درخت جارویِ دوست داشتنی!
«من از قتلگاه تو گریختم. پیرزن پای گریختن نداشت. ماند تا دقمرگ بشود. پیرمرد کمرش شکست. عصا به دست گرفت و ندانست به که فحش بدهد. تمام نشانیها را از…
«من از قتلگاه تو گریختم. پیرزن پای گریختن نداشت. ماند تا دقمرگ بشود. پیرمرد کمرش شکست. عصا به دست گرفت و ندانست به که فحش بدهد. تمام نشانیها را از…