از همان جمله اول وارد فضای کدر و خاکستری و دلگیر مغازه ای می شوید وسط ناکجاآباد، که عجیب ترین اتفاق ممکن برای مردم آنجا در حال رخ دادن است. خنده ی نوزادی در کالسکه اش وسط مغازه فروش ابزارآلات خودکشی. نمی خواهند باور کنند بچه می خندد، نمی خواهند دیگران بدانند بچه شان خندیده و بازم هم خواهد خندید، که خندیدن را بلد است. این بچه سومین بچه ی خانواده تواچ صاحب «مغازه خودکشی» است که با شور و شوق و دیدن زیبایی های زندگی، دنیای اطرافیان و اطرافش را تغییر می دهد.
خانواده تواچ کسب و کار خانوادگی شان فروش لوازم خودکشی به مردمی است که قصد خودکشی دارند و کم هم نیستند. وقتی غروب از پنجره خانه بیرون را تماشا می کنند، منظره ی دیدشان سایه تیره آدم هایی است که از پنجره یا بلندی یا بالای ساختمان ها خودشان را پرت می کنند پایین.
امیدی به آینده انسان و جهان نیست. همه چیز در حال نابودی است. باران های اسیدی می بارد، جنگ های تروریستی و هسته ای در جریان است. هیچ روزنه ی نور و امیدی نیست. مردم دلمرده و افسرده و ناامیدند و دست از تلاش برای بهبود یا راه حلی برای تغییر دست کشیده اند. شهر، شهر شکست خورده هاست که شعار مغازه این است: «آیا در زندگی شکست خورده اید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید!»
این خانواده سه فرزند دارد که نام آنها را از شخصیت های معروفی که با خودکشی به زندگی شان پایان داده اند وام گرفته شده است. ونسان از نام نقاش بزرگ ونگوگ، آلن از نام دانشمندی به نام آلن تورینگ که با سیب سمی خودکشی کرد و دختر خانواده مرلین از نام هنرپیشه زیبا مرلین مرنرو گرفته است.
آلن آخرین فرزند خانواده که نتیجه ابزار جلوگیری از بارداری سوراخ است، مایه ننگ خانواده به حساب می آید. ونسان لاغر و بی اشتها با دردهای مداوم میگرن و بانداژ سرش زندگی می کند و دست به ساخت ابزار و روش های خودکشی خلاقانه می زند، باعث افتخار خانواده است. مرلین دختر خانواده می گوید: پس کی خودمان می توانیم خودکشی کنیم!
آلن اما با اینکه در یک فضا و محیط و شهر با دیگران زندگی می کند اما با دید تازه ای به اطراف نگاه می کند. زیبایی های زندگی را با نگاه تیزبینش بیرون می کشد و می گذارد جلوی چشم دیگران. سعی دارد شادی و خنده و امید را سرایت دهد، انگار ماموریت او از به دنیا آمدن همین باشد.
از تیرگی خبرهای فجایع در راه و در حال رخ دادن در دنیا زیبایی مجری تلویزیون را می بیند. از تبعیدگاه مخوفش آب و هوای خوشش را پیدا می کند.
آلن یک تنه روزنه ی نور را پیدا می کند و با شور زندگی که در خود دارد، این روزنه را بزرگ و بزرگتر می کند، تا همه از آن حظ ببرند.(به دلیل خطر اسپویل از نوشتن ادامه ماجرا معذورم)
رمان کوتاه مغازه خودکشی یک فانتزی سیاه است به قلم «ژان تولی» که سال 2007 به چاپ رسید. هجوی درباره مرگ و زندگی. مبارزه این دو، در دنیایی سیاه که چیرگی مرگ بر زندگی محتمل تر است.
ژان تولی سوژه ی نابی را انتخاب کرده است. یک جور پیشگویی جهان می تواند باشد که مغازه خودکشی و شرکت های فروش لوازم خلاقانه خودکشی امری عادی است. افتخار این مغازه به خدمت رسانی موفق به افراد است با کمترین خطا در مرگشان.
در این مغازه انواع سم های دست ساز ساخته می شود. بلوک های سیمانی برای غرق شدن یا پرت شدن از بلندی را با دست خود می سازند. طناب های دار را با دست خودشان وقتی در حال تماشای اخبار وحشتناک جنگ و قتل و غارت هستند می بافند. سیب آلن تورینگ تولید می کنند با تزریق سم در هر سیب که با یکبار گاز زدن مرگ فرا می رسد.
با این تفاسیر فکر نکنید که خواندن این کتاب شبیه دیدن کابوس ترسناکی است که لرزه به تن خواهد آورد! این کتاب با زبان طنز نوشته است و این طنز بی نظیر روکشی است که هر چیز هولناک و زشتی را تلطیف می کند و به خورد مخاطب می دهد. مثل بوسه زهرآگین یک دلبر زیبا که در ظاهر زیباست اما بوسه اش، بوسه ی دردناک یا شاید مرگ می تواند باشد.
این کتاب را یک کتاب انگیزشی نیز حساب کنید. به شما می گوید زندگی زیباست کافیست زیبایی هایش را پیدا کنی و ببینی.
پایان این کتاب یک پایان بحث برانگیز است که هر چند خیلی دوست دارم در موردش بنویسم، سکوت می کنم تا کتاب را بخوانید.
بعد از خواندن کتاب انیمشین ساخته شده از روی این داستان را که به همین نام «فروشگاه خودکشی» را ببینید.
اگر در مورد پایان این کتاب نظری دارید خوشحال می شوم اینجا برداشت خودتان را به اشتراک بگذارید.
در صورت تمایل برای خرید این کتاب اینجا کلیک کنید
کپی با ذکر منبع مجاز است*
با تشکر از حافظ شیرازی که برای نام این یادداشت یاری رساند:)
عجیب ادمو میگیره این کتاب
همینطوره . از اون کتابایه که هیچ وقت فراموشش نمی کنی