«دختری در قطار» نوشتهی «پائولا هاوکینز» یک رمان دلهرهآور است که مدت کوتاهی پس از انتشار با تیراژ میلیونی به صدر فهرست پرفروشترین کتابهای داستان جهان در سال 2015 رسید و رکورد فروش کتاب «هری پاتر» را از آن خود کرد و اقتباسس سینمایی آن نیز ساخته شد.
راوی اول شخص از زاویه دید سه زن – ریچل ، آنا و مگان داستان را نقل میکند.
ریچل واتسون سی و دوساله و الکلی است و تام، شوهر سابقش، دو سال پیش او را به خاطر معشوقهاش، آنا، ترک کرده و یک دختر دارند. ریچل زنی دائمالخمر است که از نظر او زنان فقط از دو جنبه قابل توجهاند: ظاهر و نقش مادریشان.
حال ریچل که ظاهری معمولی دارد و نازاست، نمیتواند توجه مردی را به خود جلب کند. موهبتی که احتمالاً از نظر او زنهای دیگر داستان از آن بهرهمندند. ریچل بیش از آنکه در واقعیت زندگی کند، در خیال و بین آدمهای خیالیای که فقط خودش آنها را میبیند سیر میکند.
«پائولا هاوکینز» داستان را با تمامی وجوه انسانی روایت میکند و این کشش داستان را چندین برابر میکند. در لحظاتی خاطرات و برداشت مختلف شخصیتها از آنها، واقعیت را میپوشاند و میشنویم انسان چگونه در شرایط هولناک ناخودآگاه واقعیت را به نفع خود تحریف کرده و تغییر میدهد. در جایی دیگر باید انتخاب کنیم مجازات انسان گناهکار را چه کسی تعیین میکند: قانون یا شخص آسیب دیده؟
هاوکینز با این روش خواننده را در میانه این هزارتوی انسانهای خاکستری رها میکند تا حقیقت را بیابد.
بخشی از کتاب «دختری در قطار»:
«چرا این قدر این خانه کوچک شده؟ چرا آن قدر زندگیام خسته کننده شده؟ این همان چیزی بود که من میخواستم؟ یادم نمی آید. فقط چیزی که میدانم این است که چند ماه پیش بهتر شده بودم. اما الان دوباره نمیتوانم فکر کنم. نمی توانم بخوابم. نمیتوانم نقاشی بکشم. انگیزه فرار روز به روز در من قویتر می شود. شب وقتی دراز میکشم می شنوم یکی در گوشم دائم می گوید: برو، برو.
چشم هایم را که می بندم در سرم پر از تصاویر گذشته و آینده میشود. چیزهایی که در رویای آن هستم. چیزهایی که باید داشته باشم ولی کنارشان گذاشتهام. آرامش ندارم. از هر سویی که می روم به بن بست می رسم. وقتی قطار بارها و بارها از جلو من رد شود، یادم می اندازد که هزاران آدم هر روز با قطار این سو و آن سو می روند؛ اما تو هنوز سر جای خودت هستی.»*