بایگانی‌های طنز - درسیّات، ادبیات https://golafrouz.ir/content/category/طنز دربارۀ ادبیات و کتاب Mon, 24 Aug 2020 06:22:30 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.3.4 جلوگیری از دم در آوردن! (نامه به دختری که…) (قسمت دهم) https://golafrouz.ir/content/1833 https://golafrouz.ir/content/1833#respond Fri, 07 Aug 2020 06:31:39 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1833 به نام خدا     دخترم، سلام! اگر از حال و احوال من جویا باشی که نیستی، باید بگویم برو نامه‌های قبلی را بخوان تا بدانی و توقع نداشته باشی کلیشه و تکراری باشم. من خدای خلاقیتم. برای همین دارم تو را می‌کُوبم که از دوباره بسازمت وطن…نه، یعنی، فرزندم! دوباره می‌سازمت دختر! نمونه‌ی دیگری […]

نوشته جلوگیری از دم در آوردن! (نامه به دختری که…) (قسمت دهم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
به نام خدا

 

 

دخترم، سلام!

اگر از حال و احوال من جویا باشی که نیستی، باید بگویم برو نامه‌های قبلی را بخوان تا بدانی و توقع نداشته باشی کلیشه و تکراری باشم. من خدای خلاقیتم. برای همین دارم تو را می‌کُوبم که از دوباره بسازمت وطن…نه، یعنی، فرزندم! دوباره می‌سازمت دختر!

نمونه‌ی دیگری از خلاقیتم همین بستر گفتگویی است که ایجاد کرده‌ام. توی این زمانه که همه تا کمر توی گوشی هستند و در حال چت، ما با نامه‌نگاری محجوبانه و زنانه، این مهم را به انجام می‌رسانیم. صرفا به این دلیل که شبیه هیچ‌کس نباشیم و خلاق بمانیم.

 

قسمت نهم این نامه را اینجا بخوانید

 

 

دخترم، گلنارم! تو میوه ی وجودم هستی. ولی متاسفانه در جامعه و با بدان همنشین شدی، فمنیست چپگرا شدی و داری فاسد می‌شوی. عین انارهای خفر که در کنار انارهای فاسد خفر به فساد می‌افتند. انارها و میوه‌ها درس عبرت سایلنتی هستند برای ما آدم‌ها. جان‌فشانی می‌کنند که ما ببینیم و آگاه شویم. ولی ما می‌بینیم و می‌لمبانیم و آگاهی را در توالت پس می‌دهیم.

 

یخچال و فریزر هم از فساد در برگیرنده‌ی تو جلوگیری نکرد. فقط باعث شد یک دخترِ ترشِ سرماخورده و ذات‌الریه گرفته تحویل‌مان بدهد. (حالا بماند چطور توی یخچال گذاشتیمت.) و خرجت بیفتد روی دست‌ پدرت.  فاجعه اینجاست که مجبور شدیم یک مانتو پشت‌نویسی شده برایت تهیه کنیم، با این مضمون: «من کرونا ندارم، من فقط یخچال زده شده‌ام»

 

 

حرف نزن شما! سکوت اختیار کن تا جوابت را بدهم. سوالت را خودم اینجا می‌نویسم برای سندیت مبحث:

«ماااااامااااااااان، خودتون نذاشتید من برم سرکاری که حقوقش سه برابر این کارم بود. حالا میگی هزینه‌هات افتاده روی دستم‌مون؟ تازه خودت مجبورم کردی برم توی یخچال و بیست و چهار ساعت آزمایشی اون تو باشم؟ آخه شما دشمن…»

خوب بیش از اندازه سوالت طولانی بود و بی‌پروا، دخترک پرروی و مطالبه‌گر من! برای همین مختصرش کردم.

جواب:

تو مگر نمی‌خواهی شوهر کنی؟ مگر منتهای آرزویت و دلیل زنده ماندن یک دختر بالغ، شوهر کردن نیست؟ مگر تو بدون شوهر موجودیتی داری؟ مگر تاکنون زنی را دیده‌ای که بدون شوهر بتواند نقص عقلش را کاملش کند؟

نه جانم نمی‌شود. حالا ربط شغل و درآمد، به شوهر کردن را هم می‌گویم. فعلا برو آن کیسه‌های نمک را بیاور!

شوهر همیشه باید از تویِ زن، در همه‌‌چیز بالاتر باشد. قدش بلندتر از زن باشد! دستش درازتر از زن، تا به دهان خانواده‌اش غذا برساند. حتی باید دماغش هم درازتر باشد و تنها چیز کوتاه مرد، موهای بینی و گوشش باشد.

شوهرت باید توی حقوق هم از تو چندین سر بالاتر باشد. اصلا چه معنی می‌دهد حقوق زن بیشتر از حقوق شوهر باشد. زن ناقص العقل اگر حقوقش بیشتر باشد، دم در می‌آورد عین مارمولک! به قول مادربزرگت، هار می‌شود و شوهر را راه به راه به دلایل غیر عشقی گاز می‌گیرد.

من و مادربزرگت پادزهر هاری تو خواهیم بود. پس غصه‌اش را نخور دخترم!

اگر حقوقت کم است و اندازه‌ی خرید چهارتا پیاز و دو تا سیب زمینی و یه دونه ماست است، همین کافی است. این برای شوهرت افتخار نیست که زنش کار می‌کند، افتخار آنجایش است که حقوقش از حقوق شوهر بالاتر نمی‌رود. حتی یک ریال هم جایز نیست.

بنابراین همیشه دستت را جلوی شوهر دراز  می‌کنی. تا شوهرت با دیدن دست دراز شده به سمتش متوجه شود زن گرفته و الواطی گری، رفیق بازی نکند،  معتاد نشود و کنار جوب نیفتد. برود جان بکند برای دو لقمه نان که نصف یک لقمه مال تو است.

خوب باید رژیم بگیری. یک لقمه‌ی کامل چاقت می‌کند. پول آن نصف لقمه باقی مانده را می‌توانی خرج دستت کنی تا زیبا شود و با دراز شدن دستت جلوی شوهرت، فکر نکند دست گداست و با لگد بزند زیرش! ( ببین چقدر مادر ریزبینی داری!)

 

بعد که شوهرت دید فقط برای چندرغاز، در معیّت چند مرد نامحرم و همکار و رئیس مرد، کار می‌کنی، بزند قلم پایت را بشکند تا دیگر سرکار نروی، برای یک پول سیاه که کف دست گدا بگذاری تف می‌اندازد رویش به خودت برمی گرداند.

پس زن زندگی باش، نه زنِ کار!

زنِ غذاپز، اتوکن، لباسشور، ماساژور شوهر باش، نه زنِ پول درآر! که شما به این نوع زن می‌گویید: زن مستقل!  زن مستقل برای ما یک جور فحش و لیچار و بی‌ناموسی است.

چقدر من تجربیاتم را باهات شریک شوم. من راه‌های رفته‌ام را، به راه‌های نرفته‌ی تو وصله کرده‌ام، که تجربیاتم توی این مسیر جریان پیدا کنند و به دستت برسند.

راستی نگران قلمِ شکسته‌ی پایت هم نباش. مواد و ابزار شکسته بندی را روی جهازت گذاشته‌ام.

خب دیگر بس است.

امروز رفتی حمام توی وان آب و نمکی که آماده کردم بخواب. این یکی را هم تست کنیم ببینیم بوی ترشیدگی‌ات از بین می‌رود که شوهر بالقوه‌ای خریدارانه نگاهت کند.  یک کمی هم وانیل اضافه کردم خوشبو می‌شوی. فقط مواظب باش هیچ جایت بیرون نماند.

*

*

*

دوستدارت مادرت تاج سرت.

مطلبی که خواندید قسمت دهم از سری «نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد»، بود.

کپی با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز است 🙂

*

 

آیا میخواهید در گلستان شدن دنیا شریک شوید؟

پس نظر بدهید> :)))))

 

 

 

نوشته جلوگیری از دم در آوردن! (نامه به دختری که…) (قسمت دهم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1833/feed 0
جیب به جیب بشی الهی! (نامه به دختری که ….) (قسمت نهم) https://golafrouz.ir/content/1538 https://golafrouz.ir/content/1538#comments Wed, 15 Jul 2020 12:59:37 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1538   دخترم، سلام! اگر از احوال ما جویا باشی، خوب هستیم و در سلامتی کامل به سر می‌بریم و غیر ذالک! جهت نامه‌نمایی راستین، این حرفا لازم است. وگرنه خودت می‌دانی نفسی که می‌آید، مجبور است پس برود. بنابراین همچنان زنده‌ایم. به کوری چشم مرده‌ها، مخصوصا مادر شوهرم! خب برویم سر اصل مطلب. بعد از […]

نوشته جیب به جیب بشی الهی! (نامه به دختری که ….) (قسمت نهم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
 

دخترم، سلام!

اگر از احوال ما جویا باشی، خوب هستیم و در سلامتی کامل به سر می‌بریم و غیر ذالک!

جهت نامه‌نمایی راستین، این حرفا لازم است. وگرنه خودت می‌دانی نفسی که می‌آید، مجبور است پس برود. بنابراین همچنان زنده‌ایم. به کوری چشم مرده‌ها، مخصوصا مادر شوهرم!

خب برویم سر اصل مطلب.

بعد از موشکافی موجودی به نام شوهر که اگه یادت رفته برو اینجا مرور کن!

می‌رویم سراغ فواید موثر شوهر بر زندگی زن!

خواص مفید شوهر، آنقدر منشوری، شطرنجی و کلا مه‌آلوده است که اصلا نمی‌شود اشاره‌ای به آن کرد که آدم دانا را به یک اشارت بس است!

دلیلش هم عین آینه، زیر آفتابِ ظهرِ تابستان، روشن و کورکننده است، هر چند برای چشم کور(بلانسبت شما) فرقی نمی‌کند.

می‌دونی که در برنامه دموکراسی کشورمون آزادی بیان اجباریه. ولی بعد از بیان، این آزادی معلوم نیست کجا غیبش می‌زند. عین ماهی از توی دست آدم لیز می‌خورد می‌رود، گم و گور هم می‌شود.

به نظرم این دموکراسی‌مون یه ایرادی پیدا کرده. از بس به ایرادش محل نگذاشته‌اند، رسما شده دموقراضه!

من برای روز مبادا، هر چه گشتم نبود. حتی با چراغ هم، در روز روشن گشتم، نبود. آگهی هم زدم با این مضمون:« از یابنده‌ی آزادی بعد از بیان تقاضامندیم که آن را به نزدیک‌ترین مجلس و دولت وقت، نشان بدهد. شاید یادشان رفته همچین چیزی لازمه‌ی یک کشور و دولته! متشکریم! مژدگانی هم شاید دادم!»

خب پس از این منشوریجات و زنجیر به گلو و دست و پا گیر کننده‌ها که بگذریم، مجبوریم برویم روی خاصیت‌های روشن، شفاف و واضحِ شوهر، مثل جیبیّت یا جیب بودن!

 

 

شوهرعلاوه بر اینکه با ازدواج و وجود زنی در کنارش از عذبِ الدنگ، به شوهر و همسر تبدیل می‌شود، به کیسه‌هایی در سایزها و جنس‌های مختلف به نام جیب نیز تغییر هویت می‌دهد.

قدیما فقط جیب بودند یا کیسه آستردار. اما امروزه ارتقا پیدا کرده‌اند و تبدیل به عابر بانک و کارت اعتباری هم می‌شوند.

برای دسترسی به این بانک همراه و متحرک که  خورنده و پس‌دهنده هم هست، نیاز به رمز چهار رقمی یا چندین کلمه‌ی عاشقانه‌ی دوّار کننده احساسات لازم است.

رمز چهار رقمی را حالا هر کورِ بی‌سودای می‌داند چیست. اگه تو نمی‌دانی باید بری بمیری دخترم! آلت مرگت را هم خودم برایت آماده می‌کنم. یه دانه آدم ابله از روی زمین کم شود،  احتمال گلستان شدن دنیا از مرز صفر رد می‌شود.

برگردیم به رمز عاشقانه. این رمز عاشقانه نیاز به مقادیر بالایی عشوه، ناز، خم ابرو و گردش لب ماتیک زده دارد. قبلش حتما استحمام، غسل، مسواک با خمیردندان خوشبو کننده و آرایش لازم است، که با تن پاک و نیت پاک به سراغ وارد کردن این رمز بروی.

 

بعد از آماده سازی مراحل دلبری و عشوه گری، اوراد و اشعار عاشقانه در ستایش شوهر به زبان بیاورید، طوری که بازدَم این کلمات را توی صورت مردت فوت کرده باشی. یعنی فاصله اجتماعی را بگذارید در کوزه و بروید توی دلش. از نزدیکترین فاصله‌ی ممکن، دماغ به دماغ، کلمات را ادا کنید، کلمات را توی دهان‌تان غرغره کنید و با فوت و بازدم به صورت کاملا زیر پوستی و معمولی که شوهر شک نبرد توی صورتش تخلیه کنید.

 

این کار نود و پنج درصد جواب می‌دهد و شما صدای برخورد کارت به کارت و شمارش پول را خواهید شنید. پنج درصد بقیه را هر وقت آزادی بعد از بیان پیدا شد یادتان می‌دهم.

 

جیب شوهر یا عابر بانک سیار انسانی، در همه ساعات و روزها قابل دسترسی نیست. بیشتر اوقات مخصوصا در این سال‌هایی که تورم رسیده به گلویمان، نو سیگنال(no signal)، نو پول (no money) می‌زند. حتی ته جیب ممکن است سوراخی کشف کنید که نشان از کهنه کیسگی و به مدت دراز، خالی کیسگی باشد.

 

گاهی اوقات به دلیل شرایط وارده از جامعه‌ی خارج  از خانه، اصلا حال و حوصله‌ی پول در دادن ندارد. یا اقساط بانک، پول نون و پیاز، پول بیمه، پول مدرسه، پول اجاره خانه، پول کوفت و زهرمار اجازه نمی‌دهند، تهش چیزی به شما بماسد.

پس خیلی هم رمزهای عاشقانه و چهار رقمی رو پشت سر هم نزنید، ممکن است شوهر، کاملا هنگ کند، عقش بگیرد و کلا از دست برود.

 

باید در علم شوهرشناسی خبره باشید که تشخیص بدهید که آیا در این روز خاص که نو پول و نوسیگنال است، مشکل از شوهر است یا از مرکز خراب است؟

در مورد پدرت که از مرکز خراب شده‌است و این مرکز هم خودش از مرکزش خراب است، مرکزِ مرکز هم کلا خراب اندر خراب است و کیست که این خرابه را آباد کند. هر چی چشم کار می کنه هیچکی نیست!

 

اگر شوهرشناس نباشی، ممکن است ندانی که مشکل نوپول شوهرت، همان نفرین «جیب به جیب بشی الهی» است که لابد مادرشوهرت نفرین کرده. که یعنی از این جیب شوهر، به آن جیب شوهر دوان شوی و هیچ دستت را نگیرد و از نفس و پا و کمر و همه چی بیفتی.

 

یک امیدواری هم بدهم که «از این جیب، به اون جیب فرج است» اگر این جیب خالی بود، برو سراغ دیگری. ممکن است توی یکی از این جیب‌ها نصیبت را بگیری.

این شامل کاپشن و لباس‌های زمستانه‌ی ته کمد هم می‌شود. لای کتابای شوهر، لای دفتر یادداشتش، زیر فرش، بالای فلاش تانک توالت، توی گلدان‌های ویترین، داخل شکرخوری و… جوراب‌هایش را فراموش نکنی. همه را برگرد! مطمئنا یک جایی از این جاها چیزی پیدا می‌کنی که دلت شاد شود و از غم و غصه آزاد شود و دوباره  به شوهرت ایمان بیاوری! و مجبور نباشی دستش را توی باغچه بکاری به امید اینکه می‌دانی که روزی سبز خواهد شد و پول به تو خواهد داد.

 

اگر هیچ کدام از این ترفندها کارساز نبود، دست‌تان را فرو کنید توی جیب مانتوی خودتان. هر چی آن ته پیدا کردید با همان بسازید. اگر خلاقیت داشته باشید با همان تارعنکبوت هم می‌شود یک زندگی را روی پاشنه‌اش چرخاند. اگر می‌گویید نمی‌شود، برای این است که ایراد از خودتان است نه از تارعنکبوت.

 

 

در نامه‌های بعدی به خاصیتی دیگری از شوهر می‌پردازیم.

تا نامه ی بعدی زنده بمان دخترم! «زنده بمان، که زندگی نازت را بکشد! نه تو ناز زندگی را بکشی!»

این جمله‌ی قصاری بود از خودم.

.

 

دوستدارت مادرت تاج سرت

 

.

پ.ن: کپی با ذکر منبع و نام نویسنده ی داستان مجاز است. 🙂

 

قسمت هفتم این داستان را اینجا بخوانید

نوشته جیب به جیب بشی الهی! (نامه به دختری که ….) (قسمت نهم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1538/feed 1
نقد داستان های شما! بله، حتی شما دوست عزیز! https://golafrouz.ir/content/1405 https://golafrouz.ir/content/1405#comments Sat, 27 Jun 2020 07:26:27 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1405   تازه نویسنده ها، نوقلم ها، نویسنده های تر و تازه، رفقای باحال قلم به دست یا کیبورد زیر انگشت بشتابید، بشتابید!  آیا  یک داستان کامل نوشته اید؟ آیا نیاز به فردی دارید که داستانتان را بخواند؟ آیا نیاز به راهنمایی در مورد داستان دارید؟ چگونه باید داستان بنویسید و چگونه باید داستان را اصلاح […]

نوشته نقد داستان های شما! بله، حتی شما دوست عزیز! اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
 

تازه نویسنده ها، نوقلم ها، نویسنده های تر و تازه، رفقای باحال قلم به دست یا کیبورد زیر انگشت بشتابید، بشتابید! 

آیا  یک داستان کامل نوشته اید؟

آیا نیاز به فردی دارید که داستانتان را بخواند؟

آیا نیاز به راهنمایی در مورد داستان دارید؟

چگونه باید داستان بنویسید و چگونه باید داستان را اصلاح کنید و چگونه باید بازنویسی کنید و چگونه باید … و چگونه هایی که نوع گونه اش را نمی دانید!؟

 

خوب، من اینجا هستم.

 

*

 

 داستان های کوتاه تان را برای من به آدرس ایمیلی که می نویسم بفرستید.

(af.jahandideh@gmail.com) 

 

 

قول می دهم در کوتاه‌ترین زمان ممکن، داستانتان را بخوانم، نقد و نظر بنویسم، نیاز داشتید راهنمایی کنم و اگر اجازه دادید آن را به اسم خودتان، در این سایت همراه با نقد داستان منتشر خواهم کرد.

 

منتظر داستان های شما هستم.

 

 

 

 

 

 

 

نوشته نقد داستان های شما! بله، حتی شما دوست عزیز! اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1405/feed 4
دخترم، داس و تبر گوشواره‌ات! (نامه به دختری که…)(قسمت هشتم) https://golafrouz.ir/content/1343 https://golafrouz.ir/content/1343#comments Fri, 19 Jun 2020 12:49:55 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1343     سلام دخترم. امیدوارم حالت چندان خوب باشد که به شوهر کردن خوب فکر کنی! وقتی گفتم بابایت برای تو، شوهر انتخاب کرده، تو خودت را تجاهل العارف کردی، به کوچه ی چپ زدی یا هر قصدی با گفتن جمله :«شوهر چی چیه!» داشتی برام مهم نیست. الان نشسته ام زیر سایه ی اجاق […]

نوشته دخترم، داس و تبر گوشواره‌ات! (نامه به دختری که…)(قسمت هشتم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
 

 

سلام دخترم. امیدوارم حالت چندان خوب باشد که به شوهر کردن خوب فکر کنی!

وقتی گفتم بابایت برای تو، شوهر انتخاب کرده، تو خودت را تجاهل العارف کردی، به کوچه ی چپ زدی یا هر قصدی با گفتن جمله :«شوهر چی چیه!» داشتی برام مهم نیست.

الان نشسته ام زیر سایه ی اجاق گازی که آش روی آن در حال جوشیدنه و پدرت رفته تا یه دبه روغن بیاورد برای پخت آشی با سه وجب روغن در سطحش.

 

 

برایت می نویسم که …

 

شوهر چیست؟

 

شوهر موجود نرینه‌ی زنده‌ای ، از راسته‌ی انسانیان و کمی تا حدودی پستاندار است. این موجود در کنار زن، از پسر  به شوهر تغییر کاربری می‌دهد. وگرنه به خودی خودی شوهریّتی ندارد و از موجودیت خارج می شود و در کل به فنا می رود. پس دلیل زندگی، زنده ماندن، نفس کشیدنِ شوهر، و اصل وجودی اش، زنش است.

 

چون بدون زن، او غریبی بی‌خانمان، املت خوری هم‌زیست با سوسک‌ها و مارمولک‌هاست. محل زندگی‌اش بوی گربه مرده و دهان سیر خورده می‌دهد. بوی جوراب‌هایش را که از تولید تا انهدام در رویای آب و صابون به سر می‌برند، را بوی تنهایی می‌گذارد و هی کلاس قرن بیست و یکی می‌گذارد و ادعای تنهایی بی‌دغدغه و خوشبختی بی‌شریک دارد.

 

شوهر چه ویژگی‌هایی دارد؟

 

از ویژگی‌های  غیر قابل انکار و اجتناب ناپذیر و تیز و ترسناک این موجود، غیرتش است. در محیط‌های جغرافیایی مختلف غلظت این نوع مایع، در خونشان تفاوت دارد. البته یک چیزهایی مثل سطح دانش، فرهنگ و مقادیر رگ و پی، نوع خونی که در رگ و پی جریان دارد این چیز مورد نظر را کم و زیاد می‌کند.

 

دخترم غیرت را از ته گلو، به صورت ضخیم صدا تلفظ کن! اینجوری: غییییییرت! یه کم لحن و صدای کوچه بازاری و چاله میدون هم چاشنی‌اش کنی دقیقا خودش می‌شود.

 

غیرت‌داری در این موجودات جز خصلت‌های حسنه محسوب می‌شود. که آن هم فقط با وجود زن، در نزدیکی آنها معنی بیشتری می‌دهد. هر چند تخم اصلی غیرت زمانی در وجودشان کاشته می‌شود که به مقام شوهریت نرسیده اند و در مرحله برادر و پسر هستند.

 

این تخم مورد نظر در فرهنگ لغات و دایره واژگانی و فحشی نرینه‌ها کاربرد زیادی دارد. زیادتر از کلمه‌ی آب و نان.

مثلا: آن مرد غیرت دارد/ندارد.

آن مرد تخم (همون تخم غیرت) دارد/ ندارد.

به آنهایی که غیرتشان هنوز جوانه نزده و هنوز به شکل تخم در وجودشان مخفی است، برچسب بی‌غیرت می‌زنند. چون با چشم دیده نمی شود و تخمی بیش نیست.

 

حالا این شوهر با خصلت غیرت چه کاربردهایی دارد؟

غیرت به طور کاملا مثال، در زمان‌هایی به کار می‌آید که با شوهرت بیرون رفته‌ای و اصلا حوصله‎ی بیرون و خرید نداشته باشد. در این زمان اگر یکی از متعلقات بدنت، سر و گردن یا احیانا دکمه‌ای از مانتوت باز باشد، این غیرت سربلند می‌کند، آماده باش است مثل سگ پاچه هر کسی را که چشمش به آن نقاط بدنت افتاد، بدرّد.

 

یا در مواردی که از نظر شوهر مورد دچار خبط و خطایی شده‌ای نابخشودنی، غیرت تمام قد می‌ایستد و قمه یا ابزارالات مرگ آور، دم دستش می‌گذارد. چه این خطا ثابت شده باشد، چه نشده باشد. در هر دو صورت فقط کافی است که شوهر تصور کند تو این کار قبیح را مرتکب شده‌ای. او خودش قاضی‌القضات است، دادگاه است با تمام امکانات.

پس شوهر را دست کم نگیر!

 

غیرت تعریف پیچیده‌ای دارد. اما از نظر خودِ شوهر، به معنی سپر امنیتی است که موجود شوهر شده دور زن‌های خانواده می‌کشد و خودش هم آن بیرون در هوای آزاد، تمام وقت و مدام‌العمر نگهبانی می‌دهد.

 

 

مولانا هم در دیوان شمس بیش از نود و هفت مورد از کلمه غیرت استفاده کرده است و تو غافلی دختر! درگیر این فمنیست‌ها شده‌ای که به بی‌غیرتی خود افتخار می‌کنند.

 

مه دوش به بالین تو آمد به سرای/ گفتم که ز غیرتش بکوبم سر و پای

یا این مورد :

ای بی ادبانه من ز تو نالیده/ غیرت بشنیده گوش من مالیده

 

حافظ هم به خان خراب بودن غیرت اعتقاد داشته و لابد فمنیستی دور و برش پیدا می شده این ها را درگوشش می‌خوانده و گمراهش می کرده است.

 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد

عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد

 

دخترم، غیرت از خصلت های ویژه شوهر است. گاهی بالقوه در وجودشان هست و گاهی به مرحله فعل می رسد و پرچم داس و تبر را برمی افرازند.

 

نامه هفتم را اینجا بخوانید

 

 

در نامه های بعدی از خصلت های کمتر دیده و شناخته شده ی شوهران برایت می نویسم.

فعلا پدرت آش سه وجب روغنی برایت آماده کرده که انعکاس عکس شوهر آینده ات روی این روغن ها، دیده می شود که تو در کنارش هستی و داس و تبر گوشواره ات!

 

دوستدارت مادرت، تاج سرت!

 

 

کپی با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است. 🙂

 

 

نوشته دخترم، داس و تبر گوشواره‌ات! (نامه به دختری که…)(قسمت هشتم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1343/feed 1
اصول پذیرش خواستگار…(نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد)(قسمت هفتم) https://golafrouz.ir/content/1249 https://golafrouz.ir/content/1249#comments Mon, 08 Jun 2020 14:53:09 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1249   دخترم، سلام! امیدوارم حالت خوب باشد و خوش؟ توقع خوش بودن نداشته باش! چون خوشی برای دختران ناهنجاری مطلق است. اصلا سالم و ناسالم هم ندارد. چونه نزن اصلا راه ندارد! اگر از حال ما، جویا می شوی، باید بگویم حالمان خوب است و غمی نیست جز، مشکلات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، تربیتیِ […]

نوشته اصول پذیرش خواستگار…(نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد)(قسمت هفتم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
 

دخترم، سلام!

امیدوارم حالت خوب باشد و خوش؟ توقع خوش بودن نداشته باش! چون خوشی برای دختران ناهنجاری مطلق است. اصلا سالم و ناسالم هم ندارد. چونه نزن اصلا راه ندارد!

اگر از حال ما، جویا می شوی، باید بگویم حالمان خوب است و غمی نیست جز، مشکلات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، تربیتیِ توی بی تربیت!

خب تا حالا که از داس پدرت، جان سالم به در برده‌ای! باید بهت تبریک بگویم که با وجود لایف استایلی که داری، هنوز  زنده‌ای!

امروز برایت خواستگار می آید. برای همین، چند اصل مهم را باید برایت بنویسم.

اول اینکه اعتراف کن، همپوشانی نکرده اید و از قبل با «اون» نبریده و ندوخته باشید! ما این وسط اسکل شما دو تا نباشیم!

پدرت شروطی گذاشته است که اگر خواستگارت این‌ها را نداشته باشد، با تمام وجود ردش می کند، چندتا لیچار هم روی اش حواله می دهد.

مورد اول اینکه؛ حتما یک داس نو، براق و آخرین سیستم نداشته باشد، چون داس در انحصار والد یعنی پدرت است و غلط می کند داس روی دخترم بلند کند، ما، یعنی پدرت و من، فقط این حق قانونی را داریم.

دوم اینکه ماشین آخرین مدل هنوز از کارخانه بیرون نیامده، ثبت نام کرده باشد، خانه ای در بالاترین قسمت شهر داشته باشد که 360 درجه وی یو داشته باشد که بعد با پرده های ضخیم و گران قیمت سلطنتی قواره‌ای خداتومن، پوشانده باشد. که نامحرم چشمش به وسایلی که زن یعنی تو دست می زنی هم نیفتد، چه برسد به خودت! نامحرمِ مردم را از راه به در نکنی دخترم!

اصلا پنجره را ساخته اند برای پرده انداختن و نامحرم را ساخته اند برای چشم چراندن!

همین دیگر شرط دیگری لازم نیست. سن و اخلاق و تحصیلات و غیره اصلا مهم نیست. دنیا روی پول می چرخد. اگر پول زیر سر نداشته باشی از دنیا که هیچ از خودت هم عقب می مانی. پس جدیت در کسب پول مهمترین هدف شوهرت باشد.

بعد هم پدرت با طلاق به شدت مخالف است. تو نباید حق طلاق داشته باشی و همچنین مردت هم نباید حق طلاق دادن داشته باشد. یعنی دختر شوهر داده شده، پس گرفته نمی شود. تمام!

ازدواج یعنی اینکه با لباس سفید یا نباتی یا حالا صورتی یا هر رنگی، می روی خونه‌ی شوهرت و با کفنی که شوهرت خریده می‌روی سینه‌ی قبرستان. زندگی یعنی همین.

حالا این وسط بین لباس سفید عروسی تا کفن، هر اتفاقی افتاد، هر بلایی سرت آمد، فقط یه آخ کوچولو حق داری بگویی و بعد به زندگی‌ات ادامه بدهی. گاهی خیلی درد داشت، یا کبودی یا  شکستگی ایجاد شد، اشکال ندارد یک فریاد کوچولو هم بکشی. اما تا حدی که فقط خودت بشنوی.

من تو را بیخودی بزرگ نکردم، پرروشت ندادم که بدهم دست یک مرد که برگردی ورِ دلم! این را هم یادت باشد، هر بلایی سرت بیاید تقصیر خودت است نه مردت. مردت بهت خیانت کرد؟! خوب حتما لازم بوده خیانت کند و چاره ای نداشته است. چون تو بی چاره اش کردی و تأمین اش نکرده ای.

مرد است دیگر دل دارد، آجر که تو سینه ندارد!

مردت بداخلاق است؟! خوب لابد تو باعث شدی بدخلق بشود. از روزی که متولد شده که بداخلاق نبوده. تو اخلاقشو سگی کردی با کارات. مثلا وقتی غذارو دیر سرسفره میاری! یا توی تشتی که پاهای شوهرتو ماساژ میدی، گل سرخ یادت رفته بریزی، یا شاید هم گلاب.

مردت بی پول است!؟ خوب تو نابودش کردی. هی فرت و فرت خرج می کنی، فکر جیب شوهرت هم باش. گنج قارون که ندارد، دزد هم که نیست ایشالا که بانک زده باشد! هی فرت فرت برای خودت لباس نخر، یه مانتو را سه سال بپوشی که چیزی نمی شود، در عوض شوهرت جیبش پرپول می ماند و هر جور دوست داشت خرج می کند. یا اگر مهمانی نروی و کادو ندهی به بچه ی مردم، چیزی نمیشود که، عوضش شوهرت آن پول ها را جمع می کند تا  مسافرت کاری برود و آنجا خستگی هم در می کند، از تو دور می شود و یک نفس راحت می کشد.

 

خلاصه که دخترم این‌ها چیزهایی است که خواستگارت و خودت باید بدانید وگرنه کلاه زندگی زناشویی‌تان پس معرکه است. می دونی که!

راستی بهش بگو دست بزن هم داشته باشد. یک دوره باشگاه بوکس و کاراته هم برود عالی می شود.

بگو یک مقدار غیرت هم داشته باشد روی تو! مثل پدرت که یک تار موی مرا بیرون از روسری  می بیند، چنان حرکات کاراته و بوکسی از خودش نشون می‌دهد که، حقش مقام اول المپیک است، ولی ناداوری‌های نمی‌گذارد  شرکت کند.

همین چند روز پیش مگر کبودی‌های کمرم را نشانت ندادم! این ‌ها را با کاراته زده بود. غیرتش باد کرده بود، مجبور بود بزند. می فهمی مجبور بود! من کاملا درکش می کنم. شما هم باید شوهرت را در این جور مواقع کاملا درک کنی.

یهویی ناغافل می‌بینی شالت عقب رفت. باید شوهرت فرز باشد، زودگیر باشد. مهلت ندهد. همان‌جا وسط خیابان رگ غیرتش که روی گردنش باد کرده را بخواباند وگرنه می زند یک بی‌گناه از همه جا بی‌خبر را ناکار می کند و می افتد زندان و بیوه و بی سرپرست و ولنگ واز می‌شوی و آبرویت می‌رود. پس خودت را تسلیمش کن. یا حتی راهنماییش کن از کجات بزنه که زودتر رگ غیرتش آرام بگیرد. رگ غیرت را با لالایی که نیم شود خواباند با خشونت فیزیکی فقط راضی می شود.

 

رعایت کن دخترم! تو باید شوهرت را نگه داری. شوهر مثل پرنده می‌ماند، که زود از قفس زندگی می پرد. مثل الکل‌های عطرهای دوزاری می‌ماند که روی هوا، هنوز به تن و لباس نرسیده، پریده!

باید مراقبت کنی وگرنه از دستت رفته. شبانه روز باید در خدمت رسانی حاضر باشی. هر جور دلش خواست باید باشی. تو متعلق به  شوهرت هستی! هر وقت شک کردی یه سر به سند ازدواج یا همان مالکیت بزن، ببین.

 

این نامه را ده بار رونویسی کن تا خوب نهادینه شوی!

دوستدارت مادرت، سلطان قلبت!

 

 

 

قسمت ششم این نامه را اینجا بخوانید

کپی با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است. 🙂

 

 

 

نوشته اصول پذیرش خواستگار…(نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد)(قسمت هفتم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1249/feed 2
پدر داس دارد (نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد)(قسمت ششم) https://golafrouz.ir/content/1217 https://golafrouz.ir/content/1217#comments Wed, 27 May 2020 05:20:13 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1217   دخترِ من، سلام! سرمایه ی من! حالت چطوره؟ به توصیه ام عمل کردی و بیشتر از 5 کلمه با هیچ مردی حرف نزدی؟ یا اون کفش های پاشنه بلندت که صدای پایت را توی کوچه و خیابان به گوش مردها می رساند را با کتانی عوض کردی؟ اینها که می گویم شوخی نیست. مسئله […]

نوشته پدر داس دارد (نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد)(قسمت ششم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
 

دخترِ من، سلام!

سرمایه ی من! حالت چطوره؟ به توصیه ام عمل کردی و بیشتر از 5 کلمه با هیچ مردی حرف نزدی؟ یا اون کفش های پاشنه بلندت که صدای پایت را توی کوچه و خیابان به گوش مردها می رساند را با کتانی عوض کردی؟

اینها که می گویم شوخی نیست. مسئله بودن یا نبودن، مسئله مرگ و زندگی ست. برای حفظ جانت هم که شده این توصیه های ایمنی که صرفا جهت زنان نوشته شده را جدی بگیر!

اگر از حال ما جویا می شوی باید بگویم حال مان خیلی خوب نیست. چون دختر داریم و دختر را  سالم نگه داشتن کار شاقی است. دختر جز چیزهایی است که زود فاسد می شود. نه می شود مثل شیر و پنیر توی یخچال گذاشت نه مثل گوشت و باقلا توی فریزر. اصول خودش را دارد. یکی از این اصول ایجاد رعب و وحشت در دل دختر مورد نظر است. تهدید کردن هم در مواردی که کمی فساد پذیرفته گاهی کارساز است.

این علم دخترداری است که از پدرانمان به ارث برده ایم. دختر باید تا وقتی خانه ی پدرش است از مردان خانواده که بی شک خیر و صلاحش را می خواهند پیروی کند و اگر آنها بگویند ماست سیاه است دختر باید قبول کند. چون ممکن است توی ماست قره قورتی، گنه گنه ای چیزی ریخته باشند که ماست سیاه شده است.

اگر مردان خانواده گفتند : بمیر دختر! باید بمیری!اصلا راه ندارد که بگویی من هنوز جوونم و آرزو دارم و می خواهم زندگی کنم. اصلا دختر، کی باشد که چیزی از زندگی کردن بداند! زندگی در مردن است برای دختران. مخصوصا دخترانی که سر و گوششان زیاد از حد می جنبد و به سمت جاذبه ای که سر و گوششان را جنبانده متمایل می شوند.

حالا بماند علم دخترداری را وقتی یادت می دهم که دختردار شدی! اگر تا آن موقع مردی از خانواده حکم نکند که بمیرم.

راستش را بخواهی یک مقدار با پدرت دعوایمان شد. سرِ تو. درست مثل همان وقتی که سر مال و اموال پدربزرگت دعوا شده بود. پدرت اصرار دارد تو جز دارایی و اموالش هستی و من هم. شکی نیست در این مورد. فقط داشتیم آینده نگری می کردیم که اگر مجبور شدیم تو را بُکشیم تا آبرویمان را حفظ کنیم یا بهر جهت و … به هر دلیلی…

خودت که می دانی. قبلا هم گوشزد کرده ام که تو و من، ناموس پدرت هستیم. پدرت صرفا به واسطه ی مرد بودنش، صاحب جان و جسم، مال و همه چیز ماست. هر وقت هم تصمیم گرفت می تواند بیخ تا بیخ مان را ببُرد، بگذارد جایی که هیچ نامحرمی آن را نبیند. قانون هم تمام قد، برایش یک کف مرتب می زند.

حالا ببین کی بهت گفتم ناموس جان! پایت را کج نگذاری یک وقت. صدایت در نیایید. تا وقتی که تحویل صاحب بعدی داده شوی تا ما آبرویمان را به صحت و سلامت منتقل کرده باشیم و گذاشته باشیم توی کیسه ی شوهرت. بعد هم شوهرت می داند و شوهرت، گاهی هم پدرت.

برای چه؟ خوب برای اینکه زنی، مونثی، منزلی، ضعیفه ای، والده ای و …هزار جور اسم دیگر داری که دلالت بر نداشتن عقل می کند. عقل مان ناقص است دخترجان!

اگر عقل داشتیم همین ها را درک می کردیم. درک می کردیم که چرا باید جزء شاخه ی انسان باشیم و به واسطه ی شکل ظاهری و یک سری هورمون های دیگر، بی عقل باشیم.

داشتم در مورد دعوایمان می گفتم. پدرت داس خریده است. صرفا بخاطر اینکه با ناموس هم مخرج است. غلاف مخصوصی هم از چرم تمساح داده، برای داس، این ناجی آبرو بدوزند. داشت داسش را تیز می کرد و برق می انداخت که، گفتم: مرد این داس را برای چه می خواهی! ست چاقوهای آشپزخانه کافیه!

گفت: نه نمیشه، بعد چطور می خوای با اون کاردا سبزی خرد کنی یا گوشت راسته ی گوسفندی را خرد  کنی و بذاری جلوی من. نمی شود. هر چیزی آیینی دارد. تو زنی نمی فهمی…برو بشین کهنه ی بچه ها را بشور.

البته مرد است و گرفتار. یادش نیست بچه ها دیگر به جای کهنه، پمپرز گند می زنن. ولی من اطاعت امر کردم رفتم از همسایه ها کهنه بچه گرفتم و شستم. چون وقتی به داس توی دستش نگاه می کردم، حس یه دسته خوشه ی گندم، یونجه، سیفی جات را داشتم که … بماند حالا!

خلاصه که بحث مان سر مال مان یعنی تو بالا گرفت. پدرت به استناد قانون اساسی اصرار دارد که چون خودش تو را تولید کرده، پس حق نابود کردنت را هم دارد، هیچ کس هم نمی تواند بگوید این حق را ندارد. فقط می تواند پیشنهاد بدهد که به چه صورت دست به این کار بزند. مثلا خفه کند یا…

خلاصه که دخترم، ناموس پدرت! سعی کن راه راست بروی و صراط مستقیم. حتی سرت را هم به سمت کج نچرخانی که صرفا کجروها را ببینی. آن چیز اسمشو نیار که اولش با ع شروع می شود و آخرش با ق تمام می شود هم، هرگز به مغز و ذهن و قلب و هیچ جای بدنت راه نده! این چیز، قاتل واقعی دختران و زنان است.

باید هر چه پدرت گفت بگویی چشم. به محض خارج شدن کلمه از دهانش. می دانی که پدرت زودجوش است و داس دار.

تصویر یک داس نمادین را بگذار والپیپر گوشی ات. برای تمدّد حافظه به دردت می خورد.

 

 

 

دوستدارت، سلطان قلبت، مادرت…

 

 

قسمت پنجم این نامه را اینجا بخوانید

نوشته پدر داس دارد (نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد)(قسمت ششم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1217/feed 1
نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد(قسمت پنجم) https://golafrouz.ir/content/1099 https://golafrouz.ir/content/1099#comments Wed, 13 May 2020 09:03:03 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1099 «حیای نچرال و حیا پراکنی»   دخترم سلام می دانم دلت برای نامه هایم تنگ شده است ولی چون بلایای طبیعی و غیرطبیعی این مملکت، فرصت نفس کشیدن نمی دادند و نامه نوشتن هم نیاز به زنده بودن دارد پس اول می بایست برای بقا می جنگیدم بعد با فراغت دست نامه می نوشتم.   […]

نوشته نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد(قسمت پنجم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
«حیای نچرال و حیا پراکنی»

 

دخترم سلام

می دانم دلت برای نامه هایم تنگ شده است ولی چون بلایای طبیعی و غیرطبیعی این مملکت، فرصت نفس کشیدن نمی دادند و نامه نوشتن هم نیاز به زنده بودن دارد پس اول می بایست برای بقا می جنگیدم بعد با فراغت دست نامه می نوشتم.

 

نشسته بودم با خاله ات درددل می کردم. که هی آن روزهای سالم و سرشار کجاست؟ اصلا باید همانجا می ماندیم با مانتوهای بلند و گشادی که می شد خانوادگی در آن زندگی کرد. با اُپل های مرتفعی که هر چقدر گردن بلند و غزال وار داشته باشی، مثل خپله ها سر در گریبان دیده می‌شوی. روزگار مدل موهای طاق از جلو و دوبل طاق از پشت و روسری ها کوچک برای سرهای بزرگ! کله ات مثل اتوبوسی بود که بار مسافرانش را روی باربند بسته اند.

دختر بودن آن زمان ها حسی بود بین بزِ گَر بودن و راسوی جُذامی.  باید سرت را  می انداختی پایین و آسّه می رفتی و آسّه برمی گشتی تا هیچی شاخت نزنه. گربه که شاخ نداره. ولی بعضی از مردها اگر یه میلی سرت را بلند می کردی، متلک می زدند. آسه رفتنت باطل می شد و می توانستند باهات هر رفتاری، هر نوع چشم لیسی داشته باشند. بعد هم توی کل شهر می پیچید که دخترِ فلانی، از آن دخترایی است که سر و گوشش، ریتمیک می جنبد. اصلا فکر نمی کردند شاید سرت شپش دارد و مجبوری سرت را بجنبانی. اصلا فکر نمی کردن که گردن دختر هم مثل سایر موجودات دوپا، خشک می شود و قولنج گردن می گیرد تا مسافت مدرسه تا خانه را سر به زیر بپیماید.

 

همین دختر صفربیگ میرزا همین جوری جوان مرگ شد. گل پرپر شد. از بس سرش را انداخت پایین و جرات نکرد یه صدم میلی بلندش کند، کوچه را اشتباهی رفت، خانه را پیدا نکرد و گم شد. بعد هم دیگر پیدا نشد، و گواهی جوان مرگی اش را امضا کردند و برایش ختم غیابی گرفتند. بعد از چندماه جنازه اش را در حالی که چانه اش چسبیده بود به سینه اش، در چاه تازه احداث شده ی یک خانه پیدا کردند که قرار بوده چاه توالت شود. فقط مشخص نشد چطور سربه زیر بوده که چاه جلوی پایش را ندیده!

 

خانواده اش با افتخار برایش مراسم گرفتند و قصه اش سر زبان ها افتاد. که دختری بود که جانش را برای حیا از دست داد. نزدیک بود الگوی دختران شهر شود که دختری دیگر با شدت بیشتری جانش را به حیا تسلیم کرد و افتخارش زد، روی سر افتخار دختر صفربیگ میرزا.

دختر مش رضای کودفروش بود. دختری بود چنان زیبا که اگر نیم صدم ثانیه سرش را بالا می گرفت، کل شهر بهم می ریخت. بلوا می شد. این دختر زیبا، کم حیا نداشت. اصلا طوری بود دخترهای دیگر برای شیوه درست کسب و نگهداری از حیا، حیاپراکنی و پرورش حیا پیش او مشق می گرفتند.

این دختر هیچ جا نمی رفت. دخترِ خانه بود. دبیرستان را برای حفظ شئونات حیایی و اخلاقی ترک کرده بود و آفتاب و مهتاب چهره اش را ندیده بودند. ولی چه شد؟

یک روز که تمام خانواده اش را گاز بخاری زغالی گرفت و همه مردند اون زنده موند و مجبور شد برای ادامه ی بقا از خونه خارج بشه. نمونه بارز سربه زیر برو، سر به زیر بیا، بود. هرچند قامت شلال و رعنایش، داشت تبدیل به کمانی می شد که دست و پا در آورده، ولی او زیبایی قامتش را هم فدای حیا کرد. بی خود که نبود. رفت و آمدش اینطوری بود. اما یک روز با سر برخورد کرد به شیشه ای بزرگی که در کوی و برزن، دو نفر با خود می بردند که بشود شیشه ی پنجره کسی. سر دختر از وسط قاچ خورد و شیشه را هم کثیف کرد و صاحب شیشه، شیشه را تحویل نگرفت.

 

دختر مش رضا با وجود به دو قسمت مساوی تقسیم شدن سرش، هنوز هم هیچ قسمت از سرش را بلند نکرد. چون می دانست سربه زیر مردن یه دختر، مثل سربلند مردن یه مرده. پس همون جوری با سر قاچ شده، کمان قامتش را مثل قالی لوله کرد و افتاد و به خانواده اش پیوست. خدا رحمتش کند. مجبور شدند برایش قبرِ گرد بکنند. چون دیگر صاف نمی شد.

 

دخترم این را هم بگویم، مادربزرگت زن شجاع و دانایی بود. اون همیشه روغن دنبه ی شتر را می گذاشت دم دستمان که گردنمان را با آن ماساژ دهیم، برای همین از دوران سربه زیری جان سالم به در بردیم.

حالا هم مد شده است که دخترها  سرشان را بالا بگیرند. حیا را تبدیل به چیز زشتی کرده اید که بار مثبتش را از دست داده. یا اگر یه مقدار حیای نچرال پیدا شود، هشدار می دهند که باید قورتش داد تا اسید معده نابودش کند. یا برود توی معده و با چیز بدتری قی می کنید.

این یک جور تظاهرات بر علیه آن مدِ سر به زیری است و زیاد دوام نخواهد آورد و مطمئنا به اصل باز خواهید گشت. پس دخترم خیلی سربلند نباش!

دخترم، این خاطرات را به تو گفتم بدانی، سر بلندی هم خیلی خطر دارد. یهویی دیدی شوهر بالقوه ات را لگد کردی چون فقط آسمان را به موازات نوک دماغت با زاویه گوش تا گوش می بینی. آن وقت هدفت، شوهر بالقوه ات از دست می رود.

من خودم می فهمم که مطابق با روزگار باید پیش رفت. پس بیا زاویه سر و گردن را با هم تمرین کنیم. که ببینیم چند درجه باشد معقولتر و زیباتر و شوهریابتر است. در ضمن یک میراثی برای تو دارم که باید مثل یه گنج نگهش داری. من مقادیر زیادی حیای نچرال را در صندوقچه ای در جایی مخفی کرده ام که فقط خودم می دانم و بعدها برای تو به ارث می گذارم.

 

 

 

دوستدارت مادرت…

 

 

 

قربون دستت که از نامه ام کپی گرفتی، بی زحمت منبع و اسم نویسنده رو هم کپی بزن! 🙂

 

 

نوشته نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد(قسمت پنجم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1099/feed 1
چگونه از نقطه صفر، نوشتن و نویسندگی را شروع کنم؟ https://golafrouz.ir/content/1043 https://golafrouz.ir/content/1043#respond Fri, 08 May 2020 16:31:24 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1043   آیا می‌خواهید نویسنده شوید؟ آیا می‌خواهید بنویسید و فکر می کنید نمی‌توانید؟ آیا فکر می‌کنید نویسنده شدن خیلی چیزها لازم دارد که شما ندارید؟ آیا هزار تا فکر دیگر می کنید برای همین نمی توانید تصمیم نوشتن را عملی کنید؟ خب اگر واقعا واقعا واقعا می‌خواهید بنویسید، پس چرا معطلید! چرا مثل غازقولنگ ها […]

نوشته چگونه از نقطه صفر، نوشتن و نویسندگی را شروع کنم؟ اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
 

آیا می‌خواهید نویسنده شوید؟

آیا می‌خواهید بنویسید و فکر می کنید نمی‌توانید؟

آیا فکر می‌کنید نویسنده شدن خیلی چیزها لازم دارد که شما ندارید؟

آیا هزار تا فکر دیگر می کنید برای همین نمی توانید تصمیم نوشتن را عملی کنید؟

خب اگر واقعا واقعا واقعا می‌خواهید بنویسید، پس چرا معطلید! چرا مثل غازقولنگ ها زل زده اید به در و دیوار و  ول می‌گردید توی فضای مجازی و وقت تلف می کنید تا ننویسید!؟ تنها کاری که باید بکنید این است بنشیند و بنویسید. یا حتی بایستید و بنویسید. یا حتی اگر توانستید بدوید و بنویسید!

فقط باید بنویسید همین و بس!

هیچ شیوه، فرمول، روش خاص یا علمی نیاز ندارید. کافی است یک صفحه سفید داشته باشید یا یک گوشی یا لپ تاپ، یا هر چیز دیگری که می شود روی آن نوشت. برگ دستمال کاغذی، پاکت سیگار، کف دستتان اصلا. فقط بنویسید.

تصور کنید تنها هستید و موزیک شادی پخش می‌شود. از آنهایی که سعی دارد وادارتان کند قِر سالها را بریزید. اما مثل من در حد اردک جزایر گالاپاگوس بلدی برقصی! خب عیبی ندارد. تازه خجالت هم ندارد. ولی داری سعی ات را می کنی که برقصی چون برای خودت و دل خودت می رقصی. خودت را کمی تکان می دهی. بعد ریتم می افتد توی تنت و سعی می کنی به رقص هایی که قبلا دیده ای و در ذهن داری دستبرد بزنی و تقلید کنی. این فکر عالیه. پس آن تقلیدی ها با حرکات خودت مخلوط می شوند و تبدیل به یک رقص ابداعی و مرکب می شوند. اینجا اصلا مهم نیست رقصت خوب است یا بد. خودِ نفس رقصیدن مهم است و تو داری انجامش می دهی.

نوشتن هم همین وضع را دارد! نترس، هر جور راحتی بنویس. مزخرف بنویس، پراکنده بنویس، چرند بنویس، اصلا فحش و فضیحت بنویس. فقط جون هر کی دوست داری بنویس.

حالا حاضرید بنویسید؟ اوکی. حالا حتما می گویید نمی‌دانید چه بنویسید! خب اگر شما از آن تعدادی هستید که  می‌دانید چه باید بنویسید، چون  قبلش توی ذهنتان آماده اش کرده اید که خوش به حالتان.  خیلی خوشبختید! ولی اگر از آن عده ای هستید که نمی دانید چه بنویسید! لااقل یک چیزی، یک کلمه ای، یه فکر خامی، در ذهن دارید که می‎خواهید بنویسید. آن هم ندارید؟ خب اشکال ندارد. فقط یک کلمه، روی هوا پیدا کنید و بنویسید. لازم نیست جمله بندی کنید، یا مرتب روی خط بنویسید، هر جای صفحه که عشقتان کشید بنویسید. بعد چندتا کلمه ی دیگر، بعد هم چند تای دیگر، حالا به کلمات نگاه کنید. چی دستگیرتان می شود؟ حالا در مورد هر کدام که دوست دارید، یا از آن متنفرید، یا هر حسی در موردش دارید، بنویسید. لازم نیست فکر کنید، چگونه بنویسم که خوب باشد یا با کدام جمله شروع کنم یا از کجا شروع کنم بهتر است! فقط بنویسید. همین.

در پایان متنی دارید که نوشته اید! هورا! متنی را نوشته اید!

این تمرین خشک شدن ذهن و قلم است. با این روش می‎توانید ذهنتان را آبیاری کنید. یا قلمتان را گرم کنید برای نوشتن. برای بهتر و بهتر و بهتر نوشتن.

روی من یکی خوب جواب داده. پس آمدم که به شما بگوییم راز خشکیدگی قلم و ذهن را کشف کرده و امتحان کرده ام. فقط قول بدهید مثل راز حفظش نکنید به دوستانتان اطلاع دهید.

من نویسنده ی حرفه ای نیستم. ولی در حد خودم نویسنده هستم. خودم و صدای خودم و قلم خودم را دارم. هر چه را تجربه کرده ام در نوشتن و خواندن اینجا در اختیارتان می گذارم، این کم چیزی نیست رفقا!

پس حالا هی مثل غازقولنگا نشین و زل نزن به در و دیوار و غیره. فقط بنویس.

 

 

 

*خیلی ممنون که کپی می کنی، بی زحمت منبع و نویسنده رو هم کپی کن! مرسی 🙂

نوشته چگونه از نقطه صفر، نوشتن و نویسندگی را شروع کنم؟ اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1043/feed 0
نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد(قسمت چهارم) https://golafrouz.ir/content/1020 https://golafrouz.ir/content/1020#respond Fri, 01 May 2020 11:10:03 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1020   به نام خدا   دخترم سلام حالت چطور است و باقی قضایای نامه نگاری سنتی که حوصلم ندارم بنویسم…   دخترم، امروز یک نصحیت عمیق برایت دارم. آنقدر عمیق، که برای استخراجش تا قعر زندگی و کتابای فلسفه بروی هم نمی فهمی چه می گویم. ولی من سعی می کنم خیلی ساده و دهاتی […]

نوشته نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد(قسمت چهارم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
 

به نام خدا

 

دخترم سلام

حالت چطور است و باقی قضایای نامه نگاری سنتی که حوصلم ندارم بنویسم…

 

دخترم، امروز یک نصحیت عمیق برایت دارم. آنقدر عمیق، که برای استخراجش تا قعر زندگی و کتابای فلسفه بروی هم نمی فهمی چه می گویم. ولی من سعی می کنم خیلی ساده و دهاتی و مختصر و مفید برات بشکافم. مثل شکافتن خودجوش درز لباس بعد از چاقی.

زن بودن عوارض جانبی دارد که باید ازش دوری کنی. یا طوری رفتار کنی که این عوارض تبدیل به مواهب شوند. حتما بعضی وقتها احساس می کنی شکمت پر از آب و صابون یا مواد شوینده است و انگار کسی دست کرده توی دلت هی چنگ می زند، هی چنگ می زند. هی فکر می کنی کسی توی دلت رخت چرک هایش را می شوید! بیخودی اسمش را استرس گذاشته اند! من الان از روی این دسیسه پرده برمی دارم و پرژکتور رویش می اندازم که قشنگ و بدون ذره ای تاریکی و سایه ببینی چیست!

بله دخترکم، دقیقا درست احساس کرده ای. باید بگم این درست زمانی که تبدیل شده ای به وسیله شوینده و لباسشویی زنده و متحرک، با قابلیت تغییر از اتوماتیک به دستی یا برعکس!

یک وقت هایی هم هست که حس می کنی آب زلال، بدون صابون و شوینده توی دلت یخ زده و لرزت می گیرد. آزمایشات می گویند عفونت داخلی نداری و عاملی برای لرز پیدا نمی کنن. علم که این جور چیزها را هنوز کشف نکرده، ولی تو تبدیل به یخچال و فریزر شده ای. با قابلیت جابه جایی که هر چه اهالی خانه و خونواده در هر نقطه ای که هستند، می خواهند خنک، تازه و مطبوع می گذاری کف دستشان.

چند وعده در روز گُر می گیری!؟ من خودم این عوارض را سرکوب کرده ام، حالا شده است هفته ای بیست و پنج بار. این احساس طوری است که انگار توی دلت، آتش روشن کرده اند و هی دلت راه به راه می سوزد. این را با حسادت به خواهر شوهر و مادرشوهر یا زن همسایه، اشتباه نگیر. این گُرگرفتگی همان تبدیل شدنت به اجاق گاز خوراک پزی یا اُتو است. این تذکر رو هم بدم که بدون استثنا در سن پیری و یائسگی، زنان دچار این گُرگرفتگی می شوند که این آپشن خوارکپز بودنشان را به اوج می رساند. دیگر گه گاهی نیست و دائمی می شود. چون این عارضه را ولش کرده اند به حالش خودش و عارضه ی سواستفاده گر هم، کل بدنشان را تصاحب کرده است.

پس عمق این نصحیت رو فهمیدی حالا! بله دخترم، عارضه ی شیء شدگی! که هنوز علم پزشکی و هیچ علم روانشناختی نتوانسته سر از کارکرد و عوارض و درمانش در بیاورد.

شیء همان چیزی است که در بازی اسم و فامیل در قسمت اشیاء می نویسم.

شیء شدگی یه جورای دیگه ای هم نمود پیدا می کند که بسته به طبقه ی اجتماعی، محیط و فرهنگ فرق می کند. مثلا بعضی زن ها تبدیل می شوند به عروسک خیمه شب بازی یا باربی دیگران. بعضی هاشان حتی به کالاهایی تبدیل میشن که قابل خرید و فروش هستند و دائم در بازار و در دست دیگران می گردند. اگر اینجا درموردش پرده دری کنم، ممکن است خودم دریده شوم و تو نصحیت نشده، از دنیا بروم.

پس، از عارضه شیء شدگی دوری کن. چه جوری اش را نمی دانم. فقط می دانم باید دوری کنی.  من هشدارهای لازم رو دادم. مثل همون وقت هایی که بچه بودی می گفتم بخاری داغه، بووّه! جیزه! ولی تو بازهم می رفتی سراغش. حالا هم امیدی ندارم نصیحتم را جدی بگیری، مگر اینکه  روحت چنان تاولی بزند که تا آخر عمر بسوزی و بسازی!

 

 

ای نامه که می روی به سویش از جانب آدم نگهش دار!

 

دوستدارت مادرت…

نوشته نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد(قسمت چهارم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1020/feed 0
نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد(قسمت سوم) https://golafrouz.ir/content/1006 https://golafrouz.ir/content/1006#respond Mon, 27 Apr 2020 19:03:43 +0000 https://golafrouz.ir/?p=1006 به نام خدا   دخترم سلام! حالت چطور است و باقی قضایای نامه نگاری رسمی…   دختر از خود راضی و ناآگاه من! می‌خواهم آگاهت کنم که کامنتت را زیر پستی دیدم که نباید می‌دیدم. پستی که نقل به مضمونش این می شود که: «ما پدر و مادرمان را خودمان انتخاب نکرده‌ایم و حالا حق […]

نوشته نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد(قسمت سوم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
به نام خدا

 

دخترم سلام!

حالت چطور است و باقی قضایای نامه نگاری رسمی…

 

دختر از خود راضی و ناآگاه من! می‌خواهم آگاهت کنم که کامنتت را زیر پستی دیدم که نباید می‌دیدم. پستی که نقل به مضمونش این می شود که: «ما پدر و مادرمان را خودمان انتخاب نکرده‌ایم و حالا حق داریم شوهرمان را خودمان انتخاب کنیم!»

اصلا هم به تو ربطی ندارد که کامنتت و اون پست یه نفر مدرنیسم از اون ور بام در حال افتادن رو چه جور دیدم. مادران قدرتی دارند که می‌توانند از روی حرکت دست و سر و حالت نشستن بچه هاشان بفمهند، چه می نویسند، چه می بینند و چه غلطی توی مجازی می کنن. فکر نکن می توانی چیزی را مخفی کنی. تو عین کف دستمی.  هر لحظه اراده کنم می توانم بدون ذره ای حجاب از دورنیاتت باخبر شوم. با این تفاوت که مثل کف دستم خشک و پوسته پوسته نیستی!

 

حالا برگردیم سر مبحث اصلی که معلومه از من و پدرت ناراضی هستی! خب باش. بچه ی بی تربیتِ پررو. عالم و آدم نمی توانند پدر و مادرشان را خودشان انتخاب کنند. این که مشکلی نیست.

مشکل از اینجا آب می خورد که اسم از انتخاب آورده ای. با کدوم ایمان و اعتقاد راسخ جرات کردی این حرف را بزنی در حالی که اصلا نمی دانی انتخاب اسم دخترانه ندارد و کاملا مذکر است! من هم که مادرت هستم، نمی دانم این انتخاب چه جور چیزی است. ولی می دانم هر چه می خواهد باشد، اگر نمی شود با آن فرمانبر شوهر بود و هفت مرد عاقل می گویند بد است، پس چیز خیلی بدی است.

 

دخترم، تو از وقتی که کرموزومت دو ایکس شد، آپشن انتخاب کردن را از دست دادی. هنوز داغی و جوانی نمی فهمی که بی انتخابی. وقتی متوجه می شوی که قصد می کنی درش بیاری و از آن استفاده کنی. غافل از اینکه جا تره و انتخاب نیست.

اینکه می توانی رأی بدهی یک جور رد گم کنی است. در واقع یه جور شارژ و لاپوشانی، یا انتخاب کردن بدلی است که جای خالی بریده شدن انتخاب دانت درد نگیرد. برای این است که اونجای مورد نظر احساس خلاء بهش دست ندهد و با چیزی پر شده باشد.

 

دخترم، یه چیز دیگر هم هست؛ تو هنوز نمی فهمی دوگانه زندگی هستی. یک گانه ات همان است که با مقنعه نشسته رو به روی دوربین و لبخند نمی زند، آرایش ندارد، سیاه و سفید است و عبوس. یک تار موی خطرناکت هم بیرون نیست و در غلاف مقنعه مخفی است.

یک گانه دیگرت هم همان است که مو پریشان کرده و رژ زده و دندون نمایی می کند. این گانه ات، رسما وجود خارجی ندارد و موجود حساب نمی شود، مگر در اینستاگرام و فیسبوکت. پس برو فکر خودت باش و دیگر اسم انتخاب را نیاور. تو همان موجودی هستی که توی کارت ملی و شناسنامه ات، خاکستری و عبوس نشسته ای، منتظر شوهر و لاغیر.

 

 

دخترم، یعنی تو نمی فهمی که شوهر باید تو را انتخاب کند نه تو! وقتی ازت برای به دنیا آمدن اجازه نگرفتن، خواستن دیگر معنایی ندارد. اصلا تو امکانات انتخاب نداری. به من بردی منم به مادرم و مادرم به مادرش و کلا همه زنان به هم بردن.

امکانات انتخاب چیست؟ خب همان است که ما نمی دانیم چیست، چون عقلمان قد نمی دهد و فقط مردان دارند و دخالت در امور جنس مذکر اصلا کار بی حیایی است. اسم مردهای نامحرم را آوردن هم نوعی بی شرمی و بی حیایی است.

 

پس بیا و لگد به بختت نزن. سنگین باش تا یکی پیدا شود انتخابت کند. بزرگترین و مهمترین هدف یه دختر در زندگی شوهر کردن و لباس عروس پوشیدنه. بعدش هم تغییر کاربری میدی به همسر و مادر و بعدش هم به عنوان زن فلانی و مادر فلانی از دنیا بروی و با آخرین تصویر از تو، روی آگهی ترحیمت، شکل گل به یادگار نمانی. مگر چی بودی که به یاد بمانی؛ یه زن بودی، همین و بس! حالا هی بگو انتخاب.

 

 

 

 

ای نامه که می روی به سویش، برای حفظ شئونات زنانه هم که شده، انتخاب کردن را از حافظه اش بزدا! مرسی

 

دوستدارت مادرت…

نوشته نامه به دختری که بیست و هشت سال پیش به دنیا آمد(قسمت سوم) اولین بار در درسیّات، ادبیات. پدیدار شد.

]]>
https://golafrouz.ir/content/1006/feed 0