جیب به جیب بشی الهی! (نامه به دختری که ….) (قسمت نهم)

 

دخترم، سلام!

اگر از احوال ما جویا باشی، خوب هستیم و در سلامتی کامل به سر می‌بریم و غیر ذالک!

جهت نامه‌نمایی راستین، این حرفا لازم است. وگرنه خودت می‌دانی نفسی که می‌آید، مجبور است پس برود. بنابراین همچنان زنده‌ایم. به کوری چشم مرده‌ها، مخصوصا مادر شوهرم!

خب برویم سر اصل مطلب.

بعد از موشکافی موجودی به نام شوهر که اگه یادت رفته برو اینجا مرور کن!

می‌رویم سراغ فواید موثر شوهر بر زندگی زن!

خواص مفید شوهر، آنقدر منشوری، شطرنجی و کلا مه‌آلوده است که اصلا نمی‌شود اشاره‌ای به آن کرد که آدم دانا را به یک اشارت بس است!

دلیلش هم عین آینه، زیر آفتابِ ظهرِ تابستان، روشن و کورکننده است، هر چند برای چشم کور(بلانسبت شما) فرقی نمی‌کند.

می‌دونی که در برنامه دموکراسی کشورمون آزادی بیان اجباریه. ولی بعد از بیان، این آزادی معلوم نیست کجا غیبش می‌زند. عین ماهی از توی دست آدم لیز می‌خورد می‌رود، گم و گور هم می‌شود.

به نظرم این دموکراسی‌مون یه ایرادی پیدا کرده. از بس به ایرادش محل نگذاشته‌اند، رسما شده دموقراضه!

من برای روز مبادا، هر چه گشتم نبود. حتی با چراغ هم، در روز روشن گشتم، نبود. آگهی هم زدم با این مضمون:« از یابنده‌ی آزادی بعد از بیان تقاضامندیم که آن را به نزدیک‌ترین مجلس و دولت وقت، نشان بدهد. شاید یادشان رفته همچین چیزی لازمه‌ی یک کشور و دولته! متشکریم! مژدگانی هم شاید دادم!»

خب پس از این منشوریجات و زنجیر به گلو و دست و پا گیر کننده‌ها که بگذریم، مجبوریم برویم روی خاصیت‌های روشن، شفاف و واضحِ شوهر، مثل جیبیّت یا جیب بودن!

 

 

شوهرعلاوه بر اینکه با ازدواج و وجود زنی در کنارش از عذبِ الدنگ، به شوهر و همسر تبدیل می‌شود، به کیسه‌هایی در سایزها و جنس‌های مختلف به نام جیب نیز تغییر هویت می‌دهد.

قدیما فقط جیب بودند یا کیسه آستردار. اما امروزه ارتقا پیدا کرده‌اند و تبدیل به عابر بانک و کارت اعتباری هم می‌شوند.

برای دسترسی به این بانک همراه و متحرک که  خورنده و پس‌دهنده هم هست، نیاز به رمز چهار رقمی یا چندین کلمه‌ی عاشقانه‌ی دوّار کننده احساسات لازم است.

رمز چهار رقمی را حالا هر کورِ بی‌سودای می‌داند چیست. اگه تو نمی‌دانی باید بری بمیری دخترم! آلت مرگت را هم خودم برایت آماده می‌کنم. یه دانه آدم ابله از روی زمین کم شود،  احتمال گلستان شدن دنیا از مرز صفر رد می‌شود.

برگردیم به رمز عاشقانه. این رمز عاشقانه نیاز به مقادیر بالایی عشوه، ناز، خم ابرو و گردش لب ماتیک زده دارد. قبلش حتما استحمام، غسل، مسواک با خمیردندان خوشبو کننده و آرایش لازم است، که با تن پاک و نیت پاک به سراغ وارد کردن این رمز بروی.

 

بعد از آماده سازی مراحل دلبری و عشوه گری، اوراد و اشعار عاشقانه در ستایش شوهر به زبان بیاورید، طوری که بازدَم این کلمات را توی صورت مردت فوت کرده باشی. یعنی فاصله اجتماعی را بگذارید در کوزه و بروید توی دلش. از نزدیکترین فاصله‌ی ممکن، دماغ به دماغ، کلمات را ادا کنید، کلمات را توی دهان‌تان غرغره کنید و با فوت و بازدم به صورت کاملا زیر پوستی و معمولی که شوهر شک نبرد توی صورتش تخلیه کنید.

 

این کار نود و پنج درصد جواب می‌دهد و شما صدای برخورد کارت به کارت و شمارش پول را خواهید شنید. پنج درصد بقیه را هر وقت آزادی بعد از بیان پیدا شد یادتان می‌دهم.

 

جیب شوهر یا عابر بانک سیار انسانی، در همه ساعات و روزها قابل دسترسی نیست. بیشتر اوقات مخصوصا در این سال‌هایی که تورم رسیده به گلویمان، نو سیگنال(no signal)، نو پول (no money) می‌زند. حتی ته جیب ممکن است سوراخی کشف کنید که نشان از کهنه کیسگی و به مدت دراز، خالی کیسگی باشد.

 

گاهی اوقات به دلیل شرایط وارده از جامعه‌ی خارج  از خانه، اصلا حال و حوصله‌ی پول در دادن ندارد. یا اقساط بانک، پول نون و پیاز، پول بیمه، پول مدرسه، پول اجاره خانه، پول کوفت و زهرمار اجازه نمی‌دهند، تهش چیزی به شما بماسد.

پس خیلی هم رمزهای عاشقانه و چهار رقمی رو پشت سر هم نزنید، ممکن است شوهر، کاملا هنگ کند، عقش بگیرد و کلا از دست برود.

 

باید در علم شوهرشناسی خبره باشید که تشخیص بدهید که آیا در این روز خاص که نو پول و نوسیگنال است، مشکل از شوهر است یا از مرکز خراب است؟

در مورد پدرت که از مرکز خراب شده‌است و این مرکز هم خودش از مرکزش خراب است، مرکزِ مرکز هم کلا خراب اندر خراب است و کیست که این خرابه را آباد کند. هر چی چشم کار می کنه هیچکی نیست!

 

اگر شوهرشناس نباشی، ممکن است ندانی که مشکل نوپول شوهرت، همان نفرین «جیب به جیب بشی الهی» است که لابد مادرشوهرت نفرین کرده. که یعنی از این جیب شوهر، به آن جیب شوهر دوان شوی و هیچ دستت را نگیرد و از نفس و پا و کمر و همه چی بیفتی.

 

یک امیدواری هم بدهم که «از این جیب، به اون جیب فرج است» اگر این جیب خالی بود، برو سراغ دیگری. ممکن است توی یکی از این جیب‌ها نصیبت را بگیری.

این شامل کاپشن و لباس‌های زمستانه‌ی ته کمد هم می‌شود. لای کتابای شوهر، لای دفتر یادداشتش، زیر فرش، بالای فلاش تانک توالت، توی گلدان‌های ویترین، داخل شکرخوری و… جوراب‌هایش را فراموش نکنی. همه را برگرد! مطمئنا یک جایی از این جاها چیزی پیدا می‌کنی که دلت شاد شود و از غم و غصه آزاد شود و دوباره  به شوهرت ایمان بیاوری! و مجبور نباشی دستش را توی باغچه بکاری به امید اینکه می‌دانی که روزی سبز خواهد شد و پول به تو خواهد داد.

 

اگر هیچ کدام از این ترفندها کارساز نبود، دست‌تان را فرو کنید توی جیب مانتوی خودتان. هر چی آن ته پیدا کردید با همان بسازید. اگر خلاقیت داشته باشید با همان تارعنکبوت هم می‌شود یک زندگی را روی پاشنه‌اش چرخاند. اگر می‌گویید نمی‌شود، برای این است که ایراد از خودتان است نه از تارعنکبوت.

 

 

در نامه‌های بعدی به خاصیتی دیگری از شوهر می‌پردازیم.

تا نامه ی بعدی زنده بمان دخترم! «زنده بمان، که زندگی نازت را بکشد! نه تو ناز زندگی را بکشی!»

این جمله‌ی قصاری بود از خودم.

.

 

دوستدارت مادرت تاج سرت

 

.

پ.ن: کپی با ذکر منبع و نام نویسنده ی داستان مجاز است. 🙂

 

قسمت هفتم این داستان را اینجا بخوانید

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

این پست دارای یک نظر است

دیدگاهتان را بنویسید