بایگانی‌های جستار - درسیّات، ادبیات https://golafrouz.ir/content/tag/جستار دربارۀ ادبیات و کتاب Sun, 16 Aug 2020 14:15:23 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.3.4 ماجرا فقط این نبود https://golafrouz.ir/content/1902 https://golafrouz.ir/content/1902#respond Sun, 16 Aug 2020 14:12:09 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1902   جُستار  به معنای عام را زیر مجموعه مقاله قرار می دهند و جستار روایی را نزدیک به داستان. شما هم با من نظر موافق خواهید بود که «جستار روایی» همان «ناداستان» است؟   در مورد جستار و کتابی دیگر در قالب جستار اینجا بخوانید. *           اینجا شش جستار داریم […]

نوشته ماجرا فقط این نبود اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
 

جُستار  به معنای عام را زیر مجموعه مقاله قرار می دهند و جستار روایی را نزدیک به داستان. شما هم با من نظر موافق خواهید بود که «جستار روایی» همان «ناداستان» است؟

 

در مورد جستار و کتابی دیگر در قالب جستار اینجا بخوانید.

*

 

 

 

 

 

اینجا شش جستار داریم به قلم «زیدی اسمیت»

«زیدی اسمیت» با صمیمیت منحصربه‌فرد، صداقت شجاعانه‌اش از زندگی‌اش می‌گوید. از زندگی که گره خورده است به نوشتن و ادبیات و هنر.

او در هر جستار موضوعی را انتخاب کرده است و درباره‌اش برای‌مان با طنازی قلم و سبک نوشتاری خاص خودش می‌نویسد. این موضوعات را به خودش، گذشته‌اش و اطرافیانش وصل می‌کند. با قلمی استوار، قرص ومحکم  و  در عین حال ترد و طنزآمیز.

آنجایی که از خود می‌پرسد« آیا خوشی، لذت‌بخش است؟» در حال مقایسه‌ی لذّت با خوشی است.  لذت‌های زورگذر و خوشی‌های به یادماندنی.

برمی‌گردد به مرور زندگی‌اش و می‌گردد خوشی‌ها و لذت‌ها را سوا می‌کند، می چیند کنار دستش و می‌سنجد ببیند آیا فلان خوشی، لذت بوده؟

آیا در آن یکی لذت، هنوز هم اثری از آن باقی مانده است؟

صداقتی که در زبان و روایت دارد حیرت‌انگیز است. جملات تنوع و سرزندگی دارند، کسالت بار و ملال آور و کلیشه‌ای نیستند.

با شجاعت و صداقت، از نوجوانی‌اش می‌گوید به جرأت می توان گفت که هر نویسنده‌ای که به شهرت او باشد، ترجیح می‌دهد مخفی‌اش کند، تا مبادا دستمایه‌ی و تصویر برچسب‌های ناروا برای شخصیت اکنون و بزرگسالانه‌اش و ادبی‌اش باشد!

 

«چیزی که هیچ‌کس درباره‌ی خوشی به شما نمی‌گوید این است که لذت خیلی کمی در آن هست. اما اگر هیچ‌وقت پیش نمی‌آمد، دست کم یک‌بار، چطور زندگی می‌کردیم؟» (از متن کتاب)

 

 

 

 

 

 

جستار دوم و سوم این کتاب را هر نویسنده و رمان‌نویسی باید بخواند.

زیدی اسمیت در جستارِ «چطور رمان می‌نویسم؟» از شیوه‌ی خاص خودش برای نوشتن و رمان‌نویسی می‌گوید. بازهم صداقتش را تحسین خواهید و همین‌طور علم و فهمش از رمان‌نویسی را.

هر چه نباشد او به مدت بیست سال است مدرس نگارش خلاق در دانشگاه نیویورک بوده و  است.

با اولین رمانش در بیست‌وپنج سالگی سر زبان‌ها افتاده، جایزه گرفته و توجه منتقدان و نویسندگان را به خودش جلب کرده‌است. مقاله‌ها در مورد رمان و سبک نوشتاری‌اش نوشته شده است.

سبک نوشتاری «رئالیسم هیستریک1» به رمان اولش «دندان‌های سفید» اطلاق شده‌است و ادامه دهنده‌ی سبک نوشتاری بزرگانی مثل توماس پینچن، دان دلیلو و دیوید فاستر والاس می‌دانند.

پس شک نکنید نویسنده‌ای به این توانایی اگر چیزی در مورد رمان‌نویسی می‌گوید، حجّت است و باید آویزه گوش کنید.

«زیدی اسمیت» در این بخش از تجربیات رمان نویسی‌اش می‌گوید. اگر نویسنده باشید و کتابی هم چاپ کرده‌باشید، حس می‌کنید چقدر خوب درک‌تان می‌کند، حسی با شما به اشتراک می‌گذارد که شما هم با تمام وجود لمسش کرده‌اید و با آن زندگی می‌کنید. حس خوشایندی در وجودتان می‌دود که تنها نیستید و این حس خجالت‌آوری که فکر می‌کردید؛ تنها نویسنده‌ای هستید که تجربه کرده‌اید حالا دیگر مشترک است، آن هم با یک نویسنده بزرگ به نام زیدی اسمیت!

 

 

 

 

 

«در میانه‌ی یک رمان، نوعی تفکر جادویی، عنان کار را در دست می‌گیرد. منظورم از میانه‌ی رمان، مرکز جغرافیایی آن نیست؛ منظورم جایی است که از آن به بعد ، شما دیگر هیچ تعلقی به خانه و خانواده و همسر و فرزندان و خرید رفتن و غذا درست کردن و روزنامه خواندن ندارید. در جهان، هیچ‌چیزی جز کتاب‌تان وجود ندارد و حتی وقتی همسرتان دارد می‌گوید که به شما خیانت کرده، صورتش را یک ویرگول بزرگ می‌بینید و دست‌هایش را دو تا پرانتز و به این فکر می‌کنید که آیا «غارت کردن» فعل بهتری است یا «چپاول کردن»؟ میانه‌ی رمان یک وضعیت ذهنی است. چیزهای غریبی در آن اتفاق می‌افتد. زمان فرو می‌ریزد. ساعت نه صبح می‌نشینید پای نوشتن، چشم به هم می‌زنید، تلویویزن دارد اخبار شامگاهی را می‌گوید و شما چهارهزار کلمه نوشته‌اید؛ بیشتر از چیزی که پارسال عرض سه ماه نوشته بودید…»

 

 

 

در جستار سوم «بازخوانی بارت و ناباکوف»

نظریات ولادیمیر ناباکوف را با رولان بارت در مورد رمان‌نویسی و مختصا این موضوع که: خواننده و مولف بعد از نوشته شدن رمان در چه جایگاهی قرار خواهند گرفت، می‌پردازد.

برای فهم و درک بهتر و بیشتر این بخش باید ناباکوف‌شناس-خوان باشید که از نویسندگان مورد علاقه‌ی زیدی اسمیت است و همین‌طور نظریات رولان بارت در باب ادبیات و داستان‌نویسی را خوانده باشید.

«تولد خواننده باید به بهای مرگ مولف باشد» (رولان بارت- مرگ مولف)

«کنجکاوانه که نگاه کنی، آدم نمی‌تواند کتاب‌ها را بخواند؛ آدم فقط می‌تواند بازخوانی‌شان کند. خواننده‌ی خوب، خواننده‌ی جدی، خواننده‌ی فعال و خلاق، بازخوان است.» (ولادیمیر نابوکوف- عقاید محکم)

 

جستار چهارم زیدی اسمیت در وسط سبلریتی‌های هالیوودی چرخ می‌زند در یک «آخر هفته‌ی منتهی به اسکار.» یا گوشه‌ای می ایستد به تماشایشان و دیده‌ها و شنیده‌هایش را به زیبایی و طنز ظریف تصویر می‌کند.

شاهد برگزاری مراسم اسکار و حاشیه‌هایش بوده، از لباس‌ها، غذاها، بحث‌های سبک و بی‌مایه، از تفریحات  و وقت‌گذارنی‌های سلبریتی‌ها، در کنار هم می نویسد بدون اینکه نتیجه گیری کند فقط تصویر می کند اما هر آنچه که از نگاه تیربین یک رمان‌نویس و فیلمنامه‌نویس برمی‌آید.

 

 

«هالیوود مبتذل است. این را هر انگلیسی‌ای می‌داند. همان‌طور که می‌داند آلمانی‌ها کُمِدی ندارند. همان طور که می‌داند ایتالیایی‌ها خوبش را دارند، اگر «شِ» خوبش شامل غذا، ازدواج، آب وهوا و چشم انداز باشد. اما کشورداری، کار، رانندگی و خدا را در برنگیرد. نقاشی‌های سبزآبی دیوید هاکنی از استخرهای لس آنجلس، بازتاب درستی از رویکرد انگلیسی به این شهر است: حسی از تحقیر مهربانانه نسبت به سطوح براق…»

 

 

 

در جستار پنجم: «خانواده، واقعه‌ای خشونت بار» را می‌خوانید.

در مورد خانواده‌ی خودش می‌گوید. خانواده‌ای متعلق به طبقه‌ی متوسط رو به پایین. در مورد تفریحات و تعطیلات این طبقه می‌گوید. از پدرش که به عکاسی علاقه داشته است و در حمام تاریکی که جلوی پنجره‌ی کوچکش، جنگلی استوایی به دست مادرش کاشته شده است، عکس ظاهر می‌کرده است.

مادرش قطعه‌ای از جاماییکا را در پنجره کوچک حمام جا داده‌بوده است، عاشق توالت بوده و چندین توالت در خانه ساخته بوده و همیشه به آنها توجه ویژه‌ای داشته و به دقت تمیز نگه می‌داشته است. یک جور قدردانی از امکانات. چون در کودکی‌اش چیزی به نام توالت به سبک امروزی ندیده بوده و توالتشان مختصرا یک چاله بوده است.

«زیدی اسمیت» در مواجهه با مقوله‌ای به نام خانواده نقب می‌زند به گذشته و کودکی و نوجوانی‌اش. زمانی که پدر و مادرش هنوز از هم جدا نشده‌بوده‌اند. قدردان آزادی که به او و دو برادر داده شده‌، که راه‌شان را خودشان پیدا کنند، است.

 

«چیزی که من در بچگی به آن هیچ حسی جز انزجار نداشتم، حتی با این روش سود می‌بردم، این که پدرم مرد حوصله‌سربر، قابل اعتماد و عاقلی بود که می‌توانست بی‌شمار بار لذت و جاه‌طلبی خودش را عقب بیندازد، حالا این طور فکر می‌کنم، ریشه‌ی هر ثبات احساسی است که من توانسته‌ام در زندگی‌ام حفظ کنم. اما آن موقع ناتوانی-یا بی‌میلی- او به این که برای خودش زندگی کند من را وحشت‌زده می‌کرد.

به طور خاص از این عبارت فقط به خاطر بچه‌ها حالم بهم می‌خورد؛ به نظرم از آن حرف‌ها می‌آمد که آدم‌ها می‌زنند تا از مسئولیت تحقق خواست‌ها و ایده‌ها و قابلیت‌های خدادادی‌شان فرار کنند. همسر کسی بمانی که نمی‌توانی تحملش کنی- آن هم دوازده سال آزگار- فقط به خاطر بچه‌ها! این دیگر چه جور جنونی است؟»

 

 

در «مرد مرده می خندد» از روزهای آخر عمر پدرش می‌گوید و بعد از مرگ پدر، وصل می‌شود به برادر استندآپ کمدینش و جستار را تعمیم می‌دهد به حرفه‌ی استندآپ.

نقطه اتصال مرگ پدر و شغل برادر، علاقه شدید پدرش به کمدی است. از شخصیت‌های کمدی که برنامه‌هایشان را تماشا کرده، تصویر زنده و جاندار برایمان می‌سازد، از برنامه‌ای که بازیگر آن استندآپش را که تمام کرده، همانجا روی صحنه مرده است می‌گوید و حاشیه‌ی جشنواره استندآپی که برگزار می‌شده، می‌شود دستمایه نوشتن این جستار. مرگ و خنده با هم تلاقی می‌کنند. به سخره گرفتن مرگ یا تا پای جان خندیدن!

«در تولد، دو نفر می‌روند توی یک اتاق و سه نفر می‌آیند بیرون. در مرگ، یکی می‌رود تو و هیچ‌کس بیرون نمی‌آید. این جوکی است تقدیرگرایانه از مارتین ایمیس. من از پوچی متافیزیکی که از رخداد مرگ ترسیم می‌کند خوشم می‌آید، یک چیزی که انگار اصلا مرگی رخ نمی‌دهد-که همین هم هست، مرگ در واقع متضاد رخ دادن است. بعضی فیلسوف‌ها این جوک را جدی می‌گیرند. براساس روش فکری آن‌ها، تنها گزینه‌ی ممکن در برابر چهره‌ی مرگ- در چهره‌به‌چهره شدن با بی‌چهرگی پوچش- خنده است. این خنده‌ی بلند و بی‌طنز آتئیست‌های سرفرازی نیست که بر آن‌چه مرگ می‌نامند و ترس‌شان از آن چیره شده‌اند. نه: این یکی بی‌اساس‌تر است. از این شناخت کم‌رمق و ناامیدکننده می‌آید که نمی‌توان بر مرگ چیره شد، معنایش کرد، درش مداقه کرد، یا حتی نزدیکش شد، کنار ما نیست: فقط یک کلمه است، لیک بی‌معنا. این خنده‌ای از ته دل است، یکی از آن بخند- یا-گریه‌ات- می‌گیرد- ها. «بسیار امید هست، بی‌نهایت امید- اما نه برای ما!» این هم یک جوک تقدیرگرایانه است از فرانتس کافکا، رندی‌ای که بر خلاء انداخته شده‌است.  وقتی اولین بار خاکستر پدرم را ریختم توی ظرف غذای «تاپرور» خودم و گذاشتمش روی میز تحریرم، دلم می‌خواست همین جوک را بگویم.»

 

و این یادداشتی دست و پا شکسته بود بر کتابی ارزشمند از نشر اطراف به نام «ماجرا فقط این نبود» شش جستار از «زیدی اسمیت» با ترجمه «معین فرخی و احسان لطفی»

*

*

*

 

خرید این کتاب از نشر اطراف 

  1. در مورد رئالیسم هیستریک از متن همین کتاب: «جیمز وود» منتقد بزرگ بریتانیایی اصطلاح رئالیسم هیستریک را در توصیف رمان‌نویسی دان دلیلو، فاستروالاس و زیدی اسمیت به کار برد.  خلاصه ی حرفش این بود که رمان‌های عظیم و جاه‌طلبانه‌ی آنها نقض غرض رمان است. می‌گفت آن قدر رمان را شلوغ می‌کنند، آن‌قدر به نفع ایده‌شان در واقعیت، اغراق می‌کنند که در نهایت، واقعیت رنگ می‌بازد. خط قصه برایشان صرفا چیزی ساختاری است، مثل دستور زبان؛ انگار همه‌چیز در راستای این است که بگویند «جهان چگونه پیش می‌رود» و نه این که شخصیت‌های واقعی چکار می‌کنند. می‌گفت آن‌ها از سکوت می‌ترسند، برای همین است که رمان‌هایشان پر است از شخصیت‌هایی از نژاد و فرهنگ‌های مختلف، شوخی و پانویس و کلمه‌سازی و از این جور چیزها.

 

*

*

*

 

 

کپی با ذکر منبع مجاز است

سوال دارید، بپرسید.

نظر شما ارزشمند است 🙂

 

 

 

 

 

نوشته ماجرا فقط این نبود اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1902/feed 0
در مسیر پرتوهای نور قرار گرفتن، با کتابی از اِنی دیلارد https://golafrouz.ir/content/1231 https://golafrouz.ir/content/1231#comments Sat, 06 Jun 2020 15:55:51 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1231       «اگر گوش تان را تیز کنید می توانید وزوز موسیقی آسمان ها را بشنوید»   نوشتن از کتاب خوب و در یک قالب نو، سخت است. اولین نمونه جستارهای روایی را از مونتنی فیلسوف خوانده ام. کتاب «هیچ چیز آنجا نیست» دومین نمونه جستاری است که خونده ام. قبل از هر چیزی، تعریف […]

نوشته در مسیر پرتوهای نور قرار گرفتن، با کتابی از اِنی دیلارد اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
 

 

 

«اگر گوش تان را تیز کنید می توانید وزوز موسیقی آسمان ها را بشنوید»

 

نوشتن از کتاب خوب و در یک قالب نو، سخت است. اولین نمونه جستارهای روایی را از مونتنی فیلسوف خوانده ام. کتاب «هیچ چیز آنجا نیست» دومین نمونه جستاری است که خونده ام.

قبل از هر چیزی، تعریف جستار در ویکی پدیا را داشته باشید: « جستار به انگلیس: Essayبحث، فحص، پژوهش، طلب، مبحث، مطلب معمولاً نوشته‌ای است که در آن استدلالهای شخصی نویسنده مطرح می‌شود.

تعریف جستار مبهم است و با رساله، مقاله، جزوه و داستان کوتاه همپوشانی دارد. جستارها به‌طور سنتی به رسمی و غیررسمی طبقه‌بندی شده‌اند.

مشخصه ی جستارهای رسمی «هدف مهم، وقار، سازماندهی منطقی و طول» و مشخصه ی جستارهای غیررسمی عناصر شخصی (افشای افکار و احساسات شخصی، سلیقه‌ها و تجربه‌های فردی، سبک خودمانی)، شوخ‌طبعی، شیوه ی مطبوع، ساختار پریشان، یا تازگی و نامتعارف بودن مضمون و… است که کتابی در موردش حرف می زنیم، از  نوع غیررسمی است.

از جستار عموماً برای نقد ادبی، بیانه‌های سیاسی، استدلال‌های عالمانه، مشاهدات مربوط به زندگی روزمره، یادآوری خاطرات و تاملات نویسنده استفاده می‌شود. تقریباً همه جستارهای مدرن به نثر نوشته شده‌اند. جستارهای منظومی هم وجود دارند که در ابتدا به نثر نوشته شده بوده‌اند (مانند «جستاری در باب نقد» و «جستاری در باب انسان» که هر دو به الکساندر پوپ تعلق دارند.

 

خوب این تعریف جستار به طور کامل است. اما معنی جستار روایی به صورت ساده در آخر همین کتاب اینگونه می خوانیم: «متنی غیرداستانی درباره ی مفهوم یا رخدادی واقعی است که به یک موضوع مشخص می پردازد، هدفش طرح دیدگاه شخصی و توجیه موضع گیری نویسنده است و با چاشنی طنزی ظریف، ساختاری ظاهرا نامنظم و گاه به لحنی شبیه زبان شفاهی، داستان یا ساختار داستانی را به خدمت می گیرد و روایت نویسنده از موضوع را ارائه می دهد.»

 

حالا بریم سراغ پنج جستار از «انی دیلارد» آمریکایی به نام «هیچ چیز آن‎جا نیست».

می گوید هیچ چیز آنجا نیست! ولی من فکر می کنم چیزهای زیادی هست که ما نمی بینیم، نمی شنویم، حس نمی کنیم. چون عادت کرده ایم. چون کر و کور و لمس شده ایم. روی جلد کتاب نوشته: «پنج جستار درباره ی صداهایی که از طبیعت نمی شنویم.»

همیشه به پسرم می گویم تو فیلِ هم، جلوی روی ات باشد، نمی بینی. با خواندن این کتاب حس کردم، اگر پسرم فیل را نمی بیند، من فیل ده طبقه ی رو به رویم نمی‌بینم.

«انی دیلارد» در این کتاب لاغر و رژیمی، در مورد هر چیزی می نویسد. با زبانی صمیمی، طنزی دوست داشتنی و صداقت قابل قبول.

چشم و گوش‌مان را باز می کند و صداهایی از طبیعت را توی چشم و گوش‌مان فرو می کند.  با طرز بیان و روایت فوق العاده جذاب، عمیق و خواندنی اش، توجه ما را به چیزهایی جلب می کند که تا کنون نمی‌دیده ایم، یا به آن‌ها بی‌توجه بوده‌ایم.

در پیشگفتار کتاب و مقدمه مترجم ذکر شده است،  که این نقد را بر نوشته های انی دیلارد وارد شده، که او یعنی نویسنده ی این جستارها، تحت تاثیر مواد مخدر بوده است، در زمانی که این نوشته های را می نگاشته.

با خواندن کتاب،  تصور به واقعیت نزدیک می شود. درست زمانی که جملات طولانی، نامفهوم و سرشار از ابهام و تصویر کردن توصیفاتش، در ذهن مشکل می شود. پراکنده گویی و پرش های ناگهانی مفهومی، هم گیج کننده و سخت فهمش کرده است.  در مواجهه با مفاهیم انتزاعی درگیر این ابهام می شویم. مثلا وقتی در مورد دیدن و زندگی همین است، می نویسد و یک قسمت کوتاهی از سفر اکتشافی به قطب.

اما در مورد سنگ و خورشید و ماه، در قسمت مکالمه با سنگ و کسوف کامل ابهام کمرنگ تر می شود و زبان روایت سرراست و ساده و دلنشین.

انی دیلارد  در این کتاب چشم بینا و گوش شنوای جهان اطرافش است. در کنار بیان این مشاهدات خاص، گریزی به اسناد و تاریخ در مواردی که لازم است نیز دارد. که روایت را از داستان و ناداستان به سمت جستار سوق بدهد. در مورد گمگشدگان سفرهای اکتشافی به قطب، به جزئیاتی اشاره می کند که جذابِ نفسگیر است. از واقعیت تاریخی به سمت تصویری قوی، که انگار خود خواننده آن را از نزدیک دیده می کشاند.

در مورد کسوف کامل، توصیفات خاص و بکری ارائه می دهد و تصور و حسش در آن لحظه، چنان زیبا بیان می کند که نفس در سینه حبس می شود. تاریکی کسوف را حس می کنی و دلت می خواهد دست دراز کنی و دست انی دیلارد را بگیری تا گم نشوی.

در آموزش مکالمه به سنگ، آدم را وادار و متقاعد می کند که دلش بخواهد درخت پالوسانتو در جزایر گالاپاگوس باشد و یه جور مراقبه ی پالوسانتوایی.

«من با این درختان پالوسانتو ماجراهایی دارم. به عنوان نمادی از سکوتِ موقعیتِ انسانی در رابطه با هر آنچه ناانسانی است مرا به خودشان جذب می کنند. من تک تک خودمان را مثل درختان پالوسانتو می بینم، ترکه هایی مقدس که کنار همدیگر نشسته ایم به تماشای چیزهایی که می بینیم و در سکوت رشد می کنیم.»

هر جستار با تصویری خاص و داستانی شروع می شود. مثلا مردی که سعی دارد حرف زدن را به سنگ ساحلی بیضی شکلی که اندازه کف دست یاد بدهد. بعد می رود سراغ چیزهایی که دیگر اثری از سنگ در آن نیست. هر چند انتظار دارید سرنوشت آن سنگ را بدانید!

 

انی دیلارد با حواس حساسش، همه چیز را مو مو بیان می کند، با درک عمیق و خاصی که دیدنی ها، شنیدنی های طبیعت و دنیا دارد.

ما همان آدم کوری هستیم که در یک ورزشگاه نیاز به رادیو داریم و این کتاب رادیوی خوبی برای ما است.

و می گوید: «من نمی توانم نور بیافرینم؛ بیشترین کاری که از دستم ساخته است این است که خودم را در مسیر پرتوهای آن قرار دهم.»

 

بخش‌های زیبایی از کتاب «هیچ چیز آن جا نیست»  نوشته ی «انی دیلارد» ترجمه ی درخشان «محمدملاعباسی»  نشر اطراف به انتخاب نگارنده را با هم بخوانیم:

«در اعماق انسان، خشونت ها و ترس هایی است که روانشناسی ما را از آنها برحذر می داشته است. اما اگر این هیولاها را بیشتر و بیشتر در اعماق فرو ببرید، اگر همپای آنها از لبه ی دنیا به فرودست ها سقوط کنید، چیزی را می یابید که علم ما نمی تواند جایگاهش را درک کند یا اسمی رویش بگذارد، سفره ی زیرزمینی، اقیانوس، ماتریکس یا بستری اثیری که مابقی چیزها روی آن شناور است، آنچه به نیکی قدرت نیک بودن می دهد و به شر قدرت شربودن، آن عرصه ی یکپارچه: آن توجه پیچیده و توضیح ناپذیری که نسبت به یکدیگر و نسبت به زندگی خودمان داریم، این موهبت است. آموختنی نیست.» ص 100

 

«ذهن می خواهد برای همیشه زندگی کند، یا دلیل خیلی قانع کننده ای بیابد برای این که چنین نکند. ذهن از دنیا می خواهد که عشقش یا آگاهی اش را به او بازگرداند؛ ذهن می خواهد همه ی دنیا را بشناسد، کل ابدیت را، حتی خدا را. با این حال، همدست ذهن، با دو تا تخم مرغ نیمرو آرام می گیرد.

این بدن عزیز و احمق مثل یک سگ اسپانیول به راحتی راضی می شود و شگفت انگیز این که، این سگ اسپانیول صاف و ساده، می تواند آن ذهن شلوغ را سر ظرف غذای خود بنشاند. می شود تا ابد خندید به این که اگر به این ذهن مغرور و پرهیاهو با آن جاه طلبی های متافیزیکی اش یک تخم مرغ بدهید، آرام می گیرد.»

 

 

 

 

کپی متن با ذکر منبع و نام نویسنده یادداشت مجاز است. 🙂

 

 

برای خرید کتاب هیچ چیز آنجا نیست اینجا کلیک کنید

 

 

نوشته در مسیر پرتوهای نور قرار گرفتن، با کتابی از اِنی دیلارد اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1231/feed 1