واقع‌گرایی یا رئالیسم ادبی

«رئالیسم» یک مکتب و نهضت ادبی است که در اواخر قرن 18 و کل قرن 19 از فرانسه جریان پیدا کرد و تاکنون ادامه داشته است. اصل رئالیسم بر پایه‌ی واقعیت عریان زندگی و آنچه هست، قرار گرفته است.

رئالیسم، شکل و رنگ‌های واقعی است در برابر تشریح دنیای مجردی که رنگ و شکلی محدود و عرفی ادبی داشت.

رئالیسم بعد از «رومانتیسم» پا به عرصه‌ی ادبیات گذاشت و مخالف سرسخت رومانتیسم شد.

رومانتیسم جنبه‌ی درونی دارد و رئالیسم، بیرونی.

رومانتیسم، غلبه‌ی احساسات و هیجانات بر واقعیت است و رئالیسم درست برعکس این قضیه.

رئالیسم تسلط واقعیت و حقیقت بر تخیل و هیجان و احساسات فردی است، اما رمانتیسم متشکل از احساسات و هیجانات است.

*

در مورد مکتب ادبی رُمانتیسم اینجا بخوانید

*

 

رئالیسم، برای اینکه رئالیسم شود، از رومانتیسم احساساتی و بعد، از روی رومانتیسم اجتماعی عبور کرد. رومانتیسم اجتماعی می‌خواست مسائل را نه به شیوه‌ی عملی و علمی که از طریق تخیلات حل کند و اجتماعی بر این اساس ترسیم می‌کرد.

از اینجا بود که شمّه‌ و رگه‌هایی از رئالیسم در آثار این رومانتیک‌نویس‌ها راه پیدا کرد. این نویسندگان که هر کدام به شیوه‌ی خود و متفاوت از دیگری دنیا و آدم‌هایش را توصیف و تشریح می‌کردند، باعث شدند تفکری شکل بگیرد که به واقعیت نزدیک‌تر است. هر چند هنوز هم تخیلی و غیرعملی محسوب می‌شد اما گام موثری برای تغییر سبک بود.

مهمترین نویسنده‌ای که سردمدار رئالیسم به شمار می‌رود «بالزاک» است. او با هدف ایجاد مکتب جدید و تئوری‌های مربوط به آن نمی‌نوشت. اما با نگارش دوره‌ی آثار خود به نام «کمدی انسانی» قدم تازه و بزرگی در این راه برداشت.

هر چند «بالزاک» هم در همان محیط و اجتماعی زندگی می‌کرد که رومانتیک‌نویس‌ها می‌زیستند، اما خودش را از بندِ «بیماری قرن» نجات داد و اجتماع را با تمام ویژگی‌ها، اسرار نیک و بد در آثارش به نمایش گذاشت.

در مقدمه‌ی داستان «دخترزرین چشم» از «بالزاک» می‌خوانیم: «این مردم یا زر می‌خواهند یا خوشی!» و همچنین: « در پاریس عشق هوسی است و کینه چیز بیهوده‌ای. در آنجا انسان قوم و خویشی به جز اسکناس هزارفرانکی و دوستی به جز بانک رهنی ندارد.»

«بالزاک» عقیده داشت دیگر آنچه که نویسندگان و شاعران رومانتیک‌نویس تا آن روز گفته‌اند کهنه و به دردنخور شده است. کار نویسنده را مانند مورخ می‌دانست که باید جامعه‌ی خود را تشریح کند. مورخ، تاریخ می‌نگارد و نویسنده، اخلاق و عادات مردم اجتماعش را.

نویسنده نقاشی است که چهره‌ی روح افراد گوناگون و طبقات مختلف این جوامع را تصویر می‌کند.

در نظر «بالزاک» زندگی شامل «توده‌ای حوادث و مسائل کوچک» است که نویسنده باید آنها را تا حد لزوم بزرگ کند و از میان این حوادث آنچه را می‌تواند عناصر داستان او باشد، انتخاب کند. قهرمان این داستان‌ها باید نمونه‌ای از مردم عادی  نظایر خود باشد. البته این تیپیزاسیون با فرد عادی و معمول فرق دارد. بالاتر از شخص عادی محسوب می‌شود. برای خلق تیپ دلخواه و مناسب رمان خود باید حقیقت را از چند نمونه‌ی واقعی و زنده بگیرد و با ذوق و هنر خودش آنها را درهم بیامیزد و تیپ کمال مطلوب خودش را بسازد.

«بالزاک» با مطرح کردن این مسائل شالوده‌ی رمان‌نویسی جدید را در ادبیات اروپا ریخت. اما به طور رسمی قواعد و قوانینی وضع نکرد که اصول مکتب باشد وگرنه حالا مکتب رئالیسم ممکن بود  بشود بالزاکیسم.

رئالیسم بر ضد جریان «هنر برای هنر»

از این جهت رئالیسم در آغاز در عرصه‌ی نقاشی شکل گرفت. در هنرِ نقاشانی مثل «گوستاوکوربه» که می‌گفت: «هنر برای هنر، بیهوده و پوچ است.»

«گوستاوکوربه» برای مبارزه با رومانتیک‌ها که تمسخرش می‌کردند نمایشگاهی از آثار رئال خود برگزار کرد که پرهیاهو بود و به پیروزی کوربه انجامید و این پیروزی به کمک نویسندگان رئالیست آمد.

رئالیسم آغازین و نوزاده، اول از فرانسه قدم به دنیا نهاد با نویسندگانی که حالا چندان شناخته شده و معروف نیستند. اما نقش موثر و مهمی در برافراشتن پرچم مکتب رئالیسم داشته‌اند. کسانی مثل «شانفلوری»، «مورژه» ،  «دورانتی» مکتب رئالیسم را پایه گذاشتند.

«شانفلوری» نقش مهمی داشت. عقاید بالزاک را می‌پسندید و سرلوحه قرار می‌داد. رومانتیسم را با احساسات شاعرانه‌ی شدید و سبک تصنعی نفی می‌کرد. رفیقِ شانفلوری، «دورانتی» مجله‌ای تأسیس کرد به نام رئالیسم و در آن پارناسین و رومانتیک‌ها را مورد حمله قرار داد. هر چند این مجله فقط پنج ماه بعد از تاسیس توقیف شد، اما رئالیسم زنده ماند. این نویسندگان درجه چندم، سعی کردند با نوشتن رمان‌های رئال و پا جای پای بالزاک گذاشتن، رئالیسم را اشاعه دهند. رمان‌های ناموفقی نوشتند اما در رشد و پیشرفت نهضت ادبی رئالیسم تاثیر زیادی داشتند.

رئالیسم در تضاد با رومانتیسم است. هر آنچه آن دارد، این ندارد و برعکس. رومانتیسم، شاعرانگی است و می‌شود گفت دوران شاعران است که به دنبال بیان جنبه‌های شخصی و فردی زندگی و احساسات هستند.

دوران رئالیست، عصر انتقاد است. رئالیسم با آگاهی و توجهی که به جامعه نشان می‌دهد محیط و مردم آن محیط را به بوته‌ی نقد می‌کشاند و هنر را برای نقدِ جامعه به کار می‌گیرد.

عصر رئالیسم همزمان با عصر رمان نیز است. هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی، رمان در این دوران بسیار بااهمیت است.

رئالیسم برون‌گرایی است:

«فلوبر» :«رمان باید همان روش علم را برای بیان برگزیند»

«تن»: «امروز از رمان تا انتقاد و از انتقاد تا رمان فاصله‌ی زیادی نیست. هر دو تحقیق و مطالعه‌ای درباره‌ی انسان هستند.»

پس رئالیسم ابزاری داشت مانند علمِ منتقدانه که شامل مشاهده و کشف واقعیات و بیان آن بود. رئالیسم یا واقع‌گرایی، کاری با فانتزی، رویا، افسانه و ماوراالطبیعه ندارد. اینان در قلمرو رومانتیسم ارج و قربی داشته‌اند. رئالیسم این نوع خیالبافی‌ها را با سفرهای واقعی به سرزمین‌ها و مشاهده‌ی آنها جایگزین کرد.

به طور مثال «فلوبر» پیش از نوشتن «سالامبو» به تونس سفر می‌کند. البته نویسندگان رئالیست  به دلیل سهولت و دسترس‌تر بودن، بیشتر به شهرها و محله‌های داخل کشور خود سفر می‌کرده‌اند.

همچنین تاریخ، برای نویسنده رئالیست الهام‌بخش خلق آثار متعددی بوده است. گذشته‌ای که در آثار رئالیستی مطرح شده بیشتر گذشته‌ی نزدیکِ جامعه‌ای  که نویسنده به آن تعلق دارد، است. همان است که «موپاسان» می‌گوید: « کشف و ارائه آنچه انسان معاصر واقعا هست.» یا به گفته‌ی «شانفلوری»  رئالیسم «انسان امروز، در تمدن جدید» است.

از جهتی رومانتیسم را باید پیش‌زمینه‌ی رئالیسم دانست. رومانتیسم جهان محسوس را کشف و بیان می‌کند که سرآغازی برای رئالیسم است. در واقع رومانتیسم به شکل کلی و باذهنیت است. اما رئالیسم جزئی‌نگرانه، تجزیه و تحلیل این ترکیبی که از رومانتیسم حاصل آمده را انجام می‌دهد. تشریح جزئیات.

این آگاهی دقیق که بر رئالیسم غربی حاکم شد و باعث شد که از رومانتیسم عبور کند، زائیده‌ی شرایط فکری و اجتماعی آن دوران بود. عصری که علوم و فنون در حال رشد هستند. متفکران پا به عرصه‌ی وجود گذاشته‌اند و می‌کوشند دنیا را برای تغییر دادن بشناسند. قوانین‌شان در زمینه‌ی واقعیت است و اهدافی مانند مفید بودن، ایجاد تحول، مبارزه‌ی طبقاتی و انتخاب طبیعی را دنبال می‌کنند.

با این تفاسیر می‌شود گفت رئالیسم بعد از دوران رومانتیسم، سرخوردگی بعد از دوره‌ی امید و ایمان است. فرونشستن یک هیجان است با زائل شدن رویاهای بزرگ.

آثاری از رئالیسم خلق شد که می‌شود مقابل آثاری ایمانی و سرشار از امید رومانتیسم قرار داد. اما توجه داشته باشید رومانتیسم نومیدی و یأس هم وجود داشته است اما همه‌ی این اندوه فردی، شخصی و ذهنی است.

ادبیات رئالیستی، موضوع خود را در جامعه‌ی معاصر و ساخت و مسائل آن قرار می‌دهد و ابراز می‌کند. چنین جامعه‌ای وجود دارد و اثر ادبی را مجبور می‌کند که آن را تجزیه و تحلیل کند. رئالیسم قرن نوزدهمی از ادبیات رومانتیک اشرافی و فردی که خوانندگان مشخصی داشت عبور کرد و جامعه همرنگی تشکیل داد. این جامعه‌ی جدید در رئالیسم بورژاوزی جای اشرافیت را گرفت. به طوری حاکم شد که نهضت صنعتی را اداره می‌کرد، کتاب می‌خرید و می‌خواند و نمایشنامه‌ها و تئاتر را پرفروش می‌کرد.

این دنیای جدید زمینه‌ای مناسب برای خلق آثار ادبی بود و این آثار سعی داشتند نقاط ضعف همین جامعه را نشان بدهند و سنت‌ها، ارزش‌های نهادینه شده را به باد انتقاد می‌گرفتند. این آثار ادبی، مخالفت با بورژاوزی عصر خود را می‌توان در فلوبر، استریندبرگ، تورگینف و تولستوی دید.

بورژاوزی با دیده شدن، نقاط ضعف خودش را نیز نشان داد و این دستمایه‌ای شد که نویسندگان با کشف و شناساندن بدبختی‌های موجود جامعه بورژاوزی آنها را در برابر مسئولیت خود قرار دهد.

بزرگترین نویسنده‌ی رئالیست «گوستاوفلوبر» است که شاهکار او رمان «مادام بوواری» کتاب مقدس رئالیسم شناخته می‌شود. مادام بوواری رمانی است که هیچ‌گونه تخیلی در آن راه نیافته و داستان واقعی در فرانسه و با آدم‌های طبیعی و عادی اتفاق می‌افتد.

رئالیسم غیرشخصی و برونی و عینی است.

نویسنده رئالیست در حین آفریدن اثر فقط تماشاگر است. افکار و احساسات خود را در جریان داستان ظاهر نمی‌کند، بلکه باید واقعیتی که کشف کرده به خواننده منتقل کند. بدون اینکه به رازگویی‌های احساساتی و فلسفه‌بافی دست بزند و تظاهر به حضور خود در اثر کند. صدای نویسنده باید از صداهای شخصیت‌های اثرش جدا باشد و یا اصلا حضور نداشته باشد. گفتگوهای بین شخصیت‌ها و صحنه‌ای که شرح داده می‌شود در همان لحظه‌ی روایت جریان می‌یابد و نویسنده، مانند شخصیت‌ها بی‌اطلاع از موضوع نشان دهد. یک نوع بی‌اطلاعی کمدی‌وار را بازی کند.

هر چند نویسندگان بزرگی مثل «تولستوی» در «جنگ و صلح» و «امیل زولا» در «خانواده‌ی روگون» هم افکار خود را در رمان از زبان قهرمانان داستان می‌گویند اما این افکار مانند رومانتیسم شخصی، ترحم‌آمیز یا خوش‌بینانه نیست.

قهرمان در رئالیسم:

قهرمان رمان‌های رئالیستی، فردی عامی، عادی و معمولی از متن جامعه و مردم است. نماینده‌ای از همنوعان و وابسته به اجتماعی که در آن زندگی می‌کند.

قهرمان رئالیسم، مثل کلاسیک یا رومانتیسم فرد مشخص و غیرعادی و عجیبی نیست که با دیگران فرق فاحشی داشته باشد. به طور مثال موضوع رمان رئالیستی جنگ باشد در این رمان قهرمان داستان افسر شجاع و فرمانده‌ی قدرتمند و افسانه‌ای نیست، بلکه یک سرباز عادی و جزء است. چون سرباز به میدان جنگ نزدیک‌تر است و بیشتر از جنگ تأثیر می‌پذیرد تا فرمانده‌اس. و این دلیلی است که رئالیست‌ها این افراد عادی را انتخاب می‌کنند. قهرمان یا شخصیت اصلی فردی باشد که در متن و میدان زندگی و اجتماع قرار دارد. کنش و واکنش نسبت به این محیط و فضا را بیشتر حس و درک کند.

موضوع رئالیسم:

عشق، موضوع مناسبی برای رومانتیک‌ها بوده است و رئالیستی که مخالف رومانتیک است اثری از عشق در آثارش نیست. نویسنده‌ی رئالیست ممکن است اشاره‌ای به عشق داشته باشد اما موضوع کلی اثر چیز دیگری است. عشق را هم‌سطح با سایر پدیده‌های اجتماعی می‌داند و برتری بر آن قائل نیست. اما مسائل مهم‌تری از عشق را پیدا می‌کند که متناسب با عصر خود نیاز به تشریح و بیان داشته باشد.

در رمان رئالیستی حوادث تصادفی، تغییر رویه و رفتار ناگهانی و هیجانی جایی ندارد و به طور مثال کسی در واقعیت به شنیدن یک نصحیت، تغییر اخلاق و روحیه نمی‌دهد. یا کسی از عشق دیگری نمی‌میرد.

رئالیست به وقایع عادی می‌پردازد که حقایق آشفته‌ای که پشت سر هم اتفاق می‌افتد.  وقایعی که از محیط  و اجتماع خارج از ذهن قهرمان سرچشمه گرفته است. یا روابط طبیعی که در لابه‌لای حوادث وجود دارد را بیان می‌کند.

صحنه سازی در رئالیسم:

صحنه‌های رئال با رومانتیسم متفاوت است. رومانتیسم صحنه‌ی داستان خود را بنا به وضعی که داستان دارد نشان می‌دهد. کاری می‌کند که آن صحنه همسو با احساساتی که برانگیخته عمل کند و نفوذ نوشته را بیشتر کند.

نویسنده‌ی رئالیست برعکس رومانتیک‌ها صحنه‌ها را بدون قصد، تشریح می‌کند که خواننده از شناختن آن صحنه‌ها بیشتر با قهرمان آشنا شود. و در صورتی صحنه‌ای را توصیف می‌کند که به آن احتیاج باشد.

رئالیسم در کشورهای مختلف:

رئالیسم از فرانسه آغاز شد. اما در کشورهای دیگر با چالش‌هایی روبرو بود تا بشود رئالیسم جهانی و این رئالیسم عصر حاضر که وجود دارد.

رئالیسم انگلیسی دقیقا دنباله‌رو رئالیسم فرانسوی نیست. همزمان شدن رئالیسم در انگلستان، با دوره‌ی ویکتوریا که از غنی‌ترین دوران ادبیات انگلستان است تأثیر مثبتی بر رئالیسم گذاشت. از طرف دیگر چون رومانتیسم انگلیسی چندان تند و پرشور نبود، رئالیسم‌نویسی چندانی مخالفتی برنیانگیخت.

آشکارترین نماینده‌ی رئالیسم انگلیسی که آن زمان دیگر کاملا سنجیده و مستقل عمل می‌کرد «چارلز دیکنز» است. «دیکنز» از یک طرف رومانتیسم را هجو می‌کرد و از طرف دیگر با انسان دوستی و لحن احساساتی که پایبند آن بود زندگی و وضع طبقات پایین اجتماع را هنرمندانه و با قدرت تمام تصویر می‌کرد. می‌شود گفت این رئالیسم دیکنز است مبتنی بر بشردوستی و انسانیت.

نویسندگان دیگری مثل «گیسینگ»، «هنری جیمز» هم از رئال‌نویس‌های انگلیسی هستند اما نه به خوش‌بینی و طنز دیکنز، بلکه بدبینانه و تلخ و به نوعی تماشاگر بی‌احساس جامعه‌ی خود هستند.

ادبیات در آلمان پس از مرگ «گوته» که نماینده‌ی مهم رومانتیسم بود دچار رخوتی عمیق شد. کسی دست به خلق اثر دخور و برجسته‌ای نزد و رئالیسم به صورت مکتب مستقلی درنیامد.

اثری از جارو جنجالی که در فرانسه، خاستگاه رئالیسم بوجود آمده بود، در آلمان وجود نداشت. برعکس، آلمانی‌ها سعی می‌کردند که جنبه‌های رومانتیک و کلاسیک را در آثارشان حفظ کنند.

اما رئالیسم کم‌کم و به مرور در آثار واقع‌گرایی مثل رمان‌های روستایی «کلر»، رمان «هانری سبز» یا رمان «رمئو و ژولیت در دهکده» به صورت تراژدی جا باز کرد و بعد از آن چند شاعر سر برآوردند که اشعار رئالیستی می‌سرودند.

در آمریکا، رئالیسم ادامه‌ی طبیعی رومانتیسم شناخته می‌شود. رابطه‌اش با رومانتیک به یک‌باره منقطع نمی‌شود.

ادبیات آمریکا به شکلی است که رابطه‌ی نزدیکی با جامعه‌ی آمریکا دارد. رومانتیسم در دوران رفاه و گل و بلبل اوج گرفت و رئالیسم در دوران بحران و وحشت.

جامعه‌ی آمریکا با ادبیات در کنش و واکنش تنگاتنگ قرار دارد، یکی از دیگری تاثیر مستقیم می‌پذیرد.

«ویلیام دین هاولز» اولین پذیرنده‌ی رئالیسم در آمریکاست. درست زمانی که اوج اعتصاب‌های خشونت‌آمیز پترزبورگ و شیکاگو در سال 1877، نابود شدن مزرعه‌داران و کشاورزان به دلایلی و مهاجرت و …نارضایتی از فساد سیاستمداران و چندین واقعه‌ی دیگر بود رئالیسم در حال شکل‌گیری بود.

«ویلیام هاولز» استاد دانشگاهی بود که از شغل خود در «هاروارد» استعفا داد، به نیویورک رفت و رادیکالیسم شد. و این سرآغاز رئالیسم تمام عیار آمریکایی شد.

«هاولز» در رمان‌هایش جامعه‌ی سرمایه‌داری و صنعتی آمریکا را به تصویر کشید. البته «هاولز» چنان راهش را ادامه داد که در صف آغازگران ناتورالیسم هم قرار بگیرد.

اما نویسنده‌ای که رئالیسم آمریکایی را واقعا رئالیسم کرد، «تئودور درایزر» است. مشهورترین اثرش «سیستر کری»و بعد از آن «فاجعه آمریکایی» مغز و استخوان جامعه‌ی امریکایی پیشرفته و صنعتی را به تصویر کشید و در معرض دید همگان گذاشت.

در آثار «درایزر» و نویسندگان هم‌نسلش چیزهایی وجود دارد که مشخصه‌ی ادبیات آمریکا به حساب می‌آورند. نوعی ادبیات اعتراض‌آمیز که «روزولت» را به واکنش وا داشت و گفت: «هرگز یک نسل نویسنده این همه به کشور خودش ناسزا نگفته است» و نویسندگان آن نسل را لجن‌بهم‌زن‌ها و برملاکنندگان رسوایی نام گذاشت.

این ادبیات اعتراض‌آمیز که با رئالیسم آمریکایی شروع شده بود چنان قدرتمند بود که منجر به ظهور جریان‌های انحرافی مثل «بیت‌نیک‌ها» و «هیپی‌ها» شد که بسیار جوان‌پسند بود.

البته آزادی بیان و آزادی بعد از بیان در آمریکای آن دوران را باید ستود.

این نقد جامعه و زندگی آمریکایی در آثار «شروود آندرسن»، «سینکلر لویس» ادامه پیدا کرد. و اما بزرگترین و تازه‌ترین رئالیسم‌نویس‌های آمریکایی «جان اشتاین بک»، «ارنست همینگوی»، «ویلیام فاکنر»، «ارسکین کالدول» و «جان دوس پاسوس» هستند که کاملا شناخته شده و مشهورند.

اما برسیم به رئالیسم روسیه:

هر چند روسیه در سال 1852 اثاری مثل «سرگذشت‌های یک شکارچی» تورگینف و «کودک» لئون تولستوی را به خود دیده بود، اما هنوز رئالیسم واقعی شکل نگرفته بود. کم‌کم رمان جایگزین شعر شد. شعری که نماد رومانتیسم و برای طبقه‌ی خاصی از مردم بود. شعرها آمیخته‌ای از رئالیسم رومانتیسم روسی بود.

«پوشکین» نبوغ «گوگول» را از دید رئالیستی ستایش کرد و این راهنمایی بود برای اینکه که ادبیات روسیه را از جنبه‌ی رئالیستی باید مطالعه کرد. رئالیسم روسی، تجزیه و تحلیل زشت‌ترین و وقیح‌ترین جنبه‌های زندگی است.

«چخوف» می‌گوید: زندگی انسان‌هایی که به جز خوردن و نوشیدن و خوابیدن و مردن کار دیگری نمی‌کنند. این ادبیات اثری از رئالیسم فرانسوی که به جنبه‌های روشن‌بینی و آگاهی عینی و مقابله با قراردادهای اخلاق و هنر می‌پرداخت، دیده نمی‌شود.

«چخوف» ایمان از میان رفته را در زمین فریاد می‌زند، ماکسیم گورکی انقلاب را. رئالیسم روسی یا خیلی پست و در بند هنجارشکنی و خرق عادت است یا در بند استفهام روحانی و معنوی.

رئالیسم روسی را می‌شود به سه دوره تقسیم کرد:

رئالیسم نخستین، رئالیسم انتقادی و رئالیسم سوسیالیستی.

*

*

*

 

پ.ن: این نوشتار با کمک از کتاب «مکتب های ادبی» نوشته ی دکتر «رضا سیدحسینی» نوشته شده است.

 

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید