«خدوک» به معنی اندوه، غصه و پریشان‌خاطری، نام داستان بلندی است از «حسین قاضیانی» که کتاب اول این نویسنده‌ی جوان است.

داستانی با موضوع مدرن و باب روزگار ما، یعنی تنهایی است. زندگی جوانانی که در جزیره‌ی تنهایی، زندگی را می‌گذارنند. یا حصاری به دور خود کشیده‌اند و در آن حبس شده‌اند یا خود را حبس کرده‌اند.

«خدوک» حکایت آدم‌های تنها به معنای واقعی کلمه است؛ خالی از جمعیت، عاری از شور زندگی! شخصیتِ داستان یک پسر بالغِ مجرد است. با تمام جسم و جانش تنهایی را درک و حس می‌کند. دائما در حال کند وکاو دلیل و کیفیت این درد است و آنها را-نه چندان صادقانه و رُک- با ما مشترک می‌شود.

دور و برش، هیچ‌کس نیست. جز دوستی که او هم دچار نوع دیگری از تنهایی بشر است. ولی هنوز شور و جانی دارد که تلاش کند از این پیله‌ی تنگِ تنهایی خودش را نجات بدهد و موفق می‌شود. روایت موازی داستان، همین دوست است که در تقابل کم‌جانی با شخصیت اصلی است.

اما برخلاف او، شخصیت اصلی که راوی داستان نیز است، هیچ تقلایی، تلاشی برای خروج از ماتم‌کده‌اش نمی‌کند. پسری است افسرده، دل‌مرده و ناامید که رفتار آدمی یا آدم‌ها او را به کنج تنهایی واپس می‌راند. واخورده از عشق، جامعه و انسان خودخواه قرن حاضر در تاریکی و سکوتِ تنهایی، روزها را شب و شب را به صبح می‌رساند.

یک نوع رهاشدگی که انسان بعد از دردِ طاقت‌فرسا تجربه می‌کند. مثل این است که خودت را رها کنی در سیلابِ روزگار و جریان تندِ زندگی به هر کجا خواست با خود ببرد. شخصیت خدوک این چنین است.

نقطه قوت پررنگ داستان، همین اندیشه‌ای است که پشتِ داستان بوده است؛ درک درست و بجای «حسین قاضیانی» از آدم‌های همجنس روزگارش است. داستان را انسان‌مدار نام می‌گذاریم که کنکاشی به روحیه و خلقیات انسان امروزی و مخصوصا جوانان دلزده از زندگی داشته است.

راوی اول شخص است و روایت بیشتر ذهنی است تا عینی. بهتر و مناسب‌تر این است که عینیت و ذهنیت داستان هم‌وزن و متناسب با هم پیش برود. یکی از دیگری بیشتر یا کمتر نباشد، تا ریتم کار بهم نخورد.

روایت داستان مستقیم است. مانند رشته باریک و کم‌دوامی است که گاهی باریک‌تر و سست‌تر نیز می‌شود. برای محکم شده این رشته نیاز به رشته‌های دیگری در عرض داستان احساس می‌شود که با پیوستن به این رشته‌ی اصلی و روایتِ اصلی، داستان را در چهارچوبی محکم قرار دهد و همچنین تعمّق ببخشد.

این رشته‌ها می‌تواند خرده‌روایت های داستانی در کنار روایت اصلی باشد یا تصاویری که ارتباط تنگاتنگ، نمادین یا فرعی با داستان داشته باشد. این لایه سازی برای داستان همان جذابیتی است که مخاطب در پی کشف و شهود به آن دست می یابد و باعث می شود در ذهنش ماندگار شود.

سرعت روایت در خدوک بالاست و باعث شده است توصیفات کمرنگ شود یا حذف شود. نداشتن توصیف یعنی فاصله انداختن بین داستان و مخاطب. یعنی شکل نگرفتن در ذهن و ناملموس بودن آنچه که روایت می شود.

اما همچنان خدوک برای کتاب اول بودن خوب است؛ با انسان‌مداری خاص خودش، با پرداختن به نیازهای والای بشری و پایان‌بندی خوب و مناسبی که دارد.

*

*

*

قسمتی از خدوک حسین قاضیانی را بخوانیم:

«بیرون می‌مانم و سیگاری روشن می‌کنم و می‌کشم. هوای تب‌دار، حال آدم را بهم می‌زند، چیزی مثل تهوع. پک آخر را بیشتر کام می‌گیرم، آنقدر که تمام دود سیگار را درون وجودم حس می‌کنم. به داخل که می‌روم، صدای فریاد می‌آید. برایم آشناست. مطمئن می‌شوم که دلشوره‌ام همچین هم بیخود نبوده است. صدا را دنبال می‌کنم و همسایه را می‌بینم که دور خانم حسنی ایستاده‌اند و دارند دلداریش می‌دهند. اصغرآقا مُرد، به همین راحتی. فرهاد راست می‌گفت، دیگر حتی جان‌مان هم دست آدم‌هاست. طبق معمول همه می‌گویند: آدم خوبی بود، راحت شد، غم آخرتون باشه، گریه نکنید و…

ما دروغگوهای خوبی هم هستیم. هرگز معنی جمله غم آخرتون باشه رو نفهمیدم.این چیست که آدمیزاد در هر غمی می‌گوید؟ مگر تمامی دارد؟ شاید هم می‌گویند بعدی تو باشی الهی!

از بیمارستان بیرون می‌زنم، پاهایم سست است، اما راه می‌روم. هوا با این که گرم است اما برای پیاده‌روی می‌چسبد. حوالی بیمارستان یک کتابفروشی است و اول می‌روم آنجا. پاتوقم است. هر موقع که خلقم می‌گیرد و از آدم‌ها خسته می‌شوم، بهترین جا آنجاست، کتابفروشی.

میان کتاب‌ها آدم می‌تواند سال‌ها زندگی کند بی‌آنکه خسته شود. گاهی به شغل کتاب‌فروش‌ها حسودی‌ام می‌شود. اعتقادم به این است که آنها هیچ‌وقت پیر نمی‌شوند! ممکن است رنگ گیس‌هایشان تغییر کند، اما دل‌های جوانی دارند؛ روحشان هم همینطور…»

*

*

*

 خدوک را نشر روزگار منتشر کرده است.

شما هم اگر خدوک را خوانده‌اید نظرتان را بنویسید:)

 

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید