آثار کافکا آن قدر لایه لایه و پیچیده و عمیق است که منِ کوتاهدرک، نمیتوانم برایتان توضیح دهم و تفسیر کنم. سختخوان است و فقط عمیقخوانها و حرفهایخوانها باید آن را بخوانند. اثری که کافکا ناتمام گذاشته بود و قصد انتشارش را نداشتهاست اما دوستش ماکس برود این لطف را در حق ما کرده و آن را منتشر کردهاست.
(نقلِ داستان رمان را از مجله اینترنتی کاروژ برداشتهام)
جوزف کا. صبح بیدار میشود و بدون اینکه انتظار داشتهباشد به جرم جنایتی که روحش هم از آن خبر ندارد، دستگیر میگردد. ولی اجازه می دهند که مثل هر روز به سر کارش برود. جنایتی که «کا» را برای توضیح در مورد آن احضار کرده اند، در اطاق زیرشیروانی و تاریکخانه ای رخ داده که هیچ چیز در آن روشن نیست. ولی همه کس از وجود «کا» آگاه است. «اگر سرت بشود این یک محاکمه است» این گفتهی رئیس پلیس در برابر تماشاچیان است. «کا» در خانه میفهمد که حتی دیدن دوست مستأجرش فرولین بورشتز کار سادهای نیست و به شدت تحت مراقبت است. به زودی عمویش او را پیش وکیلی میبرد که اتفاقاً هم مریض است و هم مشغول کار دختری به نام لنی است. وکیل دعاوی هیچ گونه کمک فوری به آنان نمیکند و فقط توصیه مینماید که «کا» تسلیم سرنوشت شود.
ظاهراً سایر کوششها برای یافتن راهحلی مناسب، نیز بیثمر میماند. در کاتدرال «کا» کشیشی را میبیند که برای وعظ آمدهاست. کشیش اظهار میدارد که به زندان فرستادهشده تا درباره این جریان با او صحبت کند و پس از آنکه مثالهای گوناگونی از نگهبانان قانون و اهمیت حفظ آن در جامعه سخن میراند و آنقدر صحبت میکند که «کا» حتی فرصت تأیید گفتههای او را ندارد، بالاخره به این نتیجه می رسد که تمام راهها به روی او بسته شده و باید تسلیم عدالت شود. کشیش اضافه میکند: «این مهم نیست که هر چیز حقیقی را قبول کنیم، ما باید آنچه را که لازم است بپذیریم».
سرانجام دو مرد چاق که لباس رسمی به تن دارند به نزد «کا» میآیند و او را تا خارج شهر برده، در آنجا کاردی در قلبش فرو میکنند.
براساس رمان «محاکمه» از «فرانتس کافکا» دو فیلم ساخته شدهاست با همین نام.
قسمتی از رمان محاکمه نوشتهی فرانتس کافکا:
«تاجر شمع را بالا گرفت، پلک زد و گفت: «یک قاضی است.» ک. پرسید: «قاضی مهمی است؟ »
بعد پهلوی مرد، جلوتر از او، ایستاد تا بتواند تاثیر تصویر را در او مشاهده کند. تاجر با تحسین بالا را نگاه میکرد.
«بله قاضی مهمی است.»
ک گفت: «چندان روشن بین نیستید. این مرد از همه ی قضات تحقیق مقام پایینتری دارد.»
مرد که شمع را پایین میآورد گفت: «حالا یادم آمد، قبلا هم به من همین را گفته بودند.»
ک صدا را بلند کرد: «البته که شنیدهاید، من فراموش کردهبودم، معلوم است که باید قبلا شنیده باشید.»
تاجر که با فشار دست ک به سمت در جلو میرفت: سوال کرد: «آخر چرا، برای چی؟»
ک خارج از راهرو پرسید: «شما میدانید لنی کجا پنهان شده، درست است؟»
…»
برای جزئیات بیشتر و خرید کتاب محاکمه کافکا، ترجمه اعلم کلیک کنید
برای جزئیات بیشتر و خرید رمان محاکمه با ترجمه رمضانی کلیک کنید
برای جزئیات بیشتر و خرید رمان محاکمه با ترجمه حداد کلیک کنید
برای جزئیات بیشتر و خرید رمان محاکمه کافکا با ترجمه بیگدلی خمسه کلیک کنید