از پیدا شدن بدم میاد! تنهام بذارید!

 

 

مجموعه داستان ‌های کوتاه «مصطفی مردانی» به نام« از پیدا شدن بدم میاد!»

اسم محاوره‌ای مجموعه، اولین چیزی است که توجه را جلب می‌کند. اینکه کمتر کتابی پیدا می‌شود، عنوان محاوره‌ای و غیررسمی داشته باشد، شاید این مجموعه را خاص کرده باشد، ولی نشان از بی‌تجربگی و خامی نویسنده نیز می‌تواند باشد. یا حتی باعث می شود ذهن، داستان کودک و نوجوان را متوقع شود.

 

 

11 داستان این مجموعه را می شود در یک نشست سه یا چهار ساعته خواند. چرا؟ چون داستان‌های ساده و سرراست، بدون پیچیدگی‌های زبانی و داستانی دارد.

 

بدون شک اصول داستان‌پردازی به خوبی رعایت شده است. اما اصراری بر به رخ مخاطب کشیدنِ ترفندهای داستان‌نویسی نداشته است. این وِیژگی را یکی از نشانه‌های کتاب اولی‌ها، بر می‌شمارم. البته دلیل بر کم دانشی یا نیاموختن این شگردها نیست، بلکه کمبود جسارت و شجاعت استفاده از آنهاست.

 

به نظرم ما کتاب اولی‌ها و خودم، ترجیح می‌دهیم با احتیاط بیشتری، اولین قدم نویسنده‌ی رسمی شدن را برداریم، تا اینکه بخواهیم طوفانی شروع کنیم، که رفتار ویران کننده بودن طوفان، بر تغییر بزرگ و مفید دادن ارجح‌تر است.

 

 

داستان‌های مجموعه داستان « از پیدا شدن بدم میاد!» از جذابیت داستانی قابل قبولی برخوردار است. تعلیق و اتفاقات داستان، مخاطب پسند است و نمی گذارد کتاب را زمین بگذارید. خسته نمی‌شوید از خواندنش. روان و خوش‌خوان است و سرگرم کننده.

 

توصیفات داستانی جاندار و مخصوصی ندارد، زبان روایی منحصر بفرد ندارد. جملات کوتاه و ساده است. اکثر داستان‌ها از نوع برشی از زندگی و حادثه‌محور است و آدم‌های این داستان‌ها، به مرحله‌ی شخصیت نرسیده‌اند.

 

خسّت، در دادن اطلاعات بیشتر، داستان را نامفهوم و مه‌آلود کرده است و در هر داستان چند حلقه گمشده را نمی‌شود پیدا کرد.

تم و موضوع داستان‌های این مجموعه، تنهایی آدم‌هاست. موضوعی که شکل‌های مختلفی می شود آن را نوشت و هیچ وقت هم کهنه نمی شود و به اندازه‌ی هر فردی در دنیا، تنهایی شخصی و بخصوصی وجود دارد. تنهایی، همان اثر انگشت هر روح انسانی است.

 

آدم‌های داستان های «از پیدا شدن بدم میاد!» در پی فرار از تنهایی‌شان هستند. اما بیشتر در آن فرو می روند و گاهی به قهقرا می رسند.

 

بخش کوتاهی از آخرین داستان این مجموعه به نام انحنا در استوانه را باهم بخوانیم:

 

«مثل یک حواس‌پرتی مدوام می‌ماند. جلوی چیزی نشستن که تمام زندگی‌ات در آن معنا می‌شود. جلوی چیزی که انگار فقط تو می‌بینی‌اش. وقتی نگاه می‌کنی انگار چیزی تازه کشف می‌کنی و تمام حواست پرت دیدنش می‌شود. آن انحنای ابرو که بیچاره‌ات می‌کند و آن انحنای بدن که تمام روحت را رنگ می‌زند. همه‌اش همین است. یک نقاشی ساده، شاید ساده، که روی دیوار است. سر که برمی‌گردانی همه دارند درباره ی اوضاع اقتصادی کشور، ازدواج بچه‌ها و گرانی مسکن و از این جور مادیات صحبت می‌کنند. تو دلت اما جای دیگری است.

فاطمه چای را می‌آورد. صورت پدرش، سمت دختر می‌گردد. چشم‌هایش همه روباهی خاص را دارد. همان حیله‌ای که توی نقاشی‌هایش هم می‌زند. تا دور بزند و به تو برسد می‌توانی سیر نگاهش کنی. چای را جلوی خواهرش…مادرش…مادرت…برادرت… و حالا تو می‌گیرد. حالت سربازی را داری که اسیر نگاه فرمانده‌اش شده است. نگاهت می‌کند. لبخندی زیرزیرکی به صورتت نشانه می‌رود:«بفرمایید.»

 

 

 

 

 

 

این یادداشتی بر مجموعه داستان «از پیدا شدن بدم میاد»  نوشته ی «مصطفی مردانی» چاپ 97، نشر «نفیر» بود که خواندید.

سپاس.

کپی با ذکر منبع و نام نویسنده‌ی یادداشت مجاز است 🙂

 

 

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید