رمان نوجوان: داروی شگفتانگیز
نوشتهی: رولد دال
ترجمه: محبوبه نجفخانی
تصویرگری: کوئنتین بلیک
خلاصه داستان:
جورج پسر هشت سالهای است که با پدر و مادر و مادربزرگش در روستایی زندگی میکند. یک روز مادر جورج برای خرید از خانه خارج میشود و جورج و مادربزرگ پیر و غرغرو را در خانه تنها میگذارد. هنگام خروج از خانه به جورج سفارش میکند که مواظب رفتارش باشد، شیطنت نکند و داروی مادربزرگ را هم سر ساعت یازده به او بدهد.
جورج حوصلهاش سر میرود. کمی با مادربزرگ بر سر رشدکردن یا نکردن بحث میکند. مادربزرگ زن بدعنق و بدجنسی به نظر میرسد. او سعی دارد با جورج بدرفتاری کند. در گفتگوی بین جورج و مادربزرگ، مادربزرگ به جورج میگوید که چیزهایی میداند که او نمیداند. این فکر به ذهن جورج میرسد که آیا ممکن است مادربزرگ جادوگر باشد؟
جورج از مادربزرگ نفرت دارد. دلش میخواهد او را منفجر کند. اما وسیله معمول انفجار از جمله دینامیت و … را دسترس ندارد. پس تصمیم میگیرد که دارویی بسازد و به جای شربتش به خورد مادربزرگ بدهد تا منفجرش کند. پس دست به کار میشود. هر چیزی که در حمام، انباری، اتاق خواب، کابینت آشپزخانه پیدا میکند توی قابلمهای بزرگ میریزد. قابلمه را از قرص و داروی حیوانات خانگی، لوازم آرایشی مادرش، شامپو و اسپری پر میکند. برای اینکه رنگ داروی واقعی مادربزرگ باشد آخر کار هم یک سطل رنگ روغنی قهوهای میریزد. زمان دارو که میرسد جورج به جای داروی واقعی مادربزرگ، از داروی خودش یک قاشق توی دهان مادربزرگ میریزد. به محض قورت دادن دارو تحولاتی در مادربزرگ صورت میگیرد. اول دود از دهان و بینیاش خارج میشود. جورج که میترسد یک تنگ آب توی دهان مادربزرگ که فریاد میزند سوختم، سوختم خالی میکند. دود از بین میرود. اما بعد مادربزرگ مثل فنر بالا و پایین میپرد. لحظهای بعد قد میکشد. آنقدر قد میکشد که اول سقف اتاق نشیمن، بعد اتاق جورج بعد هم اتاق زیر شیروانی را سوراخ میکند و خارج میشود. مادربزرگ بدون اینکه از پهنا رشد کرده باشد فقط دراز میشود. مادربزرگ از این تغییر خوشحال و راضی است.
جورج دارو را روی یک مرغ امتحان میکند. مرغ هم بزرگ میشود. تبدیل به مرغی غولپیکر میشود. جورج هنوز مبهوت اثر دارو و مرغ غولپیکر است که مادر و بعد پدر جورج سر میرسند. از تعجب هاج و واج میمانند. همان لحظه مرغ غولپیکر، تخم بزرگی میگذارد. جورج جریان رشد ناگهانی مرغ و مادربزرگ را از بالای خانه با شادی صدایشان میزند را به مادر و پدر میگوید.
در ادامه پدر جورج از آن دارو به تمام حیوانات اهلی خود میخوراند. حیوانات بزرگ میشوند. پدر حریص جورج بازهم از آن داروی شگفتانگیز میخواهد. او میگوید میتوانند کارخانهی داروسازی باز کنند و از آن دارو به دیگران بفروشند تا همه به حیوانات خود بدهند. آنوقت کسی در دنیا گرسنه نمیماند. با بزرگ شدن حیوانات، گوشت و تخممرغ چند برابر بیشتر خواهد شد.
برای ساخت دوبارهی دارو چهار بار تلاش میکنند. هر بار یکی از مواد را جورج فراموش کرده است اضافه کند. روی مرغ پیر که هنوز از داروی اول به آن ندادهاند امتحان میکنند. فقط پاهای مرغ دراز میشود. جورج یادش میآید که چه کم دارد، اضافه میکنند. داروی بعدی فقط گردن خروس را دراز میکند و بالاخره تلاش آخر جورج و پدرش برای تهیهی دوبارهی دارو، منجر به کوچک شدن میشود. مرغی که دارو را به او میخورانند به شدت کوچک میشود.
مادربزرگ که حالا بزرگ شده و توی خانه جا نمیشود و توی انبار کاه میخوابد، از راه میرسد. صبحانه میخواهد. وقتی فنجانی با مایعی قهوهای رنگ در دست جورج میبیند، فکر میکند چای است و چون با جورج سر جنگ دارد که چرا به خودش میرسد و چیزهای خوشمزه میخورد ولی به او نمیدهد فنجان را علیرغم مخالفت جورج و مادرش سر میکشد. محتوی فنجان داروی شگفتانگیز شماره چهار است که کوچککننده است. مادربزرگ بعد از خوردن دارو کوچک و کوچک و کوچک میشود. تا اینکه آنقدر کوچک میشود که کاملا محو میشود. با محو شدن مادربزرگ، مادر جورج کمی بیقراری میکند. پدر جورج و جورج، عکسالعملی ندارند. اما در پایان میگویند که خیلی مزاحم بود. شاید اینگونه بهتر شد. پایان داستان با این جمله است: «جورج چیزی نگفت. نگران بود. میدانست آن روز صبح اتفاق عجیبی افتاده است و او با سرانگشتانش، لحظاتی هر چند کوتاه، گوشهای از دنیای سحر و جادو را لمس کردهاست.»
خرید رمان داروی شگفتانگیز جورج نوشتهی رولد دال با ترجمه محبوبه نجفخانی
بررسی داستان:
با شروع داستان ما با پسرکی آشنا میشویم که توقع شیطنت و خرابکاری از او میرود. پس منتظر حادثهای عظیم هستیم که تعلیق داستان را شکل میدهد. این پسرک هشت ساله با مادربزرگش در تضاد و تقابل است. مادربزرگ علیل و بیمار، از روی صندلیاش نمیتواند تکان بخورد. برعکس جورج که فعال است، او درخودمانده و ساکن است. به کودکی، جوانی، سلامتی و هر آنچه جورج دارد حسادت میکند. پیرزن بداخلاق و شروری است. با جورج بدرفتاری میکند، بیخودی ایراد میگیرد و سعی در آزار او دارد.
پیرزن به جورج میگوید دیگر نباید رشد کند. تا همین اندازه که رشد کرده است کافیست. دلیل قابل قبول و موجهی برای این گفتهاش ندارد. فقط به جورج میگوید که شکلات نخورد. به جای آن کلم و حشرات بخورد.
مادربزرگ ریزمیره و کوچک است. حتی کوچکتر از جورج هشتساله. برای اینکه مرکز توجه باشد، باید بزرگ شود. جورج که رقیب او در توجه گرفتن است نباید از او بزرگتر شود. میشود گفت مادربزرگ به طور غیرمستقیم این موضوع را بیان میکند.
آنها رقیبان متناسبی با هم نیستند. مادربزرگ پیر و علیل، با پسرکی شاداب و فرز نمیتواند رقابت کند. بنابراین دست به بداخلاقی و شرارت میزند و هر آنچه از آزار دادن او از دستش برمیآید انجام میدهد. او تنها ابزارش زبانش است که جای اعضای دیگر بدنش را در مبارزه با جورج گرفته است. مادربزرگ جورج را میترساند که خیلی چیزها میداند. با این حرفها و خیال اینکه ممکن است مادربزرگ جادوگر باشد و جادوگرها را باید منفجر کرد و سوزاند و از بین برد، جورج دست به کار میشود. هر چند جورج میگوید فقط میخواهد مادربزرگ را گوشمالی دهد نه اینکه او را بُکُشد. برای همین در ساخت داروی شگفتانگیز سراغ سم و چیزهای کُشنده نمیرود. گوشمالی دادن و ضربه زدن به مادربزرگ میشود دلیل برای ساختن داروی شگفتانگیز که منطق داستانی را تکمیل کرده است. اما داروی جورج به جای اینکه هدف او، یعنی منفجر شدن مادربزرگ را محقق کند، خواستهی واقعی و ناگفتهی مادربزرگ را میسر میکند. مادربزرگ با بزرگ شدن، حالا در جایگاه بالاتری از جورج و تمام آدمهای دیگر است. او سوار بر الاغی که با همان دارو، غولپیکر شده است از روی خانهها و آدمهای عادی میپرد و میرود و میگوید «مواظب باشید زیر پایم له نشوید! کوتولههای بدبخت!» درست مانند کودکی هشت ساله رفتار میکند. او در حال تصاحب جایگاه جورج است. مادربزرگ از این اتفاقی که برخلاف خواست جورج پیش میرود، لذت میبرد. جورج اما هنوز محو شگفتی داروی خود است. دارویی که برای هدفی شوم ساخته شد، ولی به نتایج قابل قبول و حیرتانگیزی ختم شد.
پدر جورج سعی دارد با تفکر بزرگسالانهی خود با استفاده از دارو ثروتمند شود و پسر را هم به این سمت سوق میدهد. جورج همسو با پدر سعی و تلاش میکند. چهار بار تلاش ناموفق. بار چهارم مادربزرگ که هنوز بداخلاق است و رقیب جورج، فنجان را از دست جورج میقاپد. به خیال اینکه با این کار به جورج آزار خواهد رساند، آن چای خوشمزهی جورج را سر میکشد. با این کار با دست خودش، نه توسط جورج از بین میرود. هر چند با داروی جورج، اما با دارویی که نه برای مادربزرگ که برای هدفی دیگر تهیه شده بود محو میشود.
مادربزرگ هنوز در دنیای خودساختهی خود که جورج را در تقابل با خود دارد، مانده است. برخلاف جورج که از مبارزه با مادربزرگ دست کشیده و در پی چیزهای دیگر و والاتری است. برای همین مادربزرگ خود، به دست خود نابود شد. چرا که جورج دیگر دغدغهی مادربزرگ و مبارزه با او را نداشت. مادربزرگ با از دست دادن رقیبش، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. برای همین بزرگ بودن، بالاتر از جورج و دیگران بودن، مرکز توجه بودن دیگر اهمیتی ندارد، وقتی رقیبی وجود ندارد. او در طی زمانِ کوچک و کوچکتر شدن هیچ حرفی نمیزند، گلایه و شکایتی نمیکند. فقط آنقدر کوچک میشود که از بین میرود.
از یک منظر کوچک شدن مادربزرگ، تولد و چرخهی زندگی را نیز تداعی میکند. انسان از ذرهای کوچک خلق میشود و در طول زمان و زندگی بزرگ میشود و از آن طرف با پیر شدن باز کوچک و کوچکتر میشود و بعد مرگ است که او را با خود میبرد. دایرهی پرگار را تصور کنید. از نقطهای کوچک شروع میشود و خطی ترسیم میکند. در انتها در همان نقطهی آغاز به پایان میرسد. «رولد دال» در این داستان، زندگی را دایرهای ترسیم کرده است. مادربزرگ آنقدر کوچک شد که دیگر دیده نمیشد. او برگشت به زمانی که انگار اصلا متولد نشده بود، آن زمان هم دیده نمیشد.
دو شخصیت دیگر داستان، مادر و پدر جورج به خوبی پرداخته شدهاند. با خواندن دیالوگهای بین این دو میشود فهمید عدم تفاهم و اختلافی عمیق بین این دو وجود دارد که در لایهی سطحی داستان به آن اشارهای نمیشود. اما به کلیت داستان ارتباط دارد و آن مادربزرگ است. پدر جورج با جورج در یک طرف هستند؛ هر دو از مادربزرگ متنفرند. مادربزرگ، مادرِ مادرِ جورج است. او تحملش میکند، برای او دلسوزی میکند و مراقبت میکند که داروهایش را سر ساعت بخورد. اما عطوفتی عمیق وجود ندارد. او هم انگار از دست مادرش خسته شده است و با محو شدنش مشکلی ندارد. هر چند کمی ناله میکند و دنبالش میگردد ولی زود با قضیهی رفتن مادرش کنار میآید. میگوید کمی مزاحم بود، درسته؟
مادر جورج شخصیتی است که شوهرش توجهی به او ندارد. حرفهای او را تایید نمیکند، دخالتهای زن در کارهای خود و پسرش را برنمیتابد. مادر جورج نمودی است از زنانی که تحت سلطهی دنیای مردسالارانه هستند. حتی جورج هم چندان توجهی به مادر و حرفهای او ندارد.
پدر جورج مردی است پرجنبوجوش، حریص و خودمحور. او سعی دارد به هر قیمتی شده به خواستههایش برسد.
خرید رمان داروی شگفتانگیز با ترجمه زهره مستی
نقد منفی که بر این داستان وارد میدانم زیادی کشدادن قسمتهایی است که جورج در حال مخلوط کردن مواد است. بخش زیادی از متن به توصیف و توضیح نوشتههای روی بطری و قوطی و انواع مواد اختصاص یافته است. این بخش باعث کند شدن روند داستان شده است و کسالتآور است. مخاطبی که سعی دارد زودتر پی ببرد داروی جورج چه اثری خواهد گذاشت، این توضیحات را مزاحم حس میکند.
داستان با جزئیات فراوان، توصیفات لازم برای تصویرکردن صحنه روایتی جذاب دارد. این ویژگی باعث شده است فضای داستان و شخصیتها در ذهن خواننده/شنونده شکل بگیرد و واقعگرایی بیشتری داشته باشد.
رولد دال داستانی خلق کرده است که در چند لایه حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
7اسفند 1400
گلافروز جهاندیده
شما هم اگر این رمان را خواندهاید نظرتان را بنویسید 🙂
کپی با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز است.