دخترِ من، سلام!
سرمایه ی من! حالت چطوره؟ به توصیه ام عمل کردی و بیشتر از 5 کلمه با هیچ مردی حرف نزدی؟ یا اون کفش های پاشنه بلندت که صدای پایت را توی کوچه و خیابان به گوش مردها می رساند را با کتانی عوض کردی؟
اینها که می گویم شوخی نیست. مسئله بودن یا نبودن، مسئله مرگ و زندگی ست. برای حفظ جانت هم که شده این توصیه های ایمنی که صرفا جهت زنان نوشته شده را جدی بگیر!
اگر از حال ما جویا می شوی باید بگویم حال مان خیلی خوب نیست. چون دختر داریم و دختر را سالم نگه داشتن کار شاقی است. دختر جز چیزهایی است که زود فاسد می شود. نه می شود مثل شیر و پنیر توی یخچال گذاشت نه مثل گوشت و باقلا توی فریزر. اصول خودش را دارد. یکی از این اصول ایجاد رعب و وحشت در دل دختر مورد نظر است. تهدید کردن هم در مواردی که کمی فساد پذیرفته گاهی کارساز است.
این علم دخترداری است که از پدرانمان به ارث برده ایم. دختر باید تا وقتی خانه ی پدرش است از مردان خانواده که بی شک خیر و صلاحش را می خواهند پیروی کند و اگر آنها بگویند ماست سیاه است دختر باید قبول کند. چون ممکن است توی ماست قره قورتی، گنه گنه ای چیزی ریخته باشند که ماست سیاه شده است.
اگر مردان خانواده گفتند : بمیر دختر! باید بمیری!اصلا راه ندارد که بگویی من هنوز جوونم و آرزو دارم و می خواهم زندگی کنم. اصلا دختر، کی باشد که چیزی از زندگی کردن بداند! زندگی در مردن است برای دختران. مخصوصا دخترانی که سر و گوششان زیاد از حد می جنبد و به سمت جاذبه ای که سر و گوششان را جنبانده متمایل می شوند.
حالا بماند علم دخترداری را وقتی یادت می دهم که دختردار شدی! اگر تا آن موقع مردی از خانواده حکم نکند که بمیرم.
راستش را بخواهی یک مقدار با پدرت دعوایمان شد. سرِ تو. درست مثل همان وقتی که سر مال و اموال پدربزرگت دعوا شده بود. پدرت اصرار دارد تو جز دارایی و اموالش هستی و من هم. شکی نیست در این مورد. فقط داشتیم آینده نگری می کردیم که اگر مجبور شدیم تو را بُکشیم تا آبرویمان را حفظ کنیم یا بهر جهت و … به هر دلیلی…
خودت که می دانی. قبلا هم گوشزد کرده ام که تو و من، ناموس پدرت هستیم. پدرت صرفا به واسطه ی مرد بودنش، صاحب جان و جسم، مال و همه چیز ماست. هر وقت هم تصمیم گرفت می تواند بیخ تا بیخ مان را ببُرد، بگذارد جایی که هیچ نامحرمی آن را نبیند. قانون هم تمام قد، برایش یک کف مرتب می زند.
حالا ببین کی بهت گفتم ناموس جان! پایت را کج نگذاری یک وقت. صدایت در نیایید. تا وقتی که تحویل صاحب بعدی داده شوی تا ما آبرویمان را به صحت و سلامت منتقل کرده باشیم و گذاشته باشیم توی کیسه ی شوهرت. بعد هم شوهرت می داند و شوهرت، گاهی هم پدرت.
برای چه؟ خوب برای اینکه زنی، مونثی، منزلی، ضعیفه ای، والده ای و …هزار جور اسم دیگر داری که دلالت بر نداشتن عقل می کند. عقل مان ناقص است دخترجان!
اگر عقل داشتیم همین ها را درک می کردیم. درک می کردیم که چرا باید جزء شاخه ی انسان باشیم و به واسطه ی شکل ظاهری و یک سری هورمون های دیگر، بی عقل باشیم.
داشتم در مورد دعوایمان می گفتم. پدرت داس خریده است. صرفا بخاطر اینکه با ناموس هم مخرج است. غلاف مخصوصی هم از چرم تمساح داده، برای داس، این ناجی آبرو بدوزند. داشت داسش را تیز می کرد و برق می انداخت که، گفتم: مرد این داس را برای چه می خواهی! ست چاقوهای آشپزخانه کافیه!
گفت: نه نمیشه، بعد چطور می خوای با اون کاردا سبزی خرد کنی یا گوشت راسته ی گوسفندی را خرد کنی و بذاری جلوی من. نمی شود. هر چیزی آیینی دارد. تو زنی نمی فهمی…برو بشین کهنه ی بچه ها را بشور.
البته مرد است و گرفتار. یادش نیست بچه ها دیگر به جای کهنه، پمپرز گند می زنن. ولی من اطاعت امر کردم رفتم از همسایه ها کهنه بچه گرفتم و شستم. چون وقتی به داس توی دستش نگاه می کردم، حس یه دسته خوشه ی گندم، یونجه، سیفی جات را داشتم که … بماند حالا!
خلاصه که بحث مان سر مال مان یعنی تو بالا گرفت. پدرت به استناد قانون اساسی اصرار دارد که چون خودش تو را تولید کرده، پس حق نابود کردنت را هم دارد، هیچ کس هم نمی تواند بگوید این حق را ندارد. فقط می تواند پیشنهاد بدهد که به چه صورت دست به این کار بزند. مثلا خفه کند یا…
خلاصه که دخترم، ناموس پدرت! سعی کن راه راست بروی و صراط مستقیم. حتی سرت را هم به سمت کج نچرخانی که صرفا کجروها را ببینی. آن چیز اسمشو نیار که اولش با ع شروع می شود و آخرش با ق تمام می شود هم، هرگز به مغز و ذهن و قلب و هیچ جای بدنت راه نده! این چیز، قاتل واقعی دختران و زنان است.
باید هر چه پدرت گفت بگویی چشم. به محض خارج شدن کلمه از دهانش. می دانی که پدرت زودجوش است و داس دار.
تصویر یک داس نمادین را بگذار والپیپر گوشی ات. برای تمدّد حافظه به دردت می خورد.
دوستدارت، سلطان قلبت، مادرت…
Pingback: اصول پذیرش خواستگار…(نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد)(قسمت هفتم) | داستان، طنز، معرفی کتاب، یادداشت ، فروشگاه