پنجرههای خطر
لباسها را که جمع میکنم، چشمم به نردههای بالکن میخورد. همیشه آنجا بوده. همیشه یعنی از وقتی من با خانم دکتر آشنا شدم. این بار دلم میخواست از روی…
لباسها را که جمع میکنم، چشمم به نردههای بالکن میخورد. همیشه آنجا بوده. همیشه یعنی از وقتی من با خانم دکتر آشنا شدم. این بار دلم میخواست از روی…