این داستان آدمهای سردرگم و بیوطن و غریب است. آدمهایی که مهاجرت زندگیشان را چنان تغییر دادهاست که نه به کشوری که از آن آمدهاند، احساس تعلّق دارند، نه به جایی که مهاجرت کردهاند تا زندگی تازهای شروع کنند. «خاک غریب» داستان مهاجرانی است از هند به آمریکا. مهاجرت به تنهایی خود پیچیده است اینکه دو فرهنگ کاملا متفاوت در هم ادغام شود، پیچیدهترش میکند. فرهنگی به وسعت تفاوت هند و آمریکا. این کجا و آن کجا!
غربت حرفهای زیادی برای گفتن دارد. حرفهایی که «جومپا لاهیری» به خوبی آن را با کلمات به تصویر کشیدهاست.بدون آن که مستقیما به آن اشاره کردهباشد. باید غریبی را لمس کرد تا توانست به این خوبی نگاشت.
«خاک غریب» مثل اکثر آثار «جومپا لاهیری» به هندی آمریکاییهایی میپردازد که تلاش میکنند در سرزمین جدیدی که به آن مهاجرت کردهاند ریشه بگیرند. شخصیت این داستانها همه مهاجران هندی و بچههای آمریکاییشدهشان هستند که بین دو کشور و دو فرهنگ متفاوت قرار گرفتهاند و در واقع به هیچکدام نیز تعلق ندارند.
«خاک غریب» شامل هشت داستان کوتاه است: خاک غریب، جهنم-بهشت، انتخاب جا، خوبیِ محض، به کسی مربوط نیست، اولین و آخرین بار، آخر سال، رفتن به ساحل.
نقل قول از نویسندگان دیگر در مورد خاک غریب:
«چیزی که لاهیری را از نویسندگان دیگر متمایز می کند، نوشته هایی است ساده و سرشار از جزئیات که همچنان که او قدم به قدم زندگی شخصیت هایس را بر خواننده آشکار می سازد، قلب آدم را به درد می آورد.( یو اس ای تودی)
اندوه بزرگی که در کارهای اوست نتیجه ی پیوند غربت او با غم های دیگری است که گریبانگیر زندگی همه ی ماست؛ مرگ عزیزان، پایان عشق ها و فروپاشی خانواده ها. ( بوستون گلوب)»
این کتاب را امیرمهدی حقیقت با نام خاک غریب که نام یکی از داستانهای مجموعه است در نشر ماهی ترجمه کرده است و گلی امامی با نام «به کسی مربوط نیست» که آن هم یکی از داستان های کوتاه این مجموعه است در نشر چشمه به فارسی ترجمه کردهاند.
این کتاب در فهرست مرور کتاب نیویورک تایمز در رده اول بهترین کتاب سال ۲۰۰۸ قرار گرفت و جایزه بینالمللی فرانک اکانر برای داستان کوتاه را نیز برای لاهیری به ارمغان آورد.
قسمتی از متن کتاب خاک غریب از داستان کوتاه آخر سال به انتخاب نگارنده:
«بیشتر دهکدههای ماهیگیری خالی بودند. قایقهای صید خرچنگ به خاطر زمستان بیرون از آب بودند. تلههای چوبیِ خالی روی هم تلنبار شدهبودند. گاهی وقتها دلم میخواست دوربینم همراهم بود، ولی از آن روزها هیچ سند و مدرکی ندارم. غذاها معمولا افتضاح بود، ولی فکرش را که میکنم میبینم هنوز هوس قهوههای آن کافههای ارزان را میکنم که هم تلخ بودند هم طعم نداشتند، هوس کلوچههای شهددار و سوپهای لزج ماهی و نیمروهای چرب و چیلی را-انگار قبل از آنها هیچ غذای دیگری سیرم نکردهبود. تنها نشانهی همیشگی زندگی بارها بودند-جاهای کوچک غریبهای که بیشتر به اتاقهای نشیمن مردم میمانست. زیر سیگاریها پوستهی صدف بودند و به دیوارها تور آویزان بود. با ماهیگیرها و باقی آدمهایی که آن جا مینوشیدند و تمام عمرشان در آن دهکدهها زندگی کردهبودند، حرفی نداشتم. ریشهاشان با لکهای تنباکو تمام صورتشان را پوشاندهبود، دستهاشان زمخت بود و لهجههاشان نامفهوم. نه مهربان بودند نه نامهربان و من، باخبر از یکدندگیام سر از لاک خودم در نمیآوردم…»
برای جزئیات بیشتر و خرید کتاب خاک غریب با ترجمه امیر مهدی حقیقت کلیک کنید
برای جزئیات بیشتر و خرید کتاب خاک غریب، نشر ماهی کلیک کنید