غریبهی دوستداشتنی
یک زن، یک زن غریبه کاری کرد که دلم می خواست بروم او را تنگ به آغوش بگیرم، ببوسم و ساعت ها هم صحبتش شوم. آن روز عصر…
یک زن، یک زن غریبه کاری کرد که دلم می خواست بروم او را تنگ به آغوش بگیرم، ببوسم و ساعت ها هم صحبتش شوم. آن روز عصر…
باران میبارید. کم بود، ولی داشت زیاد می شد. راه مان دور بود یا خودمان دورش کرده بودیم! عجلهای نداشتیم. پیادهرو شلوغ بود. مردم احتمالا راهشون دور بود و…