کتابی پر از «آئورلیانو بوئندیا» ها است. پر از مرگ و پر از نامیرایی، جادو و جادوگری، پیشگویی و آیندهنگری و صد البته، تنهایی.
ماکوندو دهکده ی ساخته ی ذهن نویسنده «گاربریل گارسیا مارکز» محل زندگی شخصیت های ساخته ی خلاقیت او است. ذهن جادویی دنیایی جادویی می سازد که با واقعیت مو نمی زند. شخصیت هایی منحصر به فرد و واقعی درگیر اتفاقات جادویی در عین حال واقعیت نما. سبک رئالیسم جادویی از این رمان آغاز شده است با عالیجناب گابریل گارسیا مارکز بزرگ.
داستان کتاب «صد سال تنهایی» از این قرار است که یک راوی سوم شخص به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته است که نسل اول آنها در دهکدهای به نام ماکوندو ساکن میشود.
ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیتهای داستان به جادویی شدن روایتها میافزاید. صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران، کشته شدن همهی 17 پسرِ سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمدهاند توسط افراد ناشناس از طریق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آنها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچهها شدن آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا از این موارد است. داستانی که در آن همهی فضاها و شخصیتها واقعی و حتی گاهی حقیقی هستند، اما ماجرای داستان مطابق روابط علّی و معلولی شناخته شدهی دنیای ما پیش نمیروند.
سرهنگ آئورلیانو بوئندیا، پسر دوم اورسولا و خوزه آرکادیو بوئندیا است که اولین فرزندی است که در ماکوندو به دنیا میآید. این شخصیت فاقد هرگونه احساس عشق، نفرت، ترس، تنهایی و امید است. وی از کودکی تحت تأثیر برادر بزرگتر خود خوزه آرکادیو قرار دارد و در اوج داستان توسط برادرش که در نقطه مقابل دیدگاه سیاسی وی قرار دارد و به نوعی نماینده تمام نمای دشمنان او نیز به حساب میآید از اعدام نجات پیدا میکند.
وی بارها و بارها از مرگ میگریزد. نه جوخه اعدام و نه زخم و سم و خودکشی نمیتواند وی را بکشد. وی به نوعی نماد شخصیت کسی است که باید زنده بماند و عذاب بکشد تا پل بین سنت و مدرنیته در شهر خیالی ماکوندو باشد.
وی در طول جنگهای داخلی در تمام جبهههای جنگ با زنان بیشماری خوابیده و ۱۷ پسر که همه نام کوچک وی و نام خانوادگی مادرانشان را دارند از وی بوجود آمدهاند. گویی که در تمام مسیر پیشروی جبهه تخم جنگ را پراکندهاست.
اما همه این ۱۷ پسر که یک کشیش روی پیشانی آنها علامت صلیب را با خاکستر حک کردهاست به سرعت کشته میشوند. در نهایت سرهنگ در اوج تنهایی و فراموش شدگی میمیرد.
خوزه آرکادیو بوئندیا جد خانواده بوئندیا به سبب کشتن پرودنسیو آگیلار با چند خانواده از شهرش خارج شد به سوی مکانی بینام و نشان رفت. جد وی و اورسولا با هم شریک بودند و به دلیل این که دایی و خاله اورسولا با هم ازدواج کرده و بچه آنها با دُم به دنیا آمد، خانواده نمیگذاشتند این دو بچه دار شوند. اورسولا هم شلوار بلندی با زنجیری به دورش میپوشید. روزی خوزه آرکادیو با پرودنسیو آگیلار خروس جنگی بازی کردند و پرودنسیو حرفی به او دربارهٔ عقیم بودنش زد و خوزه عصبانی شد و با نیزه او را کشت؛ ولی روح آگیلار همیشه در خانهاش بود و خوزه به خاطر او با چند خانواده به دنبال مکانی جدید برای زندگی رفت. وی پس از گذر از کوهستان به جایی رسید و در آنجا اقامت کرد و بهخاطر خوابش آن جا را ماکوندو نام نهاد.
شخصیت اورسولا و پیلار ترنرا با بقیه افراد خانواده تفاوت دارد زیرا این دو نفر با حس ششم خود و گرفتن فال ورق میتوانند آینده افراد را پیشبینی کنند.
بعد از مرگ اورسولا این فرناندا دل کارپیو است که کنترل زندگی افراد خانواده را برعهده میگیرد و نظراتش را بر آنها تحمیل میکند. چون او از ارتباط دخترش رناتا رمدیوس با مائوریسیا بابیلونیا ناراضی ست و نمیخواهد مردم دهکده در جریان رابطه آن دو قرار بگیرند مرگ آن جوان را سبب میشود و دخترش را به یک صومعه پیش عدهای راهبه میفرستد تا در آنجا تا پایان عمرش بماند. وقتی راهبهای به خانه فرناندا میآید و نوه او که فرزند رناتا و مائوریسیا است را با خود میآورد با وجود آن که فرناندا در ابتدا قصد کشتن آن کودک را دارد اما از فکر خود منصرف میشود و آن بچه در آن خانه بزرگ میشود.*
صد سال تنهایی کتابی است که هر کس باید خوانده باشد.
برای جزئیات بیشتر و خرید کتاب صد سال تنهایی با ترجمه بهمن فرزانه کلیک کنید
برای جزئیات بیشتر و خرید کتاب صد سال تنهایی با ترجمه سحر عزتی کلیک کنید
برای جزئیات بیشتر و خرید رمان صد سال تنهایی با ترجمه گوهری راد کلیک کنید
برای جزئیات بیشتر و خرید رمان صد سال تنهایی ترجمه کیومرث پارسای کلیک کنید
برای جزئیات بیشتر و خرید کتاب صد سال تنهایی با ترجمه جهانپور ملکی کلیک کنید
*ویکی پدیا