بعضی کتاب‎ها را که می‎خوانید قشنگ، تفاوت را احساس می‌کنید.

شش داستان پراکنده‌ی «بهرام صادقی» در مجموعه‌ای گرد آمده به نام «وعده‌ی دیدار با جوجوجتسو» که از حیث تکنیک داستان‌نویسی و همچنین مضمون متفاوت‌ترین است.

 

«بهرام صادقی» در این کتاب از فقر و فلاکت می‌نویسد. مضمونی که در آثار دیگرش هم تم اصلی است، با زبان خاص پر از نیش و کنایه و گروتسک.

 

زبانش به نوعی است که غیر مستقیم همه چیز را می‌گوید، تصویر می‌سازد و رهایت می‌کند در آن تابلو، تا خودت واضحات را ببینی، مستترات را کشف کنی.

با رمز و راز و سرنخ دادن به دست مخاطب، حرف اصلی‌اش را حالی‌ات می‌کند.

 

در داستان‌های این مجموعه منتظر حادثه نباشید، منتظر اتفاق خارق العاده نباشید. اتفاق بزرگ در لایه‌های زیرین این داستان‌ها می‌افتد، در نهانگاه و قلب داستان، بی‌سروصدا ولی نفس‌بُر.

 

طنز آمیخته به بدبختی و بیچارگی، شدت زخمی که این داستان‌ها می زند را ملایم‌تر می‌کند.

طنز پنبه‌ای است که با آن می‌بُرند، برشی از نوع درمان کننده یا حداقل از نوع کشف منبعِ درد.

 

شخصیت‌های داستان، زنده و جاندارند، با گوشت، خون و صدا می‌شود تصور کرد. جلوی چشم‌ات هستند انگار. آشنایند و قابل لمس.

 

خواندن این چند داستان، آموزنده و تاثیرگذار از جهت یادگیری تکنیک‌های  داستان‌نویسی و شیوه‌های داستان‌نگاری «بهرام صادقی» توصیه می‌شود.

 

داستان‌ها از نوع برشی از زندگی آدم‌هایی است که در برهه‌ی خاصی از تاریخ، مکان و ساعت بوده‌اند و اینکه بدانی کدام برش را بگذاری جلوی مخاطب، هنر است.

در کل مثل بهرام صادقی «در داستان کوتاه، باید راست و درست گفت و حقیقت را گفت.»

 

 

بهرام صادقی کیست؟

 

غلامحسین ساعدی در مورد بهرام صادقی می‌گوید: «حضور بهرام صادقی در دو دهه‌ی ادبیات معاصر، بی‌شک یک امر استثنایی بود. شکستن الگوهای قالبی، نمایش زندگی آمیخته به فلاکت از پشت منشورهای تازه، زندگی بی حادثه و یکنواخت ولی انباشته از ماجراهای عبث، اعتراض مستتر با نیشخند تلخ و گزنده»

 

بهرام صادقی ملقب به صهبا مقداری، متخصص داستان کوتاه، نویسنده و شاعر معاصر. از مهمترین چهره های جُنگ اصفهان.

 

همین را در مورد بهرام صادقی بگویم که او نویسنده ای است که با مجموعه داستان‌های کوتاه «سنگر و قمقمه‌های خالی» و داستان بلند «ملکوت» به شهرت رسید. با انتشار همین دو اثر جزء بزرگ ترین نویسندگان دهه و صاحب سبک پیشرو به شمار می‌آید.

 

او موضوعاتی اجتماعی را برای نوشتن انتخاب می‌کند، مکان داستان‌هایش شهری است و این فروپاشی و بیهودگی زندگی شهری نمود بارزی در داستان‌هایش دارد.

 

کتاب ملکوت او را نشانگر مانیفست زندگی از نظر او می دانند و با بوف کور صادق هدایت مقایسه می کنند.

 

 

 

داستان‌های مجموعه «وعده‌ی دیدار با جوجوجتسو» شامل:

آدرس: شهر«ت» خیابان انشاد، خانه ی شماره ی 555

50-49

شب به تدریج

اقدام میهن پرستانه

ورود

وعده ی دیدار با جوجوجتسو

*

 

 

قسمتی از داستان اول این مجموعه، «آتشکان»:

 

«کریم آتشکان، سی ساله، قد متوسط، چشم‌های میشی.چشم‌ها میشی، قد متوسط، وزن متوسط، زیبایی متوسط، همه چیز متوسط، فقط چشم‌ها میشی.

اما یک چیز متاسفانه از متوسط هم پایین‌تر: خریدن کفش.

آقای آتشکان کفش‌هایش را فقط از مغازه‌هایی می‌خرد که معمولا همراه کفش چیزی هم اضافه می‌دهند؛ مثلا جوراب و یا هر دو هفته یک‌بار قرعه می‌کشند و به برندگان، دیگ زودپز چوبی و یا کارد و چنگال پلاستیکی هدیه می‌کنند. اما آقای آتشکان جوراب‌ها را پس  می‌دهد؛ جوراب نمی‌پوشد. و چون مجرد است و تصمیم دارد مجرد هم بماند و برای دیگ و کارد و چنگال مورد مصرفی نمی‌شناسد بازهم تصمیم گرفته است که هر وقت برنده شد آنها را هم پس بدهد.

می ماند خود کفش‌ها. آنها یا خیلی تنگ هستند و یا خیلی گشاد و دوستان آقای آتشکان عادت کرده‌اند که آقای آتشکان را در ساعات اداری همیشه مشغول و گرفتار ببینند. پای لختش را بیرون می‌آورد و به آن که دیگر قلمبه سلمبه شده و از میخچه و زگیل پوشیده است وازلین می‌مالد. گاهی هم یک جعبه پودر تالک را روی آن خالی می‌کند و فضای اتاق را ناگهان غباری سفید می‌پوشاند و آقای محسنی که حساسیت دارد به عطسه می‌افتد. آقای آتشکان دستمالش را در هوا تکان می‌دهد ولی برای آقای محسنی دیگر دیر شده‌است. آن وقت همه شروع می‌کنند به شمردن عطسه‌های آقای محسنی…

آقای آتشکان را کجا می‌شود پیدا کرد؟ این خود سوالی است. در اداره؟ گمان نکنم. هیچ‌کس هنوز درست نمی‌داند که اداره‌ی او کجاست و چیست و یا، مهمتر از همه، این که واقعا اداره‌ای در کار هست یا نه. در خانه؟ شما بیایید خودتان امتحان کنید. شب یا روز، صبح یا عصر، تعطیل یا غیر تعطیل، هر وقت خواستید، به در خانه‌ی او بروید و زنگ بزنید . همین حالا، پیش پای شما رفته‌اند بیرون. بقال سر کوچه  او را دیده است که لنگ لنگان، مثل این که در گل و لای، دور می‌شود. گاه می‌ایستد و گاه به جایی تکیه می‌دهد…»

 

 

 

 

 

*

 

 

 

 

 

این بخشی از داستان «وعده‌ی دیدار با جوجوجتسو» است، داستانی که کوتاه است اما معنا و مضمونی عمیق و دراز دارد:

 

«می‌روم، فردا می‌رم . دیگر بیش از این نمی‌توانم این حال بد معده را تحمل کنم. شاید از نشستن زیاد در دکان حاج عبدالستار باشد. آخر تا کی بروم آنجا و برگردم و بوی برنج و بنشن و روغن و عطر آخوندی و صابون کویتی را بشنوم؟ اما هر کار می‌کنم باید خیلی زود باشد. پیش از آن که نویسنده‌ی داستان میلش بکشد در سوراخ دیوار حاجی را گِل بگیرد یا تله‌ای آنجا کار بگذارد و یا مرگ موش دور وبر  بریزد و یا این که باز بیاید سراغ من و من بیچاره را دلال مظلمه کند و تهوع مرا به دلزدگی از این مرداب پوچی و ابتذال نسبت بدهد و آقای جتسوی بیچاره را مثلا نشانه‌ی آرمان‌های انسانی قلمداد کند و شب را هم چیزی بداند نظیر آگاهی و معرف و در این میان آنها که اگر زیر ماشین جوجوجتسو بروند نه تنها بالای ماتحتشان بلکه همه جایشان دم در خواهند آورد…»

 

 

 

 

کپی با ذکر منبع و نام نویسنده یادداشت مجاز است*

 

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید