آئورا، دختری در سایه روشن زمان

 

 

«آئورا» شاهکار «کارلوس فوئنتس» با ترجمه‌ی «عبدالله کوثری»

روایت از زاویه دوم شخص( تو) است. راویی که حس خطاب به خواننده و مخاطب کتاب را بیشتر می‌کند و همذات‌پنداری را قوی‌تر! خواننده از همان جمله‌ی اول، خودش را شخصیت داستان حس می‌کند. زاویه دیدی کاملا به جا برای مفهوم و معنایی که بعد از خواندن داستان به آن پی می‌برید.

شاهکارها بیخودی شاهکار نشده‌اند!

شخصیت اول، مردی تاریخ‌دان و تاریخ‌پژوه است که به دنبال شغلی نان و آب دار به خانه‌ای قدیمی، مستعمل و تاریک در قسمت فرسوده شهر وارد می‌شود. خانه در احاطه‌ی ساختمان‌های مدرن و بلند، در تاریکی فرو رفته است. در فضایی سرد و نمناک و تاریک با جانوران موذی به بقای خود ادامه می‌دهد.

فضا با تقابل نور و تاریکی همراه است. برعکس سایر قسمت‌های خانه که تاریک است، یکی از اتاق‌های این خانه سراسر نور و آفتاب است. چون سقف شیشه‌ای دارد هیچ سایه‌ای در آن نیست. این تضاد و تقابل  نور و روشنایی در درونیات شخصیت‌ها هم راه پیدا کرده است.

تاریخ‌دان جویای کار که با دیدن اطلاعیه استخدام ویراستار به آن خانه قدم گذاشته، آنجا با پیرزنی آشنا می‌شود که اعلامیه استخدام را چاپ کرده‌است. او با دختری به نام آئورا که برادرزاده‌ی پیرزن معرفی می‌شود، زندگی می‌کند. مرد تاریخ‎دان، عاشق «آئورا» می‌شود. «آئورا» انگیزه‌ای برای ماندن در آن خانه‌ی تاریک و وهم آلود برای مرد است.

((به دلیل خطر اسپویل شدن داستان از بازگویی کامل داستان اجتناب می‌کنم.))

داستان نمادین، به سبک رئالیسم جادویی است. مفاهیم بارز این داستان؛ میل به جاودانگی، بودن، مرگ و زندگی است.

موضوع مهم در این رمان کارلوس فوئنتس، عنوان اثر است. «آئورا» برگرفته از واژۀ یونانی «آورا (aura)» که به معنی نسیم به کار رفته است. در مکتب هاله‌شناسی و انرژی‌درمانی که در فراروانشناسی مورد بحث است، «آئورا» هالۀ نوری است که به دور خود ما پیچیده است. این هاله‌ها که از بدن ما ناشی می‌شود؛ شخصیت، افکار و احساسات ما را منعکس می‌کند.

 

در ایران باستان از آئورا با عنوان فرّ و شکوه یاد می شده که در ارتباط با پادشاهان زرتشتی به تصویر در می‌آمده است (ویکی پدیا، 2014 و واژه‌نامه مندرج در وب‌سایت فراروانشناسی).

 

بر مبنای اطلاعات مندرج در لغتنامۀ دهخدا نیز، «آئورا» برگرفته شده از یک نظریۀ علمی (بیشتر روانشناسی) است که مربوط به بازتاب و انعکاس یک انرژی در بدن انسان است و روانشناسان با استفاده از آن شیوۀ زندگی و نوع احساسات فرد را جستجو می‌کند. کارشناسان نظریه «آئورا» اعتقاد دارند که این پدیده انعکاس ثبت کامل گذشته، حال و آینده انسان است (لغتنامه دهخدا، 1393).

کارلوس فوئنتس از این معنای کلمه ی آئورا بهره گرفته است.

یکی از دلایل ماندگاری داستان‌ها و شاهکارهای ادبی چند لایه و بُعد بودن داستان است. این داستان هم که شاهکار کارلوس فوئنتس است از این قاعده بهره برده است. لایه‌های در هم تنیده داستان، عمق و غنایی به داستان بخشیده است که خواندن چندین باره را لذت‌بخش می‌کند. با هر بار خواندن، چیز نو و تازه‌ای کشف می‌کنید.

شخصیت‌ها وهم آلود می‌شوند، در هم تلفیق، از هم جدا می‌شوند. زمانِ گذشته در داستان با حال در می‌آمیزد، باعث می‌شود تعلیق و کشش داستان شما را تا انتهای داستان با خود همراه کند.

شخصیت‌ها ملموس هستند، چون از تمام جهات ظاهری، رفتاری توصیف شده‌اند. داستان، در بی‌زمانی و بی‌مکانی، در جستجوی معنا در گذر است.

«آسمان نه بلند است و نه کوتاه. هم بالای ماست و هم زیر ما» (ص. 44).

 

راوی دوم شخص محدودیت‌هایی را با خود می‌آورد. نویسنده از شگردهای جذاب و حرفه‌ای برای رساندن دقیق داستان استفاده کرده‌است. مثل حس لامسه و بویایی که در تاریکی خانه، در فقدان حس بینانی به کار برده است.

*

*

*

 

«چند گامی حرکت می‌کنی، چنان که نور شمع‌ها کورت نکند. دختر همچنان چشمانش را بسته و دستانش به پهلو آویخته است. نخست به تو نمی‌نگرد، آنگاه نرم نرم چشم می‌گشاید، چنان که گویی از نور می‌ترسد. سرانجام می‌توانی ببینی که این چشم‌ها سبز چون دریایند، موج می‌زنند، به کف می‌نشینند، دیگر بار آرام می‌شوند و آنگاه باز چون موجی برمی‌آشوبند. در آنها می‌نگری و با خود می‌گویی که این راست نیست، چرا که این‌ها چشمان سبز زیبایی هستند همچون همه‌ی چشم‌های سبز زیبایی که تاکنون دیده‌ای. اما نمی‌توانی خود را فریب بدهی، این چشم‌ها موج می‌زنند، دگرگون می‌شوند، چنان که گویی چشم‌اندازی فرارویت می‌نهند که تنها تو می‌توانی ببینی و طلب کنی…»

*

*

*

«خود را سرگرم کار دستنوشته‌ها می‌کنی. چون از خواندن آنها ملول می‌شوی به آرامی لباس‌هایت را در می‌آوری، به بستر می‌روی و در دم خوابت می‌برد، و نخستین بار بعد از سال‌ها خواب می‌بینی، خواب تنها یک چیز، خواب دستی عاری از گوشت که با زنگی به سوی تو می‌آید، فریاد می‌زند که باید بروی، همه باید بروند؛ و چون آن چهره با چشمخانه‌های تهی به چهره‌ات نزدیک می‌شود با فریادی فروخورده، عرق ریزان،  بیدار می‌شوی، و دست‌های مهربان را احساس می‌کنی که گونه‌ات را نوازش می‌کند و لبانی که زمزمه‌ای آهسته دارد، تسلایت می‌دهد و مهربانیت را می‌طلبد. دست دراز می‌کنی تا آن پیکر دیگر را بیابی، پیکر عریانی با کلیدی آویخته از گردن، و چون کلید را می‌شناسی، زنی را می‌شناسی که کنارت خفته است و می‌بوسدت، سراپایت را می‌بوسد. در ظلمت شب بی‌ستاره نمی‌توانی ببینی‌اش، اما بوی حیاط را از مویش می‌شنوی، پیکرش را در بازوانت احساس می‌کنی، دیگر بار می‌بوسی‌اش و از او نمی‌خواهی که سخن بگوید.

آنگاه که خود را خسته از آغوشش می‌رهانی نخستین زمزمه‌اش را می‌شنوی: «تو شوهر منی.» می‌پذیری. می‌گوید دم صبح است، پس ترکت می‌کند و می‌گوید که شب در اتاقش به انتظارت خواهد بود. باز می‌پذیری و به خواب می‌روی، آسوده، سبکبار، تهی از تمنا و هنوز تماس پیکر آئورا  را احساس می‌کنی، لرزش‌هایش را، تسلیم شدنش را…»

*

*

*

شما هم اگر این رمان را خوانده‌اید نظرتان را بنویسید. 🙂

اگر نخوانده‌اید از لینک زیر می‌توانید تهیه کنید.

برای خرید شاهکار کارلوس فوئنتس، آئورا کلیک کنید.

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید