نمایشنامه‌ی «چوب بدست‌های ورزیل» نوشته‌ی نویسنده‌ای کم‌نظیر به نام «غلامحسین ساعدی» معروف به «گوهر مراد».

ماجرا قبل از این روایت آغاز شده است و ما دیر رسیده‌ام، اما درست وسط میدان و ماجرا قرار می‌گیریم. این شیوه هول‌وولایی را که لازم است منتقل می‌کند و از اطناب و مقدمه‌چینی‌های خسته‌کننده دور می‌شود.

ماجرا از حمله‌ی گرازها به زمین‌های کشاورزی مردم روستایی به نام ورزیل شروع می‌شود. حمله‌ای صورت گرفته و ما روز بعد اتفاق را از زبان شخصیت‌ها می‌شنویم. شخصیتی جذاب به نام «محرم». محرم رند و دیوانه‌طور است. حرف‌های دوپهلو و نیش‌دار می‌زند اما کسی توجهی به او نمی‌کند. مردم ورزیل برای دفع حمله گرازها به دار و ندارشان و محصول یکسال‌شان به فکر چاره‌ای هستند. تا اینکه تصمیم می‌گیرند بیگانه‌ای «موسیو» نام را برای کمک به ده بیاورند. موسیو برای آنان شکارچی می‌آورد تا گرازها را شکار کنند در عوض مردم باید مکان و غذایی برای شکارچیان مهیا کنند. اما… (ادامه ماجرا را در کتاب بخوانید)

.

 خرید کتاب چوب به‌دست‌های ورزیل از اینجا

.

.

داستان این نمایشنامه تمثیلی از جامعه‌ی سال چهل است. سالی که کتاب برای اولین بار چاپ شد. هر چند جرح و تعدیل‌هایی بر متن صورت گرفته ، بماند…

داستان مردم مستاصل، ترس‌خورده است که از بیچارگی برای دفع بلایی که گرفتارش شده‌اند دست به دامان اجنبی می‌شوند. اما بلایی بدتر از آنچه در پی دفع آن بودند بر سرشان آوار می‌شود. روستا نمادی از جامعه‌ای بزرگتر است و همچنین مردم آن. نفوز استعمارگران و گرازهایی دیگر باعث فنا و نابودی کامل آنان می‌شود. راه چاره در قیام است. قیام بر علیه استبداد و استعماری که گلوگیر شده است و در حال نابودی مردم است.

چوب‌بدست‌های ورزیل زبانی قدرتمند و استوار دارد. نقدی تند بر خرافات، سنت‌، و ورود مدرنیته به این فضای عقب‌مانده، بدون زیرساخت لازم است. هیچ کلمه و صحنه و حرفی را ساده نگیرید هر کدام بارمعنایی سنگینی را بر دوش دارند.

در پایان شورانگیز و  سرانجام معنادارش، شما را متحیر و دردمند از آنچه دریافته‌اید رها می‌کند که به خود بپیچید.

.

.

.

قسمتی از نمایشنامه‌ی چوب‌بدست‌های ورزیل را بخوانید:

« مش‌علی: با این اوضاع تکلیف چیه؟

اسدالله: باید باز بریم و دست به دامان همون موسیو بشیم.

کدخدا: که چیکار کنه؟

عبدالله: مگه اون دفه که رفتین چه گلی به سرتون زد؟ این آتش‌ها همه از گور اون موسیو بلن میشه.

اسدالله: درسته. اما چاره‌ی نیش عقرب، خودِ عقربه…میرم هر جوری شده می‌آرمش اینجا، اگه‌م لازم شد یه چیزی دستی بهش می‌دیم.

مش‌علی: من که آه در بساط ندارم.

عبدالله: منم همین‌طور.

اسدالله: خودم‌می‌دم… اگه لازم باشه…داروندارمو می‌فروشم و می‌دم.

محرم: [به جماعت] شماها دست‌وپاتونو گم نکنین، بالاخره یکی پیدا میشه که جور ورزیلو بکشه.

…»

پ.ن: شما هم اگر چوب‌بدست‌های روزیل را خوانده‌اید نظر بدهید 🙂

کپی با ذکر منبع مجاز است.

 

 

 

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید