شازده کوچولو را همه می‌شناسیم. آن قدر نقل قول از این کتاب و شخصیت آن شده است که حتی اگر نخوانده باشیم هم انگار نصف کتاب را با همین نقل قول‌ها خوانده‌ایم. داستان پسرکی که در جستجوی دوست است. در جستجوی عشق و معنا. داستان ساده‌ای است با زبان ساده اما معنای عمیق و تفکربرانگیز در آن نهفته که نه، اشکار است.

داستان از این قرار است که:

سال ۱۹۳۵، هواپیمای «سنت اگزوپری»، نویسنده‌ی این کتاب، که برای شکستن رکورد پرواز بین پاریس و سایگون تلاش می‌کرد، در صحرای بزرگ آفریقا دچار نقص فنی شد و به ناچار در همان‌جا فرودآمد.

همین سانحه دستمایه الهام «شازده کوچولو» شد که در آن شخصیت قهرمان داستان، خلبانی بی‌نام، پس از فرود در کویر با پسر کوچکی آشنا می‌شود. پسرک به خلبان می‌گوید که از سیارکی دوردست می‌آید و آنقدر آنجا زندگی کرده که روزی تصمیم می‌گیرد برای اکتشاف سیاره‌های دیگر دیار خود را ترک کند. او هم‌چنین برای خلبان از گل رز محبوبش می‌گوید که دل در گرو عشق او دارد، از دیگر اخترک‌ها تعریف می‌کند و از روباهی که او را این‌جا، روی زمین، ملاقات کرده‌است. خلبان و شازده چاهی را می‌یابند که آنها را از تشنگی نجات می‌دهد اما در نهایت شازده کوچولو خلبان را در جریان تصمیم خود قرار می‌دهد و می‌گوید تصمیم گرفته به سیارک خود بازگردد.

 

به همین سادگی و به آن زیبایی! این قدرت قلم است و انتخاب درست کلمات. این کتاب 101 صفحه ای معنایی به اندازه هزاران صفحه در خود جا داده است.

«شازده کوچولو» نوشته‌ی «آنتوان دوسنت اگزوپری» اولین بار در سال 1943 در نیویورک منتشر شده است، به بیش از ۳۰۰ زبان و گویش ترجمه شده و با فروش بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه، یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های تاریخ محسوب می‌شود. کتاب شازده کوچولو «خوانده شده‌ترین» و «ترجمه شده‌ترین» کتاب فرانسوی‌زبان جهان است و به عنوان بهترین کتاب قرن ۲۰ در فرانسه انتخاب شده‌است. از این کتاب به‌طور متوسط سالی ۱ میلیون نسخه در جهان به فروش می‌رسد. این کتاب در سال ۲۰۰۷ نیز به عنوان کتاب سال فرانسه برگزیده شد.

 

قسمتی از متن کتاب شازده کوچولو :

تو اخترک بعدی می خواره‌یی می‌نشست. دیدار کوتاه بود اما شهریار کوچولو را به غمی بزرگ فرو برد. به میخواره که صمّ و بکم پشت یک مشت بطری خالی و یکی دو تا بطری پر نشسته بود گفت: چه کار داری می‌کنی؟

میخواره با لحن غمزده‌ای جواب داد: مِی می‌زنم.

شهریار کوچولو پرسید: مِی می‌زنی که چی؟

میخواره جواب داد: که فراموش کنم.

شهریار کوچولو که حالا دیگر دلش برای او می‌سوخت، پرسید: که چی را فراموش کنی؟

میخواره همانطور که سرش را می‌انداخت پایین، گفت: سرشکسته گیم را.

شهریار کوچولو که دلش می‌خواست دردی از او دوا کند، پرسید: سرشکسته‌گی از چی؟

میخواره جواب داد: سرشکستگی میخواره بودنم را.

این را گفت و قال را کند و به کلی خاموش شد. و شهریار کوچولو مات و مبهوت راهش را گرفت و رفت و همان‌جور که می‌رفت تو دلش می‌گفت: این آدم بزرگ‌ها راستی راستی چه قدر عجیبند!

 

 

 

 

برای جزئیات بیشتر و خرید کتاب شازده کوچولو با ترجمه احمد شاملو کلیک کنید

 

 

 

 

 

پ.ن: برای معرفی کتاب‌های پیشنهادی از ویکی پدیا کمک گرفته شده‌است. اما بی‌شک کتاب را خود خوانده‌ام و بخش قسمتی از کتاب، از کتابی است که در اختیار دارم.

افروز جهاندیده

در این سایت معرفی کتاب می‌خوانید، جزوه‌های درسی و سوالات امتحانی را می‌توانید دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید