلستان دیده میشود.
*
*
*
تناسخ در ادبیات باروک:
«گراسیان» (پیروان بالتاسار گراسیان) انسان را موجودی دائما متغیر میدانند که هیچوقت شبیه خودش نیست، بلکه جانوری است افسانهای، با تن و بدن و دست و پای بیتناسب. این تناسخ را با لباسهای مبدل، نقابهای فراوان در باله و تئاتر نشان میدادند که نقاب روی نقاب دارند مثل پوست انداختن، از لباس و نقابی بیرون میآیند و در لباس دیگری هستند، که هیچکدام خود واقعیشان نیست.
نماد تناسخ؛ «پروتئوس» و «سیرسه» است که هم در هنرهای نمایشی و هم ادبیات کاربرد داشته است.
پروتئوس و سیرسه، نماد تغییر هستند. که به شکل های مختلف درمیآیند. این دو ابزاری میشوند در دست شاعران و نویسندگان باروک که به تخیلشان بال و پر میدهد در جهت بیان تناسخ و بیثباتی و استحاله.
*
*
*
در مورد مشخصه دوم هنر باروک در هنرهای تجسمی رابطه دکور و ساختمان گفتیم که دکور عامل اصلی میشود و ساختمان فقط پایه و تکیهگاه برای تزئینات.
در ادبیات باروکی نیز ظواهر بر درون غلبه دارد. تغییر قیافه و تظاهر اخلاقی تشویق میشود. جلوهگری بر بدن و هستی وجودی فرد ترجیح داده میشود و بودن را تکیه گاه و بهانه برای جلوه کردن میسازد.
نماد این مشخصه، طاووس است. که در هنرهای نمایشی از آن استفاده زیادی میشود.
توجیه گراسیان برای تفوق ظاهر بر باطن، این است:« واقعیت، بدون صورت ظاهر به چه درد میخورد؟ بزرگترین دانشها، در هنر ظاهر شدن است…کمی تظاهر، بهتر از کلی واقعیت پنهان است…تجلّی، هستی دیگری بر هر چیزی میدهد»
در ادامهی این جریان، اعتقاد داشتند که باید این ظواهر را کتمان و پنهان کرد. تکّبر، دکوری است برای هیچ و پوچ.
تظاهر و لافزنی زیاد، آدم را خسته میکند. فضا و کمالات باید نادر و کمیاب باشد و گاهی باید آن را پنهان کرد. نفوذناپذیر ساختن خویشتن، مخفی داشتن راز دل خود، در واقع پنهانکاری یکی از شرایط شایستگی برای انسان میدانستند.
شخصیتهای داستانها و قصههای باروکی، مبالغه، پنهانکاری و تظاهر به هر چیزی که نیستند، می کنند و آن را رفتاری درخشان میدانند و در تقابل با این، شخصیتهای دیگری دست به اعتراض میزنند. طبیعی بودن، مقابل نقش بازی کردن به شمار میرود.
*
*
*
ادبیات باروکی چگونه است؟
علاوه بر مشخصههایی که بالا ذکر شد؛ از جمله تشبیه و استعاره و صناعات ادبی زیاد، پرداختن به ظاهر بیشتر از باطن، ادبیات باروکی پر از الههها، موجودات مسخ شده و جادوگران است. موجودات افسانهای نقش موثری بر این ادبیات دارند و شخصیتهای اصلی قصه و داستانها را شکل میدهند.
داستانها پیچیده و مبهم است، همه چیز جان دارد و جادویی است و جسمیت پیدا میکند، حتی مفاهیم انتراعی مانند مرگ.
قانون شناخته شده باروک، قانون تناسخ است که از خلال آن میتوان نقش بازی کردن و دیگری بودن را رساند.
در باروک، همهچیز ظاهرسازی و لباس مبدل است، حتی خود زندگی.
امیل: «انسان در دنیا کاملا پشت نقابش پنهان شدهاست… وجود خودش برای او هیچ نیست، و ظاهری که از خود ساخته است، همهچیز اوست.»
باروک در قرن بیستم توسط «هاینریش ولفلین» پژوهشگر آلمانی مورد تحقیق قرار گرفت. اما ظهور و پیدایش باروک، مربوط به قرن شانزدهم و هفدهم میلادی است.
دادائیستها و سوررئالیستها از هنر باروک تاثیراتی پذیرفتهاند.
نمونه ای از شعر باروک از «تئوفیل دوویو» را بخوانیم:
«این جویبار رو به بالا میرود،
گاری روی برج ناقوس رفته است…
ماری، کرکسی را میدرد.
آتش در درون یخ شعله میکشد
خورشید سیاه شده است.»
*
*
*
*
افسانه پروتئوس:
پروتئوس، ربالنوع یونانی، یکی از «پیران دریا» و فرزند پوسئدون و فنیکه یا به نوشتهی بعضی از نویسندگان فرزند اقیانوس و تتوس است. کلهی غولهای دریایی پدرش را نگهبانی میکند. قدرت تغییر قیافه دارد و به هر صورتی که بخواهد درمیآید، از جمله به صورت آب یا آتش.
افسانه سیرسه:
زن جادوگر افسانه هومری و دختر هلیوس یا خورشید است. در اودیسه میخوانیم که اولیس وقتی قدم در جزیرهی وی میگذارد، میبیند که سیرسه همراهان او را که قبلا به جزیره رسیدهاند، با جادو مسخ کرده و به صورت خوک درآورده است. اولیس جادوی او را باطل میکند و مجبورش میکند که همراهانش را دوباره به صورت انسانی برگرداند. از عشق اولیس و سیرسه فرزندی به نام «تله گونه» به دنیا میآید.
*
*
متنی که خواندید یادداشتی در شناخت سبک باروک بود که با کمک کتاب «مکتبهای ادبی» نوشتهی «رضا سید حسینی» نگاشته شده است.
کپی با ذکر منبع و نام نویسنده این یادداشت مجاز است. 🙂
Pingback: مکتب کلاسیک چیست؟ و آثار کلاسیک چه ویژگیهایی دارند؟ - داستان، طنز، معرفی کتاب، یادداشت ، فروشگاه